eitaa logo
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
196 دنبال‌کننده
883 عکس
184 ویدیو
13 فایل
اردکان، بلوار آیت الله خاتمی، کوچه ۸۶ امام جماعت: حجت الاسلام حسین هاتفی اردکانی @hhatefi
مشاهده در ایتا
دانلود
✅طریقه ی خواند نماز اول ماه قمری: ◀️دو رکعت ◀️رکعت اول ۱ مرتبه سوره حمد و ۳۰ مرتبه سوره توحید ◀️رکعت دوم ۱ مرتبه سوره حمد و ۳۰ مرتبه سوره قدر ◀️بعد از نماز هم صدقه @MasjedEmam_Reza
یادتون نره 🌺ان شاءالله مثل گذشته روز اول ماه تو مسجد صدقه جمع می کنیم. ✅مخصوصا امروز که جمعه هست و ثواب صدقه دو برابره: امام باقر علیه السلام فرمودند: اَلصَدَقَةٌ یومَ الجُمعَةِ تُضاعَفُ لِفَضلِ یومِ الجُمعَهِ عَلی غَیرِهِ مِنَ الاَیامِ صدقه روز جمعه به خاطر فضیلت روز جمعه بر سایر روزها، دو برابر حساب می شود. @MasjedEmam_Reza
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
📄#رمان_بی_تو_هرگز ❣#قسمت_بیست_و_سوم علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ...
📄 تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ... برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ... ( شخصیت اصلی این داستان ... سرکار خانم ... دکتر سیده زینب حسینی هستند ... شخصی که از اینبه بعد، داستان رو از چشم ایشونمطالعه خواهید کرد ...) از اینجا به بعد ادامه داستان را از زبان زینب (دختر بزرگ علی) خواهید خواند نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...  زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...  نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ...  فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...  - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @ebrahim_reza_shahadat @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆 @MasjedEmam_Reza
۲۴×۶۰=۱۴۴۰ ◀️یه شبانه روز ۱۴۴۰ دقیقه هست. ◀️یه خیلی زیاد بشه ۱۰ دقیقه بیشتر نیست. از ۱۴۴۰ دقیقه ۱۰ دقیقش رو بذاریم برا امام حسین علیه السلام. ✅امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف در حکایت که تو مفاتیح اومده بر خواندن زیارت عاشورا بسیار تاکید کردند. آقا فرمودند: چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا عاشورا عاشورا 🌺بیاین از همین روزهای اول محرم مداومت بر خواندن زیارت عاشورا داشته باشیم. ✅هم زیارت عشقه و هم اطاعت امر عشقه و هم برکات بسیار زیادی داره. @MasjedEmam_Reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
📄#رمان_بی_تو_هرگز ❣#قسمت_بیستُ_چهارم تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه ز
📄 . دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...  اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ...  جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...  از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ...  حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...  هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ...  توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ...  همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ... آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ...  چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ...  حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ...  برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ... - اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ... خواست خدا این بوده که بیای اینجا ... اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ...  شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ... - بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ... آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ...  از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ... پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ... از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @ebrahim_reza_shahadat @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆 @MasjedEmam_Reza
السلام علیک یا اباعبدالله عزیزانی که تمایل دارند تا ۱۵ ماه محرم در منازل خود روضه‌خوانی ساده و در جمع خانوادگی‌شان داشته باشند می توانند جهت هماهنگی و اعزام روحانی با شماره ۰۹۱۳۲۵۱۴۴۸۲ تماس بگیرند. شما فقط میزبان هستید. هزینه‌های روضه‌خوانی از طرف اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان اردکان و از محل موقوفات روضه‌خوانی پرداخت می‌گردد. اداره اوقاف وامور خیریه شهرستان اردکان حوزه علمیه امام صادق علیه السلام اردکان
هدایت شده از کانون قرآن اردکان
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼سخنران:حجت الاسلام حیدریان 🔺️چرا امام حسن علیه السلام صلح کردند؟؟؟ 🔺️نتیجه شهادت امام حسین علیه السلام؟؟؟ 💭آیا امام حسین علیه السلام هم نمی توانست صلح کند؟؟؟ ◼معرفی کتاب⬅️انسان ۲۵۰ ساله شب پنجم محرم ۱۳۴۲.مسجد رضوان کانون قرآن اردکان سخنران:حجت الاسلام حیدریان @kanoonquran
هدایت شده از کانون قرآن اردکان
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼سخنران:حجت الاسلام حیدریان 🔺️تفاوت شارژر اصلی با شارژر تقلبی !!! ◼معرفی کتاب⬅️آذرخش دیگر در آسمان کربلا شب ششم محرم مسجد رضوان کانون قرآن اردکان سخنران:حجت الاسلام حیدریان @kanoonquran
✅ معرفی بمناسبت ایام سوگواری 🔰با تخفیف ویژه 📕 : این کتاب نوشته آقای خُدّامیان آرانی نگاهی نو به حماسه‌‌ی پرشکوه عاشوراست.این کتاب با متنی روان و داستان گونه، مخاطب را با کاروان امام حسین(ع) راهی سفری تاریخی و پرفراز و نشیب می نماید و با بیان لحظه به لحظه از ماجرای کربلا،تمامی رخدادهای این واقعه عظیم را مرور می کند. 📕 : کتابی زیبا و خواندنی با دیدی متفاوت به واقعه ی کربلا نوشته استاد اصغر طاهرزاده. 📕 : یکی از کتاب‌های خواندنی برای خانواده ها بویژه خانم‌ها که به قلم شیرین آقای عباسی ولدی به نگارش درآمده دراین کتاب به پاسخ این سوال پرداخته شده است: زن، یا ؟ 🔻فرهنگی مصلی اردکان 🔻پاتوق کتاب اردکان📚 @patogh_ketab_ardakan