eitaa logo
شهیدسیدحسن‌نصراللّٰه 🇵🇸
99 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
948 ویدیو
21 فایل
•﷽ 💡هـم‌سنگࢪها : @sangar2 کـپـی؟! ذکــر پنــج صـلـوات -رَئیسی‌عَزیز‌، خَستِگی‌نمی‌شِناخت..!-
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جهاد مدیا
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕پست ویژه ❗چرا صهیونیست ها به دنبال تخریب مسجد الاقصی هستند؟ 💢مکان تسخیر و تحقیر اجنه! ✨🕊️ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ ـ ـ ـ ـ 「➜•@gharargah_dahe80」
هدایت شده از جهاد مدیا
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛓️💚از شهید مهدی باکری در جبهه تا شهید قاسم سلیمانی در سوریه! ❤️ ✨🕊️ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ ـ ـ ـ ـ 「➜•@gharargah_dahe80」
به نام خدا🌱
عنوان بخش اول "پتوهایی که بُرد" وقتی در خرداد ۱۳۶۹ زلزله رودبار و منجیل اتفاق افتاد، محمودرضا نه سال بیشتر نداشت. با یکی از دوستانش تصمیم گرفته بودند به زلزله زده ها کمک کنند. قرار گذاشته بودند هر کدام چیزی از خانه بردارند و ببرند به محل جمع آوری کمک ها. محمودرضا آن روز آمد خانه و قضیه را گفت. دوتا پتوی آبی نو و استفاده نشده در خانه داشتیم که خواست آنها را ببرد. قرار شد تا عصر و آمدن پدر صبر کند، اما بعد از آمدن پدر، تا شب حرفی از کمک به زلزله زده ها نزد. مدتی گذشت. یک روز خیلی اتفاقی متوجه شدیم که آن دو پتویی که محمودرضا برای زلزله زده ها نشان کرده بود، در خانه نیست! وقتی سراغ پتوها را گرفتیم، محمودرضا اعتراف کرد که:«چون زلزله زده ها به کمک احتیاج داشتند و نباید این کمک به تاخیر می افتاد، نتوانستم صبر کنم و پتوها را بی خبر بردم و تحویل داد.» پایان
عنوان بخش دوم "کمیل را باید فهمید" اوایل دهه ۷۰، وقتی تازه به محل آمده بودیم، پنجشنبه شب ها یک دستگاه اتوبوس می آمد جلوی مسجد، نمازگزارها را بعد از نماز مغرب و عشا می برد مسجد جامع برای دعایِ کمیل. راه دوری بود؛ از این سر شهر تا آن سرِ شهر. من بیشترِ وقت ها بعد از نماز به دلیل اشتغالات درسی به خانه برمیگشتم و کمتر توفیق شرکت پیدا میکردم، اما محمودرضا هر هفته میرفت.. یادم هست بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت، حسابی اشک ریخته بود. گفتم:« خوب بود؟» گفت:«حیف است ادم این دعا را بخواند، بدون اینکه بداند دارد چه میگوید.» توفق این جواب را نداشتم. سنی نداشت آن موقع. این حرفش از همان شب توی گوشم مانده. هر وقت نوای دعای کمیل را می شنوم، همیشه به یاد محمودرضا و این جمله اش می افتم. پایان
عنوان بخش سوم "زاهدِ نوجوان شب" معمولا توی اتاق پذیرایی درس میخواندیم. پذیرایی مان اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم یا میخواستیم درس بخوانیم، اجازه داشتیم به آنجا برویم. یک بار بعد از نصف شب بود که برای مطالعه به اتاق پذیرایی رفتم. دیدم محمودرضا قبل از من آمده و آنجاست. داشت نماز شب میخواند. آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت. جا خوردم. آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. شب بعد، باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ محمودرضا بعد از نیمه شب بلند میشد می آمد توی اتاق پذیرایی و نماز میخواند. هر شب هم که میگذشت، نمازش طولانی تر از شب قبل بود. یادم هست یک شب نمازش حدود دوساعت طول کشید. صبح روز بعد به او گفتم:« اینطوری کسری خواب پیدا میکنی و صبح توی مدرسه چرت میزنی. ضمناً تو هنوز به تکلیف نرسیده ای و نماز یومیه بهت واجب نیست، چه برسد به نماز شب!» محمودرضا قبول نداشت. ظاهرا طلبه ای از فضیلت نماز شب برای محمودرضا گفته بود و او چنان از حرفای آن طلبه تاثیر گرفته بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه میداد. به خاطر مدرسه اش مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند؛ ولی محمودرضا آن نماز ها را واقعا با حال میخواند. هنوز چهره و حالت ایستادنش یادم هست. پایان
‼️ تلنگر . به خوشگلیت می‌نازی ؟! اون دنیا طرف میگه چکار کنم صورتم قشنگه دخترا ولم نمیکردن به گناه افتادم ؛ خدا یوسف و عباس(ع) رو نشونت میده میگه از اینا خوشگل‌تر بودی ؟! عباس‌بن‌علی‌ای که با نقاب راه میرفت میگفت نمیخوام با دیدن من کسی به گناه بیفته ! چشمایِ خوشگلش رو، بدنش رو ؛ خرج خدا نکرد؟ "استاد‌رائفے‌پور"
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چراهمه‌ش‌خوابه(: پس‌کِی‌‌واقعی‌‌شه‌پسرفاطمه(:💔 پس‌کِی‌صدام‌کنی‌‌بگم‌منم‌راهی‌‌شدما(:💔
رفقا اینو لحظه تحویل سال یادمون نره🌱
تلنگر... امربه‌معروف ازاونجاخراب‌شدکه هرکی‌هرکاری‌کردگفت: عیسی‌به‌دین‌خودموسی‌به‌دین‌خود آیاخدای‌هردویکی‌نبود..!؟💔(: ..