🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_بیست_و_نهم: هادی های خدا
- خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ...
فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ... پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ...
حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...
تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی؟ ...
آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ...
اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...
لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...
واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ...
خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد...
اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...
- مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ...
و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ...
اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...
دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ...
اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ...
اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ...
.
🔷🔷🔷🔷🆔
💠#قسمت_سی_ام : دعوتنامه
اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم ... تا اذان صبح خوابم نبرد ... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم...
اول ... جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ...
من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ...
و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی...
به ساعت نگاه کردم ... هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم ...
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ...
- خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن ... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...
دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و الله اکبر ...
نام :پاسداࢪنبۍ الله ࢪئیسۍ
شھیدمداف؏ امنیت ⚡️
تاࢪیخ تولد: ۱۳۷۳/۳/۱۷✨
محل تولد:عنبࢪآباد،،ڪࢪمان🌴
تاࢪیخ شھادٺ: ۱۳۹۸/۱۰/۱۱🕊🥀
محل شھادٺ :سࢪاوان،،سیستان وبݪوچستان🌴
نحوه شھادٺ:
دࢪحین ماموࢪیت دࢪ سࢪاوان دࢪ سانحہ تصادف بہ شھادت ࢪسید🕊🥀
مزاࢪ :گݪزاࢪ شھداے عنبࢪآباد 🌹
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
16.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥صحبت های شهید مدافع حرم حجةالاسلام شیخ #مصطفی_خلیلی
🔸قبل از شهادت
🔹همراه با چند توصیه زیبا
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹«آشنایی با یک شهید دهه هفتادی»🌹
نام شهید : عباس دانشگر
محل تولد : سمنان
تاریخ ولادت : ۱۳۷۲/۲/۱۸
تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰
سن : ٢٣ سال
محل شهادت : حومه جنوبی حلب - سوریه
محل مزار : امامزاده علی اشرف سمنان
_____________
"نحوه شهادت"🕊|
عباس در ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ در منطقه
خلصه در حومه جنوبی حلب سوریه با،
موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید.
فرمانده اش سردار اباذری به او لقب
"جوان مومن انقلابی" داد و با ؛
دلی پر از اندوه این چنین گفت :
«مجموعه سپاه یکی از فرماندهان
شجاع و مدیر خود را از دست داد.»
"قسمتی از وصیتنامه شهید"📩¦
مرضی بالاتر از این؟
چرا درمانی برایش جستوجو نمیکنیم؟
روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم،
الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مردهام،
تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن؛
خدایا! بهحرمت پای خستهی رقیه(س)، بهحرمت نگاه خستهی زینب(س)، بهحرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.
"کتاب های مربوط به شهید"📚|
لبخندی به رنگ شهادت ،
آخرین نماز در حلب ،
تاثیر نگاه شهید ،
دردهایم کو؟
شادۍ ࢪوح همه شهـدا
#صـلواتــے هدیه فـࢪمایید.. |💐|
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
⭕️ شهیدی که یک تنه جلوی ۴۰ داعشی ایستاد😳
🌹این پست رو حداقل برای یک نفر بفرست و این شهید رو معرفی کن.
🔴«اگر شهید_عبدالکریم.پرهیزگار نبود، جاده بوکمال به دست داعش میافتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز سقوط میکرد.💢
⚠️‼️او به تنهایی با ۴۰ تن روبهرو میشود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آنها، فشنگهایش تمام میشود. به سوی او حمله میکنند تا اسیرش کنند، اما این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح میکند و در نهایت به شهادت میرسد.
شهید پرهیزگار متولد ۱۳۶۵ و نخستین شهید مدافع حرم شهرستان خفر در استان فارس است. او ۲۰ آذر ۹۶ در سوریه به شهادت رسید و هیچگاه دومین پسرش را ندید.»😞
شادی روح این شیر مرد و همهی شهدا صلوات 🌹♥️
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
✍پیامبر اکرم صَلی الله عَلیه وَ آلهِ وَ سَلّم فرمودند:
هر کس باید چهره خویش را از آتش جهنم مصون دارد، هر چند به بخشش یک نصف خرما باشد. (کسی که هرگز انفاقی نداشته باشد قطعا جهنمی است)
📖نهج الفصاحه
[@Martyrs16]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
#حدیث_روز
امام على عليه السلام:
🌹إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ فَرَضَ في أموالِ الأَغنِياءِ أقواتَ الفُقَراءِ، فَما جاعَ فَقيرٌ إلاّ بِما مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَاللّهُ تَعالى سائِلُهُم عَن ذلِكَ
🌷همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده؛ و هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است. و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد
📚نهج البلاغه حکمت328
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹خداوندا :تو شاهد باش كه دوست ندارم در بستر بميرم چرا كه دوستان و جوانان اين ملت شجاعانه جنگيدند و به شهادت رسيدند و ما كه خود را شيعه مولاي متقيان علي عليه السلام مي دانيم و خود را پيرو سالار شهيدان يعني حسين بن علي عليه السلام مي دانيم ، بايد مانند آنان باشيم. راه چگونه زيستن و چگونه مردن را از سالار شهيدان اباعبدالله الحسين عليه السلام آموختيم كه مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت و ستمگران است. اي معبود من؛ توفيق عنايت فرما تا مرگ را چون ديگر ياران و عزيزان به بازي گرفته و از اين كاروان عقب نباشم. انشاءالله.
"شهید علی آقا آزادپور"
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹🕊🌹🕊🌹
🌹تصویر زیر متعلق به دوران دفاع مقدس و عملیات کربلای ۴ است. در این عکس یادگاری چهره ۶۴ نفر دیده میشود، اما زمانی که جنگ به پایان رسید فقط ۳۲ تن از آنها زنده مانده بودند.
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای
امام علی علیه السلام
امام حسین علیه السلام
حضرت ابوالفضل علیه السلام
امام جواد علیه السلام
امام موسی کاظم علیه السلام
امام هادی علیه السلام و
امام حسن عسکری علیهم السلام
و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و
برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.
🌹چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.
"شهیدمرتضی زارع"
راوی: همسر شهید
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
🌹می گفت: «دوست دارم مفقود بشم».
- چرا؟!
نگاهش تا دوردست آسمان راه می کشید. - مفقودین رو ائمه (ع) تشییع می کنن. بالاخره به آرزویش رسید.
🌹سال ها از او بی خبر بودیم. روزی دلتنگی جانم را به لبم رساند. دست به دعا برداشتم و خاضعانه از خدا خواستم خبری از شهادت یا اسارتش به ما بدهد.
امام خمینی پس از ارتحال، شبی به خواب پدرم آمد. او تعریف کرد:
🌹از دیدن امام ذوق زده شدم و علت آمدنشان را پرسیدم. ایشان دست به جیب برده و عکسی بیرون آورده و پرسیدند: «صاحب عکس را می شناسید؟» گفتم: «بله! این فریبرز منه! چند سالی یه که از اون بی خبریم». امام فرمودند: «ناراحت نباشی. ایشان هم صحبت ما و در کنارمان هستند».
"شهید فریبرز زینال زاده"
راوی: برادر شهيد
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]