eitaa logo
🇮🇷🌹محفل شهدایی حفظ آثار شهرستان تاکستان 🌹🇵🇸
538 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
در دفترخاطرات مابنویسید: ماهرچه داریم ازشهدا داریم: وقتی عقل عاشق شود عشق عاقل می‌شود وشهیدمی‌شوی… هرکسی که معنی((شهید❤️)) و ((شهادت❤️))رابداند برنده اس ودرزندگی اش موفق خواهدشد کپی باذکرصلوات برای ظهورآقا امام زمان(عج)🌹 خادم کانال👇(تبادل) @Yamahdi_564
مشاهده در ایتا
دانلود
بابڪ اگر میدید ڪسی توان مالے رفتن بہ ڪلاس زبان نداره براشون ڪلاس انگلیسی و عربی میگذاشت.🦋 بیشتر سعے میڪرد بہ بچہ ها کمک کنہ، تحقیق میڪرد افراد نیازمند روپیدا ڪنه وازنظر درسی وآموزشی بہ اون هاکمک کنہ معلم خیلی خوبی برای بچہ های محل و کسانی کہ دوستانش معرفی می کردن بود ،وقتی به ڪسی قول میداد کہ تایم برای آموزش داشتہ باشہ، تمام سعی اش رو میڪرد ڪہ بد قول نشہ اگر فڪر میڪرد نمیتونہ تایم داشتہ باشہ اصلا قول نمیداد چون دوست نداشت بد قول بشہ. براش مهم نبود ڪہ چقدر زمان میگذره. میزان یاد دهی براش اهمیت داشت🥰👌. https://eitaa.com/Martyrs_555
12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاکسی شهید نبود شهید نمیشود !!! چقدر پیش خدا و اهل بیت عزیز بودی که تابوتت حتی به مشهد هم رسید . . . 💔 :)
*روایت دوم* روایتی از خانم زهرا شریف دینی یکی از دوستان صمیمی شهیده بزرگوار فائزه رحیمی که ۱۵ سال با شهیده رفاقت و آشناییت داشتند: شهیده کسی نبودند که وقتی مثلا کاری انجام میدادند در بوق و کرنا کنند و اعلام کنند. ایشون در دلشون شهادت رو میخواستند ولی هیچ وقت اعلام نمیکرد که مثلا بچه ها دعا کنید من شهید بشم یا از این صحبت ها‌. ایشون هم سرکار میرفتند، هم درگیر کارهای فرهنگی بود، هم توی مثلا مترو مثلا این کارهای فرهنگی که برای حجاب انجام میدن، اون کار هارو انجام میداد و هم اینکه داخل یکی از این هیات های معروف خادمبود، انتظامات بود. مثلا زباله هارو جمع می کرد. یعنی در این حد خادم، واقعا خادم بودن و در عین حال که مثلا سر کار میرفتن اینکار فرهنگیشون رو هم دنبال میکردن. خانم شریف دینی در صحبت با پدر شهیده فرمودند که: پدرشون اصلا راضی نبودند که شهیده به این سفر بیان ولی ایشون اصرار داشتند که بابا من این سفر رو باید برم، باید برم و ایشون(پدر شهیده) نگران هم بودند که وقتی شهیده به این سفر میاد. اتوبوس ها گفتم که با تاخیر حرکت کرده بود، رای میفتن میان سمت گلزار شهدا. وقتی میرسن گلزار شهدا بچه ها خیلی گشنشون بوده و اینها میرن سمت یک موکب، یک شربتی رو میخورند و به قول خودشون شربت شهادت رو میخورن و به دست شهیده برگه سلام را برسان رو میدن(یعنی یه برگه ای بوده که توش نوشته شده سلام مارم برسون یه برگه گویا شعاری چیزی بوده) این برگه که به دست حالا ایشون داده میشه(راوی)، میدن دست شهیده فائزه رحیمی. ایشون(راوی) به شهیده میگن: فائزه چرا اینقدر آروم راه میری؟ تند راه بیا که بریم. شهیده میگفتن که نه من پشتیبانم، نه من خادمم، من باید عقب وایستم که بچه ها برن جلو و حواسم بهشون باشه. زمانی که من از شهیده جدا شدم، میرفتم سمت جلو که بچه ها داشتن حرکت میکردن و جلو جمعیت و عکس میگرفتم و بعد از اینکه صدای انفجار شنیدم همه فرار کردیم. چون به پای یکی از بچه هاهم ترکش خورده بود، مجبور صدیم کسی رو که ترکش خورده ببریم بیمارستان و درگیر این موضوع شدیم و فراموش کردیم که فائزه اصلا کجاست و ما فکر میکردیم حالش خوبه در حالی که اینطوری نبوده. ما فکر میکنیم که ایشون زمان شهادت تنها بودن و کسی از ما شاهد این اتفاق نبوده 💔 😭 🌱 https://eitaa.com/Martyrs_555
جای خالی فائزه، خیلی ناراحتم اما برای خودش خوشحالم که با شهادت رفت. فائزه، اخلاق‌هایی داشت که حالا هرچه بیشتر به آن ویژگی‌ها فکر می‌کنم، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که فائزه واقعاً لایق شهادت بود. مثلاً ما یک گروه در فضای مجازی داریم که اعضای فعال پویش‌مان که بیشتر از همه در اجرا‌ها شرکت می‌کنند و زحمت می‌کشند، در آن عضو هستند. باور می‌کنید فائزه با اینکه در اکثر اجرا‌ها حضور داشت، در آن گروه عضو نبود؟! یعنی آن دختر فعال با وجود تعهد و دغدغه‌مندی‌اش نسبت به پویش، خودش را آنقدر بزرگ و مهم نمی‌دانست که بخواهد در جمع اعضای فعال پویش قرار بگیرد! بس که این دختر، تمام کار‌هایش مخلصانه بود و دلش نمی‌خواست خودش را نشان بدهد. آن کاری که احساس می‌کرد وظیفه‌اش است را انجام می‌داد، بدون اینکه تلاش کند دیگران آن را ببینند. درست همان که حاج قاسم می‌گفت؛ «تلاش نکنید دیده شوید. کسی که باید ببیند، می‌بیند...» https://eitaa.com/Martyrs_555