eitaa logo
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
196 دنبال‌کننده
883 عکس
184 ویدیو
13 فایل
اردکان، بلوار آیت الله خاتمی، کوچه ۸۶ امام جماعت: حجت الاسلام حسین هاتفی اردکانی @hhatefi
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣📣 🌺لذت نو بودن مداد و کیف و دفتر تو اول مهر یادتونه؟📙💼✏️ بوی نویی پاک کن و تراش و مداد رو نفس بکش,✏️ هنوز حسش می کنی؟ لمس طراوت اول پاییز رو خیلی آسون می تونیم هدیه کنیم به بچه ها ; کافیه فقط یه دفتر بخریم و چند تا مداد و خودکار و.... منتظر کمک های مؤمنانه شما در پویش "همکلاسی مهربان" هستیم. 🌸بسیج دانش آموزی و فرهنگیان🌸 👇محل جمع آوری کمک ها ی نقدی و غیر نقدی شما: اداره آموزش و پرورش _ طبقه دوم_ بسیج دانش آموزی شماره کارت گروه جهادی شهید محمد خانی:6273817010053837 شماره تماس : 32236060 💝✏️✏️✏️📚📙💼💝
بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبدالله ✅به توفیق الهی مغرب و عشاء به همراه حضرت سیدالشهداء علیه السلام از پنجشنبه شب (شب اول محرم) در علیه السلام‌ مزرعه سیف برگزار خواهد شد. 🌺منتظر قدوم مبارک شما خواهران و برادران مومن و عزیز هستیم. ✅برای حضور در مسجد حتما 😷 به همره داشته باشین. @MasjedEmam_Reza
✅دهه اول محرم امسال مسجد امام رضا علیه السلام مزرعه سیف، میزبان خیمه گاه بیت الزهراء سلام الله علیها دیلم هست. 🌺از شب اول محرم منتظر قدوم‌مبارک عاشقان حضرت سیدالشهداء‌ هستیم. ✅برای حضور در مسجد حتما 😷 به همره داشته باشین. @MasjedEmam_Reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅طریقه ی خواند نماز اول ماه قمری: ◀️دو رکعت ◀️رکعت اول ۱ مرتبه سوره حمد و ۳۰ مرتبه سوره توحید ◀️رکعت دوم ۱ مرتبه سوره حمد و ۳۰ مرتبه سوره قدر ◀️بعد از نماز هم صدقه @MasjedEmam_Reza
یادتون نره 🌺ان شاءالله مثل گذشته روز اول ماه تو مسجد صدقه جمع می کنیم. ✅مخصوصا امروز که جمعه هست و ثواب صدقه دو برابره: امام باقر علیه السلام فرمودند: اَلصَدَقَةٌ یومَ الجُمعَةِ تُضاعَفُ لِفَضلِ یومِ الجُمعَهِ عَلی غَیرِهِ مِنَ الاَیامِ صدقه روز جمعه به خاطر فضیلت روز جمعه بر سایر روزها، دو برابر حساب می شود. @MasjedEmam_Reza
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
📄#رمان_بی_تو_هرگز ❣#قسمت_بیست_و_سوم علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ...
📄 تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ... برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ... ( شخصیت اصلی این داستان ... سرکار خانم ... دکتر سیده زینب حسینی هستند ... شخصی که از اینبه بعد، داستان رو از چشم ایشونمطالعه خواهید کرد ...) از اینجا به بعد ادامه داستان را از زبان زینب (دختر بزرگ علی) خواهید خواند نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...  زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...  نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ...  فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...  - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @ebrahim_reza_shahadat @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆 @MasjedEmam_Reza
۲۴×۶۰=۱۴۴۰ ◀️یه شبانه روز ۱۴۴۰ دقیقه هست. ◀️یه خیلی زیاد بشه ۱۰ دقیقه بیشتر نیست. از ۱۴۴۰ دقیقه ۱۰ دقیقش رو بذاریم برا امام حسین علیه السلام. ✅امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف در حکایت که تو مفاتیح اومده بر خواندن زیارت عاشورا بسیار تاکید کردند. آقا فرمودند: چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا عاشورا عاشورا 🌺بیاین از همین روزهای اول محرم مداومت بر خواندن زیارت عاشورا داشته باشیم. ✅هم زیارت عشقه و هم اطاعت امر عشقه و هم برکات بسیار زیادی داره. @MasjedEmam_Reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا