♦️نام شهید بزرگوار : سید محمد سعید آل طه
♦️تاریخ تولد : ١٣٤٥/٠٣/٠١
♦️محل تولد : شهر اردکان ، استان فارس
♦️دین و مذهب : اسلام
شيعه
♦️ ملّیت : ايرانى
♦️محل شهادت : منطقه عملیاتی شلمچه
♦️تاریخ شهادت : ١٣٦٥/١٠/٢٤ (همزمان با سالروز شهادت حصرت فاطمه [س])
♦️نحوه شهادت : عملیات کربلای ٥
♦️محل مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) ، قم
#معرفی_شهید
#کانال شهدایی
[@Martyrs16]
#حاج_احمد_متوسلیان :🌷
ما انقلاب کردیم که از کلمات
اجنبی استفاده نکنیم ،
#نگو_مرسی !
بگو خدا پدرتو بیامرزھ ...
@Martyrs16
شهدایی
#حاج_احمد_متوسلیان :🌷 ما انقلاب کردیم که از کلمات اجنبی استفاده نکنیم ، #نگو_مرسی ! بگو خدا پدرتو
پاوه که بودیم، حاج احمد صبحها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر میبرد و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم. بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود، آن هم صبح زود. اما پایین آمدن راحت بود؛ روی برفها سُر میخوردیم و ده دقیقهای برمیگشتیم. حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما میایستاد و به بچهها خسته نباشید میگفت و از آنها پذیرایی میکرد.
یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم «مرسی برادر» گفت: «چی گفتی؟»، فهمیدم چه اشتباهی کردم، گفتم: «هیچی گفتم دست شما درد نکنه.» گفت: «گفتم چی گفتی؟» گفتم: «برادر گفتم خیلی ممنون» دوباره گفت: «نه اون اول چی گفتی؟» من که دیگر راه برگشتی نمیدیدم، گفتم: «خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی» گفت: «بخیز».
سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت 8 صبح، واقعاً کار دشواری بود. اما چارهای نبود باید اطاعت امر میکردم. بیست متری که رفتم، دیگر نتوانستم ادامه بدهم. انرژیام تحلیل رفته بود. روی زمین ولو شدم و گفتم: «دیگه نمیتونم»؛ حاج احمد گفت: «باید بری»، گفتم: «نمیتونم»، والله نمیتونم»، بعد با ضربهای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم!
ظهر که همدیگر را دوباره دیدیم، گفتم: «حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟»، گفت: «ما یک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم. ما خودمون فرهنگ داریم. زبان داریم. شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید. به جای این حرفها بگو خدا پدرت رو بیامرزه!»
داستان جالب احمد متوسلیان
برای کلمه #مرسی
#حاج_احمد_متوسلیان✨🕊
#کانال شهدایی
@Martyrs16