فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ز گهواره تا گور بسیجی ام بدجور😎✌️
May 11
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت۱۱💙
وقتی صورتشو دیدم گریم تبدیل شده بود به هق هق😭..
و زیر لب میگفتم...
_خدایا شکرت😭
بلند شدم و بهشون گفتم که اون مرد علیرضای من نبوده🥺
چند دقیقه بعد گفتن..
+ظاهرا عملیاتشون رو انجام دادن و دارن بر میگردن ایران
_کی برمیگردن؟
+تا فردا صبح میرسن،اگر میخواید بمونید هماهنگ کنم یه هتل بگیرن براتون
_ممنون میشم..
حدودا ساعت ۶ بود که گوشیم زنگ خورد..
+الو سلام خانم لطفی..علیرضا ساعت ۷ میرسه فرودگاه..
_سلام متشکرم..
+میخواید ماشین بگیرم براتون؟
_متشکرم،آژانس میگیریم..
مامان ثریا خیلی خوشحال بود و از حرکاتش مشخص بود😍
نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم..
_خدایا شکرت😌
ساعت ۶ آماده شدیم و آژانس اینترنتی گرفتم..سا ۶:۴۵ فرودگاه بودیم..
صدای تپش قلبمو میشنیدم..
(نرگس چند وقته میتونه خیلی کم و طبیعتا با لحن بچگونه حرف بزنه )
نرگس:اَبب😁(آب)
رفتم سمت آب سرد کن و لیوان رو تا نیمه پر کردم و یکم از آب جوش هم ریختم تا سرد نباشه..
_آخ من قربون آب خوردنت برممم😘😘
بعد از نیم ساعت اومدن..
از دور دیدمش
_مم مامان ثریا اوناهاش😍علیرضا...
با ذوق به طرفی که گفتم نگاه کرد و وقتی بین جمعیت پیداش کرد انگار دنیا رو بهش دادن✨
علیرضا بعد از اینکه چمدونش رو تحویل گرفت اومد سمت ما..
علیرضا:شما اینجا چیکار میکنین؟
_ماجرا داره..
علیرضا:بههه سلام مامان گلممم😍
بعد هم خم شد و دستشو ب.و.س.ی.د .
مامان ثریا هم سرشو ب.و.س.ی.د 😍
بعد هم رو کرد سمت من و نرگس
علیرضا:اخخخ قند عسل من کووو؟
نرگس دست و پاشو با ذوق تکون میاد و علیرضا هم ازم گرفت و در حالی که باهاش سلام و علیک به روش خودش میکرد گفت😂
علیرضا:چه خبرر رقیه خانوم..میدونم خیلی اذیت شدین🥺
_اذیت برای چی اخه؟برای اینکه رفتی از حرم حضرت زینب دفاع کنی؟یا نه اینکه سالم برگشتی؟😂
علیرضا:ولی من از همون اول میدونستم میخوای منو بکشی😂
_خب حالا بامزه بازی در نیار بریم..😁
علیرضا:ماشین آوردی؟
_نه😁
علیرضا:خب پس چجوری اومدین؟
_حالا میگم بهت..الان باید آژانس بگیریم..توی ماشین میگم...
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:نــرگــس بــانــو💎
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️