ارمیا که رفت، چیزی در خانه کم بود. نگاهش که به قاب عکسها
میافتاد، چیزی در دلش تکان میخورد؛ روزهای سختی در پیش رویش
بود.
دو هفته از رفتن ارمیا گذشته بود و آخر هفته همه در خانه ی محبوبه
خانم جمع شده بودند. رها و سایه و آیه در حال انداختن سفره بودند که
صدای زنگ خانه بلند شد. زینب به سمت در دوید و گفت:
_بابا اومد...
آیه بشقاب به دست خشک شد. نگاهها به در دوخته شد که ارمیا با
دستی که وبال گردنش شده بود و ساکش همراه دستان کوچ ِک زینب در
دست دیگرش بود وارد خانه شد. صدایش سکوت خانه را شکست:
_سلام؛ چرا خشک شدید؟!
بشقاب از دست آیه افتاد. همه ی نگاهها به آیه دوخته شد. ارمیا ساک و
دستهای زینب را رها کرد و به سمت آیه شتافت:
_چیزی نیست، آروم باش! ببین من سالمم؛ فقط یک خراش کوچولوئه
باشه؟ منو نگاه کن آیه... من خوبم!
نگاه آیه به دست ارمیا دوخته شده بود و قصد گرفتن نگاه نداشت. رها
لیوان آبی مقابل آیه گرفت. ارمیا لیوان را با دست چپش گرفت و به
سمت لبهای آیه برد:
_یه کم از این بخور، باشه؟ من خوبم آیه؛ چرا با خودت اینجوری میکنی؟
کمی آب که خورد، رها او را روی مبل نشاند. ارمیا روبه رویش روی زمین
زانو زد:
_خوبی آیه؟
آیه نگاه به چشمان ارمیا دوخت:
_چرا؟
ارمیا لبخند زد:
_چی چرا بانو؟
_تو هم میگی بانو؟
_کمتر از بانو میشه به تو گفت؟
_چرا؟
_چی چرا؟ بگو تا جوابتو بدم!
آیه: چرا همهش باید دلم بلرزه؟
_چون دل یه ملت نلرزه!
آیه: نه سال دلم لرزید و جون به سر شدم ، سه سال مرد خونه شدم
دوباره لرزه ی دلم شروع شد؟
ارمیا: مگه نمیخوای دل رهبرت آروم باشه؟
آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا هنوز لبخندش روی لبش بود:
_دل دل نزن، من بادمجوِن بمم، آفت ندارم؛ عزرائیل جوابم کرده بانو!
آیه: یه روزی سید مهدی هم گفت نترس من بادمجون بمم، میبینی که
بادمجون که نبود هیچ، رطب مضافتی بود!
ارمیا: یعنی امیدوار باشم که منم یه روز رطب مضافتی بشم؟
آیه اخم کرد. زینب خود را در آغوش ارمیا جا کرد. ارمیا زینبش را نوازش
کرد و نگاهش هنوز به آیهاش بود. اخمهایی که نشان از علاقه ای هرچند
کوچک داشت. علاقه ای که شاید برای خاطر زینب نصیبش شده بود...
آیه: خدا نکنه، دیگه طاقت ندارم!
ارمیا: نفرینم میکنی بانو؟
آیه: تو تمام حرفای سید مهدی رو حفظ کردی؟
ارمیا: چطور مگه؟
آیه: اونم همینو بهم گفت، وقتی گفتم خدا نکنه سوریه برات اتفاقی
بیفته...
ارمیا: من حتی خوب نمیشناختمش!
آیه: خیلی شبیه اون شدی!
ارمیا: خوبه یا بد؟
آیه: نمیدونم!
دست حاج علی روی شانه ی ارمیا نشست: _رسیدن به خیر، پاشو که
سفره معطل مونده! یه آب به دست و صورتت بزن و لباس عوض کن و
بیا!
ارمیا بلند شد و گفت:
_پس یه کم دیگه برام امانت داری کنید تا برگردم!
حاج علی خنده ی مردانه ای کرد و گفت:
_مثلا دخترمه ها!
ارمیا شانه ای بالا انداخت که باعث درِد دستش شد و صورتش را در هم
کرد و ناخودآگاه دست چپش را روی آن گذاشت. آیه بلند شد و گفت:
_چی شد؟
ارمیا سعی کرد لبخند بزند تا از نگرانی آیه کم کند.
_چیزی نیست، تا سفره رو بندازید من برمیگردم. صدرا! باهام میای؟
یه کم کمک لازم دارم!
صدرا و محمد همراه ارمیا به طبقه ی بالا رفتند. محمد با دقت به چشمان
ارمیا خیره شد.
_وضعت چطوره؟
ارمیا ابرویی بالا انداخت:
_تو دکتری؛ از من میپرسی؟
محمد: بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟ گلوله خوردی؟
صدرا همانطور که در عوض کردن لباس کمکش میکرد گفت:
_حرف بزن دیگه، اونجا خانومت بود نمیشد سوال جواب کرد. ترسیدیم
چیزی شده باشه و بیشتر ناراحتش کنه!
محمد: چرا روزهی سکوت گرفتی؟
ارمیا: چون امون نمیدید، یک ریز حرف میزنید. گلوله خورده تو کتفم
البته نزدیک گردنم، گلوله رو در آوردن؛ سه روزم بیمارستان بستری بودم،
تازه مرخص شدم!
صدرا: پس چرا بهمون زنگ نزدی؟
ارمیا: نمیخواستم آیه رو نگران کنم، اون تحمل این اضطرابا رو نداره!
محمد: خوبه میدونی و اینطوری اومدی!
ارمیا: باید یه دفعه میومدم، هر نوع زمینه چینی باعث ترس بیشترش
میشد! اینطوری دید که سالمم و رو پای خودم ایستادم. راستی الان
یوسف و مسیح هم میرسن، غذای اضافی برای سه تا رزمنده ی گرسنه
دارید؟
صدرا: نگران نباش، برای ده تای شما هم دار یم!
ارمیا: خوبه! خیلی وقته غذای خونگی نخوردن، روشون نمیشد بیان
وگرنه همه ی آخر هفته ها اینجا بودن!
صدرا: ما که اهل تعارف نیستیم، چرا نیومدن؟!
ارمیا: عادت نداریم خودمونو به کسی یا جایی تحمیل کنیم؛ مهم نیست
چند سالمون باشه اما همیشه اون حس تنها گذاشته شدن توی وجود ما
باقیمیمونه، برای آدمایی که توی خانواده بزرگ شدن، شاید راحت باشه
که جایی برن اما ما فرق داریم، ما میترسیم از اینکه باز هم خواسته
نشیم!
محمد دستی به پشت ارمیا زد و گفت:
_قرار بود همگی برادر باشیم؛ قرار بود خانواده بشیم، قرار بود برای هم
ِ پشت باشیم ، خجالت تو کار
ما نیست .
صدرا: بریم که منتظر مائن، الان هم پسرا میرسن.
همانطور که از پله ها پایین میرفتند محمد گفت:
_صبح با من میای بریم بیمارستان تا ببینم چه بلایی سر خودت آوردی!
ارمیا خنده ای کرد و گفت:
_تخصصت قلبه آقای دکتر، قلب من الان
در بهترین وضعیته؛ توی کار
همکارات سرک نکش که کلاهتون میره تو هم ها!
در خانه ی محبوبه خانم را که باز میکردند، صدای زنگ خانه هم آمد.
صدرا از همانجا گفت: _من میرم در رو باز میکنم.
ارمیا که وارد شد آیه هنوز همانجا نشسته بود. زینب روی پایش نشسته
و با دستهای کوچکش صورت مادر را نوازش میکرد. ارمیا که
عاشقانه های مادری-دختری را تماشا میکرد، قند در دلش آب میشد. نگاه
آیه که بالا آمد به چشمان ارمیا که رسید، موجی از نگرانی به سمت ارمیا
پاشیده شد. ارمیا بیصدا لب زد:
_خوبم، نگران نباش!
به سمت آیه رفت و تا کنارش روی مبل نشست، در باز شد و مسیح و
یوسف وارد شدند. صدای سر و صدای پسرها که در خانه پیچید محبوبه
خانم گفت:
_خدایا شکرت که توی این خونه هم صدای شادی پیچید!
صدرا رو به مادرش کرد و گفت:
_بیا مامان، بیا گوش اینا رو بپیچون که پسرای ناخلف شدن!
یوسف صدرا را نمایشس هل داد و گفت:
ُ
چرا بهتون میزنی؟
ُ
_مکه چیکار کردیم ؟
صدرا : بهتون کجا بود؟ شما چرا توی این مدت اینجا نمیومدید؟ مامان،
اینا خجالت میکشیدن بیان اینجا، خودت بیا گوششون رو بپیچون!
محبوبه خانم که غم در چشمانش نشسته بود با لحِن غم انگیزی گفت:
ِشما که هستید زندگی رنگ زنده بودن میگیره، شما که می
رید، روح زندگی میره؛ هر وقت تونستید بیایید، شما هم برام مثل سینا و صدرا
هستید!
آه کشید و ادامه داد:
_حالا هم بیایید سر سفره غذا سرد شد!
مسیح و یوسف به سمت محبوبه خانم رفتند و کنارش قرار گرفتند. مسیح
گفت:
_ببخشید، دیگه ناراحت نباشید!
یوسف ادامه داد:
_اصلا ما هر روز میایم اینجا!
صدرا اعتراض کرد:
_دیگه پررو نشید، یه تعارف کردیما!
محبوبه خانم لبخندی زد و گفت:
_چیکار به پسرای من داری صدرا؟ کلاه مون میره تو هم ها!
همه خندیدند؛ شاید نیاز بود که فضا از غم خارج شود. لبخندی که روی
لبهای آیه نشسته بود دل مردی را آرام کرد که درد در تمام َتنش نشسته
بود.
همه دور سفره نشسته بودند. زینب روی پای ارمیا نشسته بود و هرچه
آیه میگفت:
_بشین کنار بابا، دست بابا درد میکنه!
لج میکرد و میگفت:
_من که رو دستش ننشستم، رو پاشم!
ارمیا هم میخندید و میگفت:
_کاری با دخترم نداشته باش!
زینب به دست چپ ارمیا که سالم بود تکیه داده بود و به این ترتیب
امکان غذا خوردن را از او گرفته بود. آیه نگاهی به سفره انداخت و گفت:
_چی میخوری؟
ارمیا: یه کم از اون کشک بادمجونا برام میریزی؟
آیه ظرف مقابل ارمیا را برداشت و برایش غذا ریخت و مقابلش گذاشت.
اشکالی دارد که قند در دل ارمیا آب کنند برای این غذایی که همسرش
برایش کشیده است؟
ارمیا خواست نان بردارد که دید قدرت حرکتی ندارد. آیه آهی کشید و
بشقاب را به سمت خود کشید. لقمه ای به دست زینب داد و لقمه ای به
سمت ارمیا گرفت. ارمیا حرکتی برای گرفتن آن از خود نشان نداد. آیه
نگاهش را به او دوخت و لقمه ی در دستش را مقابلش تکان داد:
_نمیگیری؟
ارمیا: اول خودت بخور!
آیه: منکه مجروح نیستم!
ارمیا: منم که دو دقیقه ی پیش رنگم به گچ دیوار شبیه نبود، اول خودت!
زهرا خانم با لبخند به آنها نگاه میکرد. زیر گوش حاج علی چیزی گفت
و نگاه آنها روی دست آیه ماند و لبخند زدند. صدرا زیر گوش رها گفت:
_یاد بگیر!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_تو هم برو مصدوم برگرد منم برات لقمه میگیرم!
آیه گفت:
_این برای من بزرگه!
ارمیا از دستش گرفت:
_حالا برای خودت درست کن و بخور، بعد من اینو میخورم!
آیه لبخند زد. اشکالی دارد قند در دل این دو آب شود؟ سید مهدی، تو که
ناراحت نمیشوی؟ تو که میدانی آیه حق خوشبختی را دارد؟ لبخندت از
همینجا هم پیداست!
غذا خوردن هم گاهی شیرینترین خاطره ها میشود؛ گاهی شوخیها و
خنده های بعد از غذا هم خاطره میشود. همیشه که در جمع های دو نفره
خاطرات ساخته نمیشوند؛ گاهی میان جمعی که همه داغ در دل و لبخند
بر لب دارند هم خاطرات زیبایی برای زوجها ساخته میشود!
زینب را که روی تختخواب گذاشت، آیه با دو استکان چای به لیمو به
استقبالش آمد. روی مبل مقابل هم نشستند و آیه خیره به دستهای
ارمیا گفت:
_خیلی درد میکنه؟
ارمیا دستی به لبه ی استکانش کشید و گفت:
_نه خیلی!
آیه: نباید زینب رو بغل میکردی، سنگینه و دستت درد میگیره!
ارمیا: گفته بودم تا من هستم حق نداری بغلش کنی، برای تو سنگینه،
اذیتت میکنه!
آیه بحث را عوض کرد:
_چطور زخمی شدی؟
ارمیا: فکر کنم حواسم پرت زن و بچهم شد که یه گلوله ناغافل خورد به
دستم، همین!
آیه نگاه از دست ارمیا گرفت و با تعجب به چشمانش نگاه کرد:
_اسلحه به دست، وسط معرکه یاد زن و بچه افتادی؟
ارمیا به پهنای صورت خندید:
_جای بهتری سراغ داری؟ داشتم فکر میکردم اگه بمیرم، چیکار میکنی؟
مثل اون روز که سید مهدی رو آوردن میشه؟
آیه آه کشید:
_نه مثل اون روز نمیشه!
لبخند روی لبهای ارمیا خشک شد و کم کم از روی صورتش جمع شد:
_حق داری؛ من کجا و سید مهدی کجا!
آیه نگاهش را به قاب عکس سید مهدی دوخت: _اون روز قول داده بودم
که صبر کنم، قول داده بودم که زینبوار صبر کنم؛ اون روز قول داده بودم
مرد باشم برای خودم و بچهمم، اما تو قول نگرفته بودی؛ نگفته بودی
صورت خیس اشکمو نامحرم نبینه! نگفته بودی صدای گریه مو کسی
نشنوه
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
تسبیح زمین و آسمان یا مهدی
ذکر همهی فرشتگان یا مهدی
حالا که رسیده روز میلاد عشق
لبیک بگو: از دل و جان یا مهدی
✨تعجیل در ظهورشان #صلوات✨
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله❣️✨
#میلاد_امام_زمان(عج)❣️✨
#مبارک_باد🎊❣️✨
@sangarshohada🕊🕊
مطلع عشق
🔴 خیانت واتساپ دزدی اطلاعات ⚠️این برنامه اطلاعات شما را میفروشد! (شماره کاربران، آدرس، موقعیت مک
پستهای روز پنجشنبه( سواد رسانه )👆
پستهای شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 از قدمهای تو، در شهر چه شوری برپاست...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🌸 #نیمه_شعبان
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
در_چنگال_عقاب 10 ✳️✳️ * محاسبه میزان سوخت جنگندههای رهگیر، در صورت طولانی شدن عملیات رهگیری و پیش
#در_چنگال_عقاب 11
✳️✳️
در دومین مرحله تدوین طرح عملیاتی، چهار فروند هواپیمای شکاری مجهز به کد آلِرت هم در پایگاه نهم شکاری در نظر گرفته شد که دو فروند از آنها در مرحله نخست پیادهسازی طرح، ضمن حمایت از یکدیگر، با اِشراف بر عملیات رهگیری و پیگیری روند آن، هدایت هواپیمای مسافربری را برای فرودی مطمئن و امن بر عهده داشته باشند. از طرف دیگر (احتمالاً به دلیل طولانی شدن عملیات)، به دستور فرمانده نیروی هوایی مقرر شد دو فروند هواپیمای کاملاً مجهز اف۴ نیز به صورت خلبان آماده بر روی باند پرواز منتظر صدور فرمان پرواز و پیوستن به جمع شکاریهای دیگر باشند.
علاوه بر آن از پایگاههای شکاری (تبریز)، شکاری (همدان)، شکاری (دزفول)، و شکاری (بوشهر) هم خواسته شد تا مجربترین خلبانان و عوامل پروازی خود را (مطابق با طرح عملیاتی پدافند هوایی و گشت و پوشش رزمی آسمان منطقه) به محل کار فراخوانند و ضمن مسلح کردن هواپیماها به کد آلرت، آنها را در حالت آمادگی کامل قرار دهند. این تصمیم در واکنش به هرگونه عملیات احتمالی و مداخلهجویانه نیروهای بیگانه اتخاذ شده بود.
در پایان هم قرار بر این شد هواپیماهای سوخترسان بویینگ ۷۰۷ و ۷۴۷ از منطقه هوایی مهرآباد تهران به پرواز درآمده و ضمن تقرب به نقاط ایستایی (موقعیت از پیش تعیین شده در مجاورت هواپیماهای رهگیر خودی) بر فراز آسمان آماده تحویل سوخت به هواپیماهای درگیر در عملیات باشند.
پایگاه نهم شکاری
ساعت ۲۳ و ۴۵ دقیقه سوم اسفند ماه سال ۱۳۸۸ بود، تلفن مستقیم و قرمز رنگ فرماندهی، در محل کار فرمانده پایگاه نهم شکاری به صدا درآمد.
فرمانده که پس از پشت سر گذاشتن فعالیتهای روزانه عملیاتی آماده استراحت شبانه میشد، به سرعت گوشی را برداشت.
آن سوی خط صدای آشنای رئیس مرکز پست فرماندهی نیروی هوایی بود:
شب بخیر امیر! فرمانده محترم نهاجا میخواهند با شما درباره موضوع بسیار مهمی صحبت کنند.
این تلفن و این پیام برای او تازگی نداشت. او با روحیات فرمانده خود از نزدیک آشنا بود. پس از احوالپرسی مختصر و اندکی نگرانی در این فکر بود که چه چیز سبب شده است فرماندهی مستقیماً با او تماس بگیرد.
به نظر میرسید بار سنگین مسئولیت از تعارفات و تکلفات عادی روزمره کاسته است، زیرا فرمانده نیروی هوایی بسیار جدی و با لحن آمرانهای صحبت میکرد. وی اصل موضوع را در قالب پیامی کوتاه ولی واضح مطرح کرد:
یک فروند هواپیما در ساعت نیم بامداد از فرودگاه دبی پرواز و به سمت بیشکک حرکت خواهد کرد و همانطور که میدانید از کریدور هوایی کشورمان خواهد گذشت. از شما میخواهم به هر صورت ممکن این هواپیما را رهگیری و وادار به فرود اجباری در فرودگاه بندرعباس کنید: تکرار میکنم، این هواپیما نباید از محدوده پروازی بندرعباس خارج شود.
دستور در نهایت اختصار، متضمن بار و فشار عملیاتی خاص خود بود.
بله قربان… دستور شما به دقت پیگیری و اجرا خواهد شد.
پایان تماس سرتیپ خلبان شاهصفی، برای فرمانده پایگاه نهم شکاری آغاز تازهای از یک مأموریت شبانه بود. وی در اولین اقدام در تماسی با پست فرماندهی پایگاه خواستار اطلاع از مسیر ورودی همه هواپیماهای مسافربری و مسیرهای پروازی منتهی به فضای ایران از فرودگاه بینالمللی دبی شد. پس از آگاهی از زمان تقریبی ورود هواپیمای هدف و در گام بعدی، دستور آمادگی آلرت را برای استارت جنگندههای افـ۴ و آمادگی برای پرواز و شروع عملیات رهگیری صادر کرد.
دستور بعدی او فراخوانی خلبانان وضعیت آلرت ۱۵ دقیقهای و ۳۰ دقیقهای برای آمادگی و استقرار در آلرت شبانه بود. این هواپیماهای شکاری باید در کمتری زمان ممکن جایگزین خلبانان اعزام شده به رهگیری شبانه شده و مجدداً در آلرت مستقر میشدند.
در_چنگال_عقاب 12
✳️✳️ جنب و جوش در پایگاههای نیروی هوایی
ساعتی قبل از نیمه شب سوم اسفند ماه ۱۳۸۸، فرماندهان پایگاههای هوایی سراسر کشور براساس دستور علمیاتی صادر شده در پست فرماندهی و مرکز آلرت پایگاه تحت امر خود حاضر شدند. منتخبی از خلبانان ورزیده با هواپیماهای آماده به پرواز که تجارب ارزندهای در اجرای مأموریتهای پدافندی و پاسداری از حریم هوایی کشور داشتند، آماده پیوستن به حلقه سوختگیری و رهگیری شبانه شدند. گرچه نیازی نبود جزئیات اجرای طرح به اطلاع آنان برسد، با این حال براساس دستورالعملهای پروازی و آمادگی رزمی، از شمال تا جنوب و غرب تا شرق، زمینه حضور در یک عملیات غیر منتظره وجود داشت.
اکنون دیگر همه پایگاهها و یگانهای درگیر در کشور با هواپیماها، تسلیحات و تجهیزات هوانوردی خود با دریافت فرامین شفاف و هماهنگ با یکدیگر در صدد اجرای یک طرح حساس و ترسیم یک شب مهم در تاریخ نیروی هوایی ارتش بودند.
آلرت پایگاه نهم شکاری ـ ساعت ۲۳ و ۵۰ دقیقه
به هنگام طرحریزی عملیاتی که توسط فرماندهی و کارشناسان امر در ستاد نیرو انجام میشد وقتی ترافیک ورودی به فضای کشور از سمت دبی به بندرعباس و کرمان به سوی شمال شرق مورد تأیید قرار گرفت، نگاه حاضران در پست فرماندهی نهاجا معطوف به انجام اسکرامبلهای متعدد از سوی پایگاه نهم شکاری، بندرعباس بود.
خلبانان آلرت شبانه این پایگاه پس از استقرار در پستهای خود و چک کردن هواپیما و فرمهای پروازی به توجیه نحوه پرواز اسکرامبل (در صورت به صدا در آمدن زنگ آلرت) پرداختند. معمولاً در آلرت توجیه پروازی به شکلهای متفاوتی صورت میگیرد.
(۱) تهدیدات هوایی از سوی پرندههای ناشناس٫
(۲) هرگونه شئی پرنده مظنون به متخاصم در ارتفاع پست، متوسط و بالا.
(۳) ترافیکهای خارج از کریدورهای بینالمللی پروازی.
(۴) پرندههای هوایی در محدوده پرواز ممنوع یا مناطق محدود شده.
(۵) شرایط بحرانی و غیر منتظره.
(۶) ضرورت انجام عملیات ویژه در راستای منافع امنیت ملی و اعمال حاکمیت هوایی.
خلبانان آلرت شبانه پایگاه نهم شکاری
خلبانان آلرت پایگاه با توجه به نوع مأموریت برای آخرین بار کدهای محرمانه تماس با رادار را بررسی کردند و واژههای کلیدی آنها را به خاطر سپردند.
اکنون این خلبانان همانند بسیاری از روزها و شبهای حضور خود در آلرت آماده برای مقابله با هرگونه تهدید احتمالی و اجرای مأموریتهای آفندی و پدافندی از آسمان ایران بودند.
ضرورت اطلاع از یک مأموریت حساس و پیگیری توالی آن ایجاب میکرد که خلبانان آلرت پایگاه نهم شکاری از طریق پست فرماندهی نیروی هوایی در جریان اجرای رهگیری مهم شبانه قرار گیرند.
¨¨¨
خلبانان آماده برای آخرین بار دستورالعمل اجرای رهگیری شبانه را برای تقرب به هواپیمای ناشناس و مظنون بررسی و فرکانسهای راداری را به همراه کد و رمزهای مربوطه از نظر گذراندند. همه چیز برای یک پرواز شبانه آماده بود.
نحوه طرحریزی این عملیات ایجاب میکرد نیم ساعت پس از پرواز اولین جنگنده رهگیر (هواپیمای اصلی)، دومین فروند نیز در حمایت از اقدامات رهگیری به صورت آماده در منطقه پروازی و در ارتفاعی مطمئن و نزدیک به صحنه عملیات قرار گیرد. جنگنده رهگیر خودی در طرح با نام دنا آلفا و هواپیمای دوم نیز با نام دنا براوو و هواپیمای آماده بر روی باند با نام دنا چارلی معرفی شدند.
آماده برای آغاز عملیات هوایی
.
در_چنگال_عقاب 13
✳️✳️
آماده برای آغاز عملیات هوایی
آماده برای آغاز عملیات هوایی
سه پایگاه هوایی بندرعباس، منطقه هوایی مهرآباد، و منطقه هوایی شهید بابایی به طور مستقیم درگیر انجام قسمتی از مأموریت حساس آن شب شدند. دو پایگاه هوایی چابهار و کرمان هم در وضعیت آمادهباش قرار گرفتند. در این میان چابهار برای کمک به انجام مأموریت پروازی و کرمان برای استقبال و آمادگی در تحویل هواپیمای مسافربری (و فرود احتمالی آن در این پایگاه) در نظر گرفته شدند.
در اولین دقایق بامداد چهارم اسفند ماه ۱۳۸۸ دو فروند هواپیما از ناوگان ترابری سوخترسانی به پرواز درآمدند. یک فروند بویینگ سوخترسان ۷۴۷ جامبوجت به مقصد اصفهان به پرواز خود ادامه داد و سپس به همراه دو فروند هواپیمای افـ۱۴ که از آسمان منطقه به سمت شرق و شمالشرق در حرکت بودند، عمل اتصال هوایی سوختگیری را با هدایت رادار منطقه انجام دادند.
یک فروند بویینگ ۷۰۷ دیگر هم به سوی منطقه پروازی سوختگیری هوایی در حد فاصل پایگاه هوایی کرمان و بندرعباس ادامه مسیر داد تا حمایت از سوختگیری شبانه به هواپیمای فانتوم افـ۴ را با گردش بر فراز منطقه ایستایی تحت کنترل رادار منطقه برعهده داشته باشد.
آسمان ایران اکنون با یک هماهنگی زیبای عملیاتی از سوی مراکز فرماندهی و کنترل نیروی هوایی و قرارگاه پدافند هوایی آماده انجام آخرین مرحله از حرکت شطرنج هوایی بود و پایگاه هوایی بندرعباس به عنوان بازیگر اصلی این حرکت شطرنجی در التهاب و انتظار آغاز عملیات لحظهشماری میکرد.
چه کسی میتوانست باور کند این همه اقدامات و ملاحظات عملیاتی و امنیتی فقط در زمانی کوتاه انجام پذیرد و آنقدر دقیق و بدون هیچ نگرانی و شبهه به آن جامه عمل پوشاند؟ بدون تردید باید یاری خداوند بزرگ را عامل اصلی تحقق این مأموریت حساس به شمار آورد.
مرکز رادار هوایی قرارگاه خاتمالانبیا(ص) بندرعباس
دستوری مشابه آنچه که به فرماندهی نیروی هوایی ابلاغ شده بود، هم به فرماندهی قرارگاه پدافند هوایی خاتمالانبیا(ص) صادر شده بود.
در_چنگال_عقاب 14
✳️✳️
آنان نیز تلاش کردند همه زمینههای لازم را برای شکار آن شب فراهم کنند.
اولین اقدام، اعلام وضعیت آمادهباش به همه رادارهای منطقه برای آگاهی، شناسایی و رهگیری هوایی بود.
تیمهای خبره متشکل از افسران کنترل شکاری برای کشف، شناسایی و رهگیری هواپیماهای ورودی به آسمان کشور به ویژه در ناحیه جنوب بر روی مسیرهای منتهی به بندرعباس متمرکز شدند.
کارکنان این قرارگاه میدانستند بر اساس قوانین بینالمللی ایکائو، هر هواپیمای ورودی به کشور باید ۱۰ دقیقه قبل از ورود با فرکانس رادیویی رادار ارتباط برقرار کرده، پس از دریافت کد رهگیری از قبل تعریف شده، مجوز ورود به فضای آن کشور را دریافت کند.
هر چند این موضوع سبب سهولت در کشف و شناسایی میشود اما همزمانی ورود چند پرنده ناشناس آنهم به فاصله دو تا پنج دقیقه، نگرانیهای خاص خود را در کشف و شناسایی در پی دارد.
پرواز به سوی آسمان ایران
فرودگاه دبی ـ پرواز Lyn 454 ـ با برداشتن پلکان هواپیما در رمپ پروازی فرودگاه دبی و بسته شدن درها، خلبان هواپیمای مسافربری، پس از پشت سر گذاشتن مسیر تاکسیرو، با خزش زیبایی در آغاز باند پرواز قرار گرفت.
عبدالمالک چشمهایش را ریز کرد تا در سیاهی شب مسیر حرکت هواپیما را برانداز کند. این دلشوره لعنتی هنوز هم رهایش نکرده بود.
داخل کابین هواپیمای مسافربری، خلبان به همکار جوانش، که در سمت راست وی نشسته بود، لبخندی زد تا از آمادگی او برای پرواز اطمینان حاصل کند. پس از این تأخیر نسبتاً طولانی هر دو خلبان مشتاق بودند هرچه زودتر به پرواز درآیند.
خلبان میکروفون را به دهان نزدیک کرد و ضمن فشردن دکمه تماس از برج مراقبت فرودگاه اجازه صدور مجوز برای بلند شدن از زمین را خواست.برج مراقبت پاسخ داد: «لیما یانکی نوامبر، فور، فایو، فور(Lyn 454)
شما برای بلند شدن مجازید. بعد از بلند شدن جهت تأیید ارتفاع مورد نظر با فرکانس تقرب تماس بگیرید. تمام
تأیید صدور مجوز برخاست از زمین از سوی خلبان، با جلو راندن دسته گاز موتور هواپیما، در وضع حداکثر و چک کردن نشاندهندههای پروازی همراه بود.
هواپیمای مسافربری لیما یانکی نوامبر Lyn 454 ـ داخل هواپیمای مسافربری قرقیزستان، مالک، همچون غریبهای، خاموش و غافل از این همهمه و غوغا، آرامآرام در تور غافلگیری هوایی اسیر و گرفتار می شد. بدون شک، نمیدانست که دعای آن مادر به سوگ نشسته در هجران فرزندش، که تیغ کینه و شرارت او سر از بدن دلبندش جدا کرده بود، اکنون به هدف اجابت نزدیک میشد
ادامه دارد...
📚منبع : کتاب در چنگال عقاب / گزارش مستند دستگیری ریگی
❣ @Mattla_eshgh
🔞 لایحه مریلند کودککشی را قانونی میکند، نوزادان تا ۲۸ روز پس از تولد میتوانند به قتل رسانده شوند!
این فعال اجتماعی نوشت:
این لایحه تا ۲۸ روز پس از تولد، راه را برای کشتن نوزادان باز میکند، و همچنین تمام محافظتها را از کودکان پیش از تولد تا لحظه تولد سلب میکند.
❣ @Mattla_eshgh