گفتم بازارِ شیشه بُرها بوده بخاطر اینجا بود،
زجر از کاروان عقب افتاده بود،
حضرت رقیه رو با پای برهنه،
میکشوند رو زمین،
الهى بمیرم 😭😭😭
تو محله ی شیشه فروش ها
سه ساله ی سیدالشهدا رو کِشون کِشون میبرد...💔😭
انگشتر باباشو دستِ یه نفر دیگه دید،
گوشواره های خودشو دست دخترای شامیا دید...😭😭😭
نیمی به شعله سوخت و نیمی به باد رفت،
مویم که بود دستِ اباالفضل شانه اش...😭💔😭
این طفلِ سه ساله رو وقتی میزدنش،
میگفت بزار عموم بیاد،
بهش میگم منو زدی...
😭😭😭😭😭
این دخترِ شیرین زبونی
که سایشو هم حتی خورشید ندیده بود،
بینِ جماعتِ مردای حرومیِ، فحاش و.... عرب
گیر افتاده بود...😭😭😭😭😭😭😭
🌷منتظران منجی🌷
این دخترِ شیرین زبونی که سایشو هم حتی خورشید ندیده بود، بینِ جماعتِ مردای حرومیِ، فحاش و.... عرب گی
همین دو سه خط واسه جون دادنِ آدم بسه...
همین دوسه خط واسه گریه کردنِ شب و روز محرمت بسه...
😭😭😭😭😭