#حدیث_هفته (۹)
❓چگونه عمر خود را طولانی کنیم؟
🔻امام صادق عليه السلام:
يَعيشُ النّاسُ بِاِحْسانِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَعيشونَ بِاَعْمارِهِمْ وَ يَموتون بِذُنوبِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَموتونَ بِآجالِهِمْ؛
❗️مردم، بيشتر از آنكه با عمر خود زندگى كنند، با #احسان و نيكوكارى زندگى می کنند و بيشتر از آنكه با أجل بميرند، بر اثر #گناهان خود می ميرند.
📚 دعوات الراوندى: ص ۲۹۱، ح ۳۳
#هیئت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
✅ #اعلام_برنامه
✨ اَلسّلام عَلیک یا اَباصالح المهدی "عَج"
🔰مراسم قرائت پر فیض #دعای_ندبه
🔸 جمعه ۲۷ تیر ماه | سـاعـت ۰۷:۰۰
📌 حضور فیزیکی در مراسم ، با رعایت دستور العمل های بهداشتی امکان پذیر است .
📌 برادران و خواهران
⚠️ حضور به موقع ما، عمل به وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام است...
#هیئت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
[@Heyat_aliakbar_gharchak]
💔 مردم را نترسان!!
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🕌 در آخرین سفر #علامه_میرجهانی به مشهد مقدس در جمعی بین دوستان به نقل خاطره ای پرداختند که بدین شرح است:
🎙در سال های اقامت در جوار ملکوتی سلطان سریر ارتضی حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه التحیه و الثناء ـ شبی در منزل یکی از محترمین تجّار در دهه #عاشورا منبر می رفتم و موضوع سخنانم مواقف هولناک قیامت بود.
📖 در حال شرح و تفسیر آیات عذاب بودم که ناگاه جانب درب ورودی مجلس، وجود مبارک حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) را مشاهده کردم که با عتاب فرمودند:
🌷 مردم را نترسان و آنان را به لطف و محبت ما امیدوار کن!
🎙ناگاه به خود آمدم و بحث را قطع نمودم و از عنایات و #کرامات آن امام همام سخن به میان آوردم و در آن شب شوری عجیب در محفل به پا شد!!
📘 منبع: مقدمه کتاب البکاء للحسین علیه السلام، به نقل از نوه آن مرحوم.
#هیئت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
هدایت شده از مسجد حضرت علی اکبر ﴿ع﴾ قرچک
Ali Fani1_184842304.mp3
زمان:
حجم:
28.44M
🎧 #بشنوید
📖 #زیارت_عاشورا
🎙️با صدای #علی_فانی
⌚ سرعت خواندن، مناسب برای قرائت روزانه (کمتر از ١٢ دقیقه) می باشد.
#هیئت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
السلام علیک یا جوادالائمه علیه السلام
💠در محضر نورانی مولا امام جواد علیه السلام
🔸حضرت امام جواد صلواتاللهعلیه:
ثَلاثٌ مَـــن کُـــنَّ فِیـــهِ لَـــم یَنــدَم:
تَـــــرکُ العَجَـــــلة ، وَ المَشــــــوِرَة،
وَ التَّـــــوَکُلُ عَلَــــی اللهِ عِندَ العَزمِ؛
⭕️ســـه چیــــز است که هرکس آن را
مراعـات کنـــد ، پشمیـــان نگـــردد:
1⃣اجتنـــاب از عجلــــه
2⃣مشـــــورت کـــــردن
3⃣و توکّـل بـر خـــدا در هنگام تصمیـم گیری .
📚مسندالإمامالجواد علیه السلام، ص۲۴۷
🏴 شهادت مظهر جود و سخا و علم و معرفت، امام جواد (ع) تسليت و تعزيت باد.
#هیئت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
#شب_نشینی
🕗 ۳۸ سال سر قرار ، ساعت ۸
🔹هر روز قبل از ساعت هشت که از سر کار برمیگشتم میدیدم که پیرمرد در مسیر همیشگی در حال رفتن است. هر بار که از کنار منزلشان رد میشدم میدیدم که درب خانه باز است...
تا بالاخره آن عصر زمستانی حدود ساعت هفت بعدازظهر که از سر کار برمیگشتم، پیرمرد را دیدم که باز در حال عبور از کوچه است، اما خیلی آرامتر از قبل و با حالی زار و نزار؛ به مادر زنگ زدم و گفتم کمی دیرتر میآیم، و راهم را کج کردم و آرام آرام پشت سر پیرمرد به راه افتادم.
🔸چند باری ایستاد دستش را به دیوار گرفت و سرفههایی پی در پی کرد، آنچنان که گویی نمیتواند نفس بکشد، دستپاچه شده بودم، نمیدانستم چه کنم! گفتم: «الان است که پیرمرد از نفس بیفتد»، اما کم کم آرام شد و به راهش ادامه داد، با خودم گفتم یعنی این پیرمرد قدخمیده هر روز کجا می رود؟ که ناگهان چشمم افتاد به فلش روی دیوار؛ به طرف حرم...
🔹کمی فکر کردم، درست است این مسیر به حرم میرسد، در همین افکار بودم که ناگهان پیرمرد دست به دیوار نشست، نمیتوانست نفس بکشد، به قدمهایم سرعت دادم، خودم را به او رساندم، بطری آبی را که در کیف داشتم درآوردم، بفرمایید کمی آب میل کنید پدر جان، نگاهی کرد و مکثی کوتاه، «ممنونم دخترم». گفتم: «باباجان من میروم به سمت حرم، شما مسیرتان کجاست؟» گفت: «من هم میروم حرم بابا، هر روز همین ساعتها راه میافتم، تا راس ساعت هشت حرم باشم.»
🔸با لبخند گفتم: «هر روز؟» که ناگهان چشمانش به اشک نشست و گفت: «آره بابا سی و هشت سالی میشود، راستش نذر دارم»، چشمانم گرد شد، با تعجب پرسیدم «نذر؟» گفت: «آره» و قطرات اشک حالا دیگر آرام آرام از چشمانش جاری می شود، بر گونههای چروکیدهاش میغلطید و بر روی محاسن سفیدش مینشست.
🔹گفتم «حالا که مسیرمان یکی است اجازه بدهید شما را تا حرم همراهی کنم و به راه افتادیم»، با زیرکی پرسیدم «فکر نمیکردم بشود همچین نذری کرد؟ سی و هشت سال؟ هر روز ساعت هشت؟ حرم؟» تمام حواسم پیش صدای پیرمرد بود که گفت: «سی و هشت سال پیش جواد من هجده ساله بود، یک روز من و مادرش نشسته بودیم روی تختِ میان حیاط و داشتیم چایی میخوردیم، که جواد آمد و کنارمان نشست.
🔸جوان محجوبی بود، سرش را پایین انداخت و آرام گفت مادرجان پدرجان آمدهام از شما کسب اجازه کنم و بروم جبهه، که ناگهان مادرش با بهتزدگی عجیبی گفت جوادم چه میگویی تو بروی من چه کنم؟ من فقط تو را دارم، آخر ما همین یک پسر را داشتیم، در واقع جواد تنها فرزند ما بود، فرزندی که بعد از سالها دوا و درمان خدا به ما داده بود. مادرش شروع کرد به گریه کردن و جواد شروع به التماس، مادرجان تو را به خدا اجازه بدهید من بروم، بخدا اِذن و اجازه شما نباشد پایم را از در خانه بیرون نمیگذارم، که ساعت دیواری اتاق به صدا درآمد، ساعت هشت شب بود.
🔹نمیدانم چه شد، جواد بلند شد ایستاد و رو به حرم کرد و گفت: مادرجان شما را به حق آقا علی ابن موسی الرضا قسم میدهم اجازه بدهید بروم، مگر خون من رنگینتر از خون مابقی جوانان این خاک است؟ مادر جواد تا اسم آقا جانم امام رضا را شنید اشکهایش را با کنار چارقدش پاک کرد و گفت: حالا که نام آقا را آوردی و مرا به ایشان قسم دادی برو، ولی جوادم به حق امام رضا زود برگرد مادرجان.
🔹بعد رو به من کرد و گفت حاج آقا چرا چیزی نمیگویید؟ شما را به خدا حرفی بزنید، سرم را بالا آوردم و گفتم: اِذن را شما باید میدادید که دادید برو بابا جان و جوادم رفت و هنوز بعد از سی و هشت سال باز نگشته است، و در تمام این سالها در خانه ما بسته نشده است، مادرش میگوید شاید جوادم بیاید و ما خانه نباشیم و فکر کند از اینجا رفتهایم و آواره شود بچهام، سی و هشت سال است من هرشب سر ساعت هشت میروم حرم و از آقا میخواهم جوانم رابرگرداند.
🔸امروز زنگ خانه را زدند. سلام و علیک کردیم اجازه خواستند وارد شدند، مدتی که گذشت یکی از آنها گفت، حاج آقا چشمتان روشن بالاخره آقاجواد برگشت، مادرش صدایمان راشنیده بود، چارقدش را سرکرده سرنکرده خودش را به ما رساند، بگو مادر، جوادم کجاست؟ طی عملیاتِ اَخیر بچههای گروه تفحص پیکر پاک جواد و هفت تن دیگراز بچههای عملیات والفجر هشت درجزیره فاو پیدا شده. آزمایشهای DNA شما با یکی از پیکرها تطابق کامل دارد. امشب دارم میروم حرم که ازآقا تشکرکنم، بالاخره جوادم دارد برمیگرددخانه.»
🔹حال دیگر ما رسیده بودیم جلوی بابالجواد و پیرمرد دستش روی سینهاش بود و اشک میریخت و میگفت: «یا ابالجواد آمدهام به تشکر، ممنونم که جوادم را به من برگرداندی» و پیرمرد که حالا وارد حرم شد و من ماندم با سیل اشک و دلی که حالا از صحن و سرای علی ابن موسی الرضا روانه آن حرم نورانی با آن دوگنبد طلایی شده بود.
#یا_جواد_الائمه
#هیئت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
💻 @Heyat_aliakbar_gharchak