eitaa logo
- مرد ِمیدان |🇵🇸🇮🇷| .
160 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
487 ویدیو
45 فایل
شـروع تولد :1402/9/17 ↜‌‌‌‌‌‌‌‌سلام براوکہ‌مےگفت:↝‌ خدایاثروت‌ چشمانم‌ گوهر ִاشک‌برحسین‌فاطمہ‌است🖤 کپی؟حلاله رفیق (ناشناس کانال) ✨⁦⁦⁦👇🏻⁩❤️⁩ لف نده بمونید کنارمون 🥺 https://daigo.ir/secret/4318962644
مشاهده در ایتا
دانلود
°° ⊹ بر بلنـدای چادرت رویای فردای روشن ایران نقش بستھ...🇮🇷✨
📌 رهبر انقلاب: " من به طور جد از همه‌ی کسانی که نسبت به نامزدهای مختلف علاقه‌مندی‌ای دارند، درخواست می‌کنم، اصرار می‌کنم که این علاقه‌مندی خودتان را از راه تخریب دیگران، اهانت به دیگران، متهم کردن دیگران نشان ندهید. هرچه می‌خواهید، از نامزد مورد علاقه‌ی خودتان تمجید کنید، تعریف کنید؛ اما دیگران را تخریب نکنید. این علامت بدی است."
از رفاقت تا شهادت:)🌿 ‹ › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ
قطوفها🌱✨
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت۱۱💙 وقتی صورتشو دیدم گریم تبدیل شده بود به هق هق😭.. و زیر لب میگفتم... _خدایا شکرت😭 بلند شدم و بهشون گفتم که اون مرد علیرضای من نبوده🥺 چند دقیقه بعد گفتن.. +ظاهرا عملیاتشون رو انجام دادن و دارن بر می‌گردن ایران _کی برمیگردن؟ +تا فردا صبح میرسن،اگر میخواید بمونید هماهنگ کنم یه هتل بگیرن براتون _ممنون میشم.. حدودا ساعت ۶ بود که گوشیم زنگ خورد.. +الو سلام خانم لطفی..علیرضا ساعت ۷ میرسه فرودگاه.. _سلام متشکرم.. +میخواید ماشین بگیرم براتون؟ _متشکرم،آژانس میگیریم.. مامان ثریا خیلی خوشحال بود و از حرکاتش مشخص بود😍 نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم.. _خدایا شکرت😌 ساعت ۶ آماده شدیم و آژانس اینترنتی گرفتم..سا ۶:۴۵ فرودگاه بودیم.. صدای تپش قلبمو میشنیدم.. (نرگس چند وقته میتونه خیلی کم و طبیعتا با لحن بچگونه حرف بزنه ) نرگس:اَبب😁(آب) رفتم سمت آب سرد کن و لیوان رو تا نیمه پر کردم و یکم از آب جوش هم ریختم تا سرد نباشه.. _آخ من قربون آب خوردنت برممم😘😘 بعد از نیم ساعت اومدن.. از دور دیدمش _مم مامان ثریا اوناهاش😍علیرضا... با ذوق به طرفی که گفتم نگاه کرد و وقتی بین جمعیت پیداش کرد انگار دنیا رو بهش دادن✨ علیرضا بعد از اینکه چمدونش رو تحویل گرفت اومد سمت ما.. علیرضا:شما اینجا چیکار میکنین؟ _ماجرا داره.. علیرضا:بههه سلام مامان گلممم😍 بعد هم خم شد و دستشو ب.و.س.ی.د . مامان ثریا هم سرشو ب.و.س.ی.د 😍 بعد هم رو کرد سمت من و نرگس علیرضا:اخخخ قند عسل من کووو؟ نرگس دست و پاشو با ذوق تکون میاد و علیرضا هم ازم گرفت و در حالی که باهاش سلام و علیک به روش خودش میکرد گفت😂 علیرضا:چه خبرر رقیه خانوم..میدونم خیلی اذیت شدین🥺 _اذیت برای چی اخه؟برای اینکه رفتی از حرم حضرت زینب دفاع کنی؟یا نه اینکه سالم برگشتی؟😂 علیرضا:ولی من از همون اول میدونستم میخوای منو بکشی😂 _خب حالا بامزه بازی در نیار بریم..😁 علیرضا:ماشین آوردی؟ _نه😁 علیرضا:خب پس چجوری اومدین؟ _حالا میگم بهت..الان باید آژانس بگیریم..توی ماشین میگم... 💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:نــرگــس بــانــو💎 ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
رفقا رمان گذاشتم 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا