eitaa logo
متن های خاص
2.6هزار دنبال‌کننده
37.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
145 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7
مشاهده در ایتا
دانلود
"تنهایی" را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح میدهم. و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم: 1 به همه نمی توانم کمک کنم. 2 همه چیز را نمی توانم عوض کنم 3 همه مرا دوست نخواهند داشت.. و تو قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی؛ کفش های من را بپوش و از خیابان هایی گذر کن که من گذر کردم اشکهایی را بریز که من ریختم سالهایی را بگذران که من گذراندم روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه . . . سخت قدم بزن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼اگر خریدنی بود می خریدم! 💖برای مادر؛ کمی جوانی 💖برای پدر؛ عمر دوباره 💖و برای خودم؛ 🌼خنده های کودکی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. تولد ۲۵خرداد ماهی هارو تبریک میگیم و بهترین هارو براشون آرزو میکنیم❤🥳🍀😍 . بیستوپنجم خرداد ماهی هاتون رو تگ کنید و غافلگیرشون بکنید❤🌹
رفیق من سنگ صبور غم هام😍😘
کجا باید برم که تو هر ثانیه اش تورو اونجا نبینم😔👌
از به بعد ی یا تو ، یا من ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☝️❤️ ❥┄┅═┅💓ℒℴνℯ💗┅═┅┄❥ ℓɨŋk☞₯ @Axe_Porofil ❢↜♥️ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══              ↜↜↜
زیبا می شود وقتـی آیـه آیـه از میان لبــهای تــو💋 تلاوت شـود...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌ ❥┄┅═┅💓ℒℴνℯ💗┅═┅┄❥ ℓɨŋk☞₯ @Axe_Porofil ❢↜♥️ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══              ↜↜↜
از به بعد ی یا تو ، یا من ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☝️❤️ ❥┄┅═┅💓ℒℴνℯ💗┅═┅┄❥ ℓɨŋk☞₯ @Axe_Porofil ❢↜♥️ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══              ↜↜↜
📣📣 چرااااااا؟؟؟ چرا انقدر زود اعتماد میکنی!!!😳 واقعا انقدر پول میدی برای مواد شیمیایی!!!🧐 چرا یه بارم شده از لوازم آرایش گیاهی استفاده نمیکنی!!؟؟ 🤔 💡یه بارم شده اعتماد کن 🌸خودتو یکم بیشتر دوست داشته باش ⚜هم مطمئن ⚜هم گیاهی ⚜هم تولید ملی🇮🇷 بیاااااااا اینجااااا 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3549364240C44cd10ba2c
هدایت شده از پدر & مادر
🌸 حال پوستت خوبه!؟ ⚜روغن های خالص و بکر ⚜لوازم آرایشی بهداشتی گیاهی 🌿کاری از طب سنتی 🔴کیفیت تضمینی👌 🌿تولید انواع کرم های ارگانیک و گیاهی بر پایه ی موم عسل 🍯🍯🍯 https://eitaa.com/joinchat/3549364240C44cd10ba2c
🦋 آموخته ام زندگے همیشه عالے و ڪامل نیست، اما همیشه همانے ست ڪه تو میسازی... پس آن را به یادماندنے بساز و هرگز اجازه نده ڪسی خوشبختے تو را از تو بگیرد...🌸 .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
❤ فریب خورده‌ی عقلم، شڪست خورده‌ی عشق! من از ڪه شڪوه ڪنم چون به خود ستم ڪردم .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
❤ چون مرا دوست داری بهار زیباست نسیم می وزد و دنیا شکوفه باران است🌸 .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
تست بینایی 🤔 شما در دایره آبی چه عددی می‌بینید؟ 🔴 88 🔴 38 🔴 83 🔴 33 دریافت قدرت تست چشم خود را در هر یک از شماره های بالا میباشد 👆👆 99% افراد نمیتوانند پاسخ صحیح بدهند! پاسخ رو از اینجا ببینید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1731788812C31ee6c5867 پاسخ این تست نشان میدهد سلامت الزایمر. بینایی و عقلی شما چقدر هست😱
پسر کوچکی بود که رویای پرواز داشت و آرزو می کرد که بتواند مانند پرندگان در آسمان به پرواز درآید. هرچه بزرگترها به او توضیح می دادند که انسان ها قادر به پرواز نیستند، او نمی توانست درک کند که چرا پرندگانی که از لحاظ جثّه از او هم بزرگتر هستند می توانند پرواز کنند، ولی او نمی تواند؟! روزی او به پارک نزدیک خانه شان رفت. در آنجا پسری را دید که به دلیل فلج بودن قادر به راه رفتن نبود. پسرک تنها روی شن ها نشسته بود و با شن ها بازی می کرد. به او نزدیک شد و پرسید: 《تو هم مثل من دوست داری پرواز کنی؟》 پسر فلج پاسخ داد: 《نه! من دلم می خواهد مثل تو راه بروم و بدوم. دوست من می شوی؟》 پسرک کنار او نشست و ساعتی را باهم شن بازی کردند و از رویاهایشان حرف زدند. کمی بعد، پدر پسر فلج با صندلی چرخ دار کنار آنها آمد و به او گفت که وقت رفتن است‌. آن پسر، کودک فلج را پشت خود سوار کرد و روی علف ها شروع به راه رفتن کرد و کم کم به سرعت گام های خود افزود. باد به صورت هردوی آنها می وزید و بازی آنها را مُفرح‌‌تر می کرد. پسرک به شوق آمده بود و در میان درختان می دوید و کودک فلج هم دستان خود را به اطراف باز کرده بود و می خندید. پدرش که از دور آنها را نگاه می کرد، اشک شوق بر چهره اش روان شد. کودک فلج در حالی که دست هایش را در هوا تکان می داد، رو به سوی پدرش فریاد زد: 《پدر ببین، من دارم پرواز می کنم. من دارم پرواز می کنم.》 👌 نکــــــته: حساب نعمت هایت را داشته باش، نه مصیبت هایت حساب داشته هایت را داشته باش، نه باخته هایت حساب خوشی هایت را داشته باش، نه غم هایت حساب دوستانت را داشته باشن، نه دشمن هایت حساب سلامتیت را داشته باش، نه سکه هایت! .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
📝 بهلول بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی رسید و زیر درختی مشغول به استراحت شد .او پاهای خود را دراز کرد و دستانش را زیر سرش قرار داد. پیرمردی با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید: تو دیگر چه کافری هستی؟ بهلول که آرامش خود را از دست داده بود جواب داد: چرا به من ناسزا می گویی؟ به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم؟ پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای! بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که چشم های خود را می بست گفت: اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد! 【﷽】 ✍👇 ❣ @Resule10
دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهرفروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت این گردن بند را برای خواهر بزرگم می خواهم، ممکن است آن را به زیباترین شکل ممکن بسته بندی کنید؟ صاحب مغازه با کمی تردید به دخترک نگاهی کرده و پرسید چقدر پول همراه خود داری؟ دخترک از جیب خود دستمال کوچکی را بیرون آورد و گره های آن را به دقت باز کرد. سپس در حالیکه محتویات آن را روی میز می ریخت، با هیجان از جواهر فروش پرسید این کافی است؟ پولی که او به همراه خود داشت، در واقع چند سکه پول خرد بود. دخترک ادامه داد امروز روز تولد خواهر بزرگم است. می خواهم این گردن بند یاقوت را به عنوان هدیه روز تولد به او بدهم. پس از فوت مادرمان، خواهر بزرگم مثل مادر از ما مراقبت می کند. فکر می کنم او این گردن بند را دوست داشته باشد چون رنگ آن، درست هم رنگ چشمان او است. صاحب مغازه، گردن بند یاقوتی که دخترک می خواست را آورد و آن را در یک جعبه کوچک قرار داده و با کاغذ کادوی قرمز رنگی بسته بندی نمود. سپس بر روی آن یک روبان سبز چسباند و به دخترک داد و گفت وقتی می خواهی از خیابان رد شوی دقت کن. دخترک شاد و خندان در حالیکه به بالا و پایین می پرید، به سمت خانه روان شد. شب، هنگامی که جواهرفروش می خواست مغازه اش را تعطیل کند، دختری زیباروی با چشمانی آبی وارد مغازه شد. او یک جعبه کوچک جواهر که بسته بندی آن باز شده بود را روی میز قرار داده و پرسید این گردن بند از مغازه شما خریداری شده است، قیمت آن چقدر است؟ صاحب مغازه پاسخ داد که قیمت کالاهای این مغازه، رازی است بین من و خریدار. دختر زیبارو گفت خواهر کوچک من فقط مقداری پول خرد داشت. این گردن بند اصل است و قیمت آن بالا است. پول خواهر من به این گردن بند یاقوت کبود نمی رسد. صاحب مغازه، جعبه جواهر را مجددا دوباره با دقت بسته بندی کرده و روبان آن را بر روی آن چسباند. سپس آن را به دختر زیبا داده و گفت خواهر کوچک شما در مقایسه با تمامی انسان ها، قیمت بالاتری بابت این گردن بند پرداخته است، چون او همه دار و ندار خود را برای خرید آن داده است. .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
هدایت شده از گسترده مارال
🔴 خبر فوری هنرمندان🔴 ⚫️بار دیگر عزادار شد⚫️ ◾️ هنرمند محبوب دیگری از کشورمان بر اثر درگذشت◾️ https://eitaa.com/joinchat/1938423856C71dff1701b شرح خبرو تصاویر دردناک👇 https://eitaa.com/joinchat/1938423856C71dff1701b ⚫️تسلیت به مردم ایران⚫️
هدایت شده از عجایب جهان
ااوووف💦 آروم بزن روش برات سوپرایز داره 🙊👇 . 〆⌒⌒ヽ 彡 / / / 入ヽ / / _ _ ミ ) d a a ミ ) | " ι " | ) ) \ ー 人 ) / ` ー′ ゝ / V ) / /__ y / (_____ミ__/ / | 🔞بچه مچه نیاد خوبیت نداره😝
دوست داشتَن تو دُومین اِتِفاق‌ِ بُزُرگ زندِگیم بود و پیدا کَردَنِت اَوَلیش...🥰 .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
درمان درد عاشقان؛ صبرست و من دیوانه‌ام.... نه درد ساکن میشود، نه ره به درمان می‌برم، اے ساربان.... آهسته رو، با ناتوانان صبرکن، تو بارِ جانان می‌برے من بارِ هجران می‌برم.... ❤❤❤❤❤❤❤ .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
خواستم گریه کنم، قلب صبورم نگذاشت!🙂🎋 وقت زانو زدنم بود، غرورم نگذاشت!🌸👌🏼 .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
* خدایا هر چند وقت یکبار به من یاد آوری کن: نامحرم نامحرم است! چه در دنیای مجازی چه در دنیای حقیقی... .ٓ.ـݩ‌هْاٰیٍ_خْـ.ٓ.ـاٰڝٖ ❁❣❁ ←•┅═══•❁₯❁•═══┅•→ ℓɨŋk•☞ @MatnhayeKhas
دست چپم را دور کمرش می‌گذارم و اندک فاصله‌‌‌ای که هست، کم می‌کنم. نفس‌های گرمش به صورتم می‌خورد و بیش از پیش مجنونم می‌کند. موهایی که از کنارِ روسری، روی پیشانی‌اش ریخته، کنار می‌زنم و زیر گوشش زمزمه می‌کنم: - یادته گفتی عطر یاس همیشه تو خاطرت مونده و فراموشت نمیشه! پس خوب گوش کن! اگه بگم هر بار تو چشمات غرق میشم، دوباره میشم، دروغ نگفتم! زمین و زمانم جمع بشه تا بخواد تو رو از من دور کنه، فقط یه نگاهت کافیه تا من از اول بشم! حالا من میپرسم؟! مقصدِ فرارت کجاست؟ دست ظریفش را از دستم بیرون می‌آورد و با مشت آرامی روی می‌زند ولی یکباره می‌گوید: - دیگه اینجا نیس!😟 http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1 بعد اتمام رمان قراره بره برای چاپ واز کانال حذف میشه🌹
هدایت شده از عجایب جهان
♥️ 😉 دختری زیباازخانواده مذهبی که قراره باپسریکی ازآشناهاازدواج کنه با اینکه هردو بهم دارن وتا نزدیکی ازدواج میرن ولی این وسط اتفافاتی میفته و مجبور میشه با یک پسر پولدار که عاشقش هست ازدواج کنه اما یاس هیج علاقه ای بهش نداره😐😐 دقیقا زمانی که داره به همسرو زندگیش علاقه مند میشه دختری به نام قصد داره یاس رو از میون برداره و برای رسیدن به هدفش کارایی میکنه که......😱😱 http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
عشق مانند بیمارشدن است نمیدانی چطور اتفاق می افتد عطسه میکنی یکهو میلرزی و دیگر دیرشده است سرما خورده ای..
یدُاللّه فَوقَ اَیْدیهِم...
🔴🔴خبر فورررری🔴🔴 #سوپراستار سینما و تلویزیون ساعاتی پیش درگذشت مرگ تلخ و ناگهانی #هنرمند معروف ◼️◾️ http://eitaa.com/joinchat/1597571091C674740f8fa شرح این فاجعه را ببینید😭☝️☝️☝️ #لینک_موقت📛
هدایت شده از عجایب جهان
🔥 🌟زنی حامله نمی شد، شوهرش با او شرط کرد که اگر تا سال آینده بچه ای برای من به دنیا نیاوری طلاقت می دهم، زن نیز بسیار ناراحت شد و گفتار شوهر را به مادرش گفت؛ مادر گفت «غصه نخور خدا کریمه، روزی مرد تصمیم گرفت به مسافرت بازرگانی برود و به زن گفت تا مدتی طولانی برنمی گردد دختر، مادرش را از تصمیم شوهر مطلع کرد مادر به دخترش گفت : روزی که شوهرت عازم سفر شد، به او بگو که حامله ای، بقیه اش با من … دختر به گفته مادرش عمل کرد و در موقع حرکت شوهر خبر حاملگی اش را به او داد، مرد بسیار خوشحال شد و به او سفارش کرد که مواظب خودش و بچه اش باشد مادر دختر هر روز چیز جدیدی به دخترش می آموخت؛تا این که بعد مدتی ....👇👇 👈ادامه داستان بازشو👉 ببینید مادرش چجوری دخترش رو نجات میده👏👏👌