eitaa logo
شهدایی
365 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
35 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹تمام در شب رقم خواهد خورد. ⬅️ شب نیمه‌ی شعبان: از صلوات‌الله‌علیه پرسیدند: معنای گفتار خداوند متعال: "فِيهَا يُفْرَقُ‌ کُلُ‌ أَمْرٍ حَکِيمٍ‌" چیست؟ (در آن شب‌، هر گونه‌ كارى به نحوى‌ استوار، تدبیر گشته و فيصله مى‌يابد؛ سوره دخان، آیه ۴) حضرت فرمودند: 🍃 «مراد شب نیمه‌ی شعبان است؛ قسم به آن کسی که نفس علی در دست اوست،‌ هیچ بنده‌ای نیست مگر آنکه جمیع مقدّراتی که بر او جاری می‌شود از خیر و شر، در این شب قسمتش می‌گردد،‌ تا سال بعد در مثل چنین شب مبارکی که دوباره بیاید؛ و هیچ بنده‌ای نیست که این شب را احیاء بدارد و به دعای حضرت خضر علیه‌السلام (دعای کمیل) خداوند را بخواند،‌ مگر آنکه دعایش مستجاب می‌شود.» [۲] از علیه‌السلام درباره‌ی فضیلت شب نیمه شعبان سوال شد؛ حضرت فرمودند: 💠 «این شب پس از ، برترینِ شب‌هاست؛ در این شب، خداوند فضل خود را بر بندگان سرازیر می‌کند و آنان را به بخشش و کرم خویش می‌آمرزد؛ پس در تقرّب جستن به‌ سوی خدای تعالی در آن بکوشید که آن شبی است که خدا به ذات مقدّسش سوگند یاد کرده که سائلی را از درگاه خویش با دست خالی باز نگرداند، مادامی که انجام معصیتی را درخواست نکند...» [۳] 📚 منابع: [۱] اقبال الاعمال (سیدبن‌طاووس)، ج۳، ص۳۲۳ [۲] همان، ص۳۳۱ [۳] الامالی (شیخ طوسی)، ص۲۹۷ شهدایی [@Martyrs16]
*پویش همگانی تغییر عکس نمایه یا پرفایل واتساپ تا روز ولادت مولا(لبیک یا مهدی).لطفا نشر دهید و در گروه هاتون اعلام کنید.همه باهم لبیک یا مهدی* -صاحب الزمان شهدایی [@Martyrs16]
16169374190361163007561(1).mp3
5.66M
• . ای‌آخریـن‌امیدرسـالت‌خوش‌آمدی..🎉 خورشیدآسمـان‌عـدالت!‌خوش‌آمدی😍! 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدایی
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠#قسمت_پنجم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : پاسخ من به خدا برای اسلام
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : راهبه شدی؟ من به لهستان برگشتم … به کشوری که 96 درصد مردمش کاتولیک و متعصب هستند … و تنها اقلیت یهودی … در اون به آرامش زندگی می کنن … اون هم به خاطر ریشه دار بودن حضور یهودیان در لهستانه … کشوری که یک زمان، دومین پایگاه بزرگ یهودی های جهان محسوب می شد … هیجان و استرس شدیدی داشتم … و بدترین لحظه، لحظه ورود به خونه بود … در رو باز کردم و وارد شدم … نزدیک زمان شام بود … مادرم داشت میز رو می چید … وارد حال که شدم با دیدن من، سینی از دستش افتاد … پدرم با عجله دوید تا ببینه صدا از کجا بود … چشمش که به من افتاد، خشک شد … باورشون نمی شد … من با حجاب و مانتو وسط حال ایستاده بودم … با لبخند و درحالی که از شدت دلهره قلبم وسط دهنم می زد … بهشون سلام کردم … هنوز توی شوک بودن … یه قدم رفتم سمت پدرم، بغلش کنم که داد زد … به من نزدیک نشو … به سختی نفسش در می اومد … شدید دل دل می زد … – تو … دینت رو عوض کردی؟ … یا راهبه شدی؟ … لبخندی صورتم رو پر کرد … سعی کردم مثل مسلمان ها برخورد کنم شاید واکنش و پذیرش براشون راحت تر بشه … – کدوم راهبه ای رنگی لباس می پوشه؟ … با حجاب اینطوری … شبیه مسلمان ها … و دوباره لبخند زدم … رنگ صورتش عوض شد … دل دل زدن ها به خشم تبدیل شد … – یعنی تو، بدون اجازه دینت رو عوض کردی؟ … تو باید برای عوض کردن دینت از کلیسا اجازه می گرفتی … و با تمام زورش سیلی محکمی به صورت من زد … یقه ام رو گرفت و من رو از خونه پرت کرد بیرون … ⬅️ادامه دارد... @Martyrs16 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
شهدایی
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠#قسمت_ششم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : راهبه شدی؟ من به لهستان ب
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : دنیای بزرگ رفتم هتل … اما زمان زیادی نمی تونستم اونجا بمونم … و مهمتر از همه … دیگه نمی تونستم روی کمک مالی خانواده ام حساب کنم … برای همین خیلی زود یه کار پاره وقت پیدا کردم … پیدا کردن کار توی یه شهر 300 هزارنفری صنعتی-دانشگاهی کار سختی نبود … یه اتاق کوچیک هم کرایه کردم … و یه روز که پدرم نبود، رفتم وسایلم رو بیارم … مادرم با اشک بهم نگاه می کرد … رفتم جلو و صورتش رو بوسیدم … – شاید من دینم رو عوض کردم اما خدای محمد و مسیح یکیه … من هم هنوز دختر کوچیک شمام … و تا ابد هم دخترتون می مونم … مادرم محکم بغلم کرد … – تو دختر نازپرورده چطور می خوای از پس زندگیت بربیای و تنها زندگی کنی؟ … محکم مادرم رو توی بغلم فشردم … – مادر، چقدر به خدا ایمان داری؟ … – چی میگی آنیتا؟ … – چقدر خدا رو باور داری؟ … آیا قدرت خدا از شما و پدرم کمتره؟ … خودش رو از بغلم بیرون کشید … با چشم های متحیر و مبهوت بهم نگاه می کرد … – مطمئن باش مادر … خدای محمد، خدای مسیح و خدایی که مرده ها رو زنده می کرد … همون خدا از من مراقبت می کنه و من به تقدیر و خواست اون راضیم … از اونجا که رفتم بغض خودم هم ترکید … مادرم راست می گفت … من، دختر نازپرورده ای بودم که هرگز سختی نکشیده بودم … اما حالا، دنیای بزرگی مقابل من بود … دنیایی با همه خطرات و ناشناخته هاش … ⬅️ادامه دارد... @Martyrs16 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 ✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🕊هر روز با یاد و خاطره‌ی یک شهید🥀 عملی شهدا موقع اعزام نیرو به جبهه، من و احد در کنار یکدیگر ایستاده بودیم و به بچه ها که با فشار و ازدحام زیاد از در پادگان خارج می شدند، نگاه می کردیم. احد لبخندی زد و گفت:«بچه ها را نگاه کن که چطوری برای رفتن به بهشت از یکدیگر سبقت می گیرند.» سپس با خودش زمزمه کرد و گفت:« احد تا موقعیت طلایی ات را از دست نداده ای حرکت کن.»این را گفت و خود را به سایر بچه ها رسانید. شهید احد آقایاری منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه:9 بـ وقتـ شهـدا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا