eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂دلگیرم از تمامی دنیا شتاب کن مجنونم و به خاطر لیلا شتاب کن...   🍂وقتش رسیده صبح طلوعت فرا رسد پایان بده بر این شب یلدا شتاب کن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🇮🇷سپاه پاسداران: یه کشتی اسرائیلی دیگه رو هم توقیف کردیم. ✍هزینه حمله های آینده رو داریم پیش پیش تامین میکنیم تجارت به این میگن😂😂
✔️روزنامه صهیونیستی هاآرتص امروز سه شنبه از حمله هکری به رژیم صهیونیستی خبر داد. هکرها به پایگاه‌های اطلاعاتی حساس در اسرائیل نفوذ کرده و وب‌سایتی را برای انتشار اطلاعات به دست آمده ایجاد کردند.
. ♨️ آتش‌سوزی در کارخانهٔ مهمات در آمریکا 🔹به گزارش رسانه‌های محلی و شاهدان عینی، کارخانه ارتش آمریکا در اسکرانتون پنسیلوانیا که در زمینهٔ تولید مهمات توپخانه فعالیت می‌کند، عصر دوشنبه به وقت محلی دچار حریق شد.
🍃وحید مرادی خواننده پرطرفدار مازنی، این ویدئو رو پست کرده. ویدئویی شامل سخنان رهبری، تصاویر موشکباران رژیم صهیونیستی، پرچم و... خلاصه یه پکیج کامل از ارزش هایی که کمتر سلبریتی جرات پرداختن بهش داره👌
مطلع عشق
در حال شستنِ ظرف های اضافه یهو قند تو دلم‌آب شد و حس کردم خوشحال شدم که شاید این پیرزن چیزی رو تو چش
📚 📖 *امیر شهریار جلیقه های ضد گلوله رو که برای اولین بار بود در عمرم از نزدیک می دیدم به سمتم‌گرفت و گفت : - این دکمه رو که اینجا تعبیه شده می بینی؟ این یعنی این جلیقه سیم کشی شده ست و به سیستم مرکزی وصله! معمولاً بمب ها و این چیزا رو هم از این سر ورودی که می بینی بهش وصل میکنن و تمام! اونوقت برای عملیات های کثیفِ انتخاری شون یه دکمه رو میزنن و تامام تامام ...! جلیقه رو چپ و راست کردم و به دقت به چیزایی که شهریار گفته بود نگاه کردم و گفتم‌ : - حالا اگه دکمه رو نزنن چی میشه؟ بمب ها تا کی میتونن روی جلیقه سوار باشن و نتِرِکن؟! شهریار سری تکون داد و گفت : - معمولاً اونایی که جلیقه انتحاری می بندن یا کاملاً شستشوی مغزی شدن یا دیوونه هستن که میخوان دست به خودکشی بزنن. اونم همچین خودکشی فجیعانه ای! فکر کن دکمه رو میزنی یهو قطعات بدنت میپاشن توی هوا ... در حالی که از تصورش حالم بد شده بود گفتم : - حالا لازم نیست با این جزئیات ماجرا رو شرح بدی ... البته من شنیده بودم خیلی از افرادی که بصورت تکفیری قاطی جمعیت انتحاری منفجر میکنن افراد داری نقص هستن که هوش و حواس درستی ندارن. مثلاً بچه های سندروم داوون ، یا افراد داری نقص و معلول! اما اینایی که هوش و حواس ندارن حتماً کسی بجاشون دکمه رو میزنه ... شهریار جلیقه رو سمت من گرفت و گفت : - ببین از سمت دکمه ، وقتی که داخلش رو دست میزنی و رصد میکنی حس میکنی دو تا انشعاب سیم داره. یکی که به کلید وصله و با فشار دادن دستی منفجر میشه ؛ میفهمی دارم چی میگم‌اخوی ...؟‌ اینا همه شون رادار مرکزی بهشون وصله که یکی یه جایی به وقتش میتونه خیلی راحت از دور منفجرشون کنه ...! سری تکون دادم و در حالی که همچنان دنبال کور سوی امیدی بودم رو به شهریار گفتم : - مگه ندیدی که ننه نبات گفت‌ که رفقای هادی اینجا می اومدن و میرفتن؟ هادی هم که تازگی توی اطلاعات رفته ... شهریار با نیشخند صداش رو پایین آورد و گفت : - مگه اطلاعات انقدر بدبخت و هیچی ندار شده که مخفیگاه وسایلش توی زیر زمین یه پیرزنِ از همه جا بی خبر باشه ...؟ اصلاً با عقل جور در میاد؟! خم شدم و از توی کارتنی که جلوی پام بود اسلحه ی کمری رو بیرون کشیدم و نگاش کردم و گفتم : - پس تنها فرضیه ای که باقی مونده اینه که اینا برای اغتشاشگرهاست ...! شهریار اسلحه رو از دست من گرفت و توی کارتن گذاشت و درش رو بست و گفت : - آره احتمالا ً همینطوره! یهو صدایی من و شهریار رو یک متر از جا پروند. - با این اوصاف منظورتون اینه که داداش من اغتشاشگره ....؟!!! خانم مقدم توی چارچوب ورودی زیر زمین وایساده بود، چطور انقدر آروم اومده بود که متوجه حضورش نشده بودیم؟ به مِن مِن افتادم و گفتم : - شما از کِی اومدین؟! ما نگفتیم که کار آقا هادی هست شاید دوستاش رو‌ چندان نمیشناسه ...! شهریار‌ پوزخندی زد و گفت : - فعلا قوی ترین احتمال اینه که داداش شما هم دستش با اینا توی یه کاسه ست. وگرنه چه لزومی داره این زیر زمین رو پیدا کنن که در قالبِ مواد شوینده و خوراکی این آلات قتاله رو هم جاسازی کنن؟! رو به شهریار و خانم مقدم گفتم : - مگه ندیدین که ننه نبات میگفت دوستای هادی مداوم اینجا رفت و آمد داشتن اما چند وقته که خبری ازشون نشده ...؟ شاید بی علت به ماجرای کمرنگ شدن حضور اغتشاشگرا و برخورد سخت نیرو های ویژه نباشه ...! در هر حال چیزی که مهمه اینه که وجود اینا توی این خونه خیلی مشکوکه! خانم نعمتی که حالا نزدیک ما اومده بود با تعجب خم شد و به کارتن باز شده ی جلوی پامون نگاه کرد و گفت : - حالا میخواین چکار کنید؟ به پلیس زنگ میزنید؟ شهریار سری تکون داد و گفت : - کار درست همینه که زنگ بزنیم و گزارش بدیم. چون نمیدونیم کی سراغ اینا میان و هدف بعدی شون چیه ...! اینا دستگاه های معمولی و ارزونی نیست که مثل نقل و نبات هر جایی بشه پیدا کرد و خرید. پس همین که تا الان هیچ پلیسی اینجا نیومده یعنی اینکه دستگیر نشدن و گرنه لو میدادن. خانم مقدم با صدای آرومی که از ته چاه می اومد گفت : - نمیتونم ربط هادی رو به این ماجرا بفهمم ... حتی نمیتونم باور کنم که واقعاً با این جریان ارتباط داشته یا نه! تنها خواهشم ازتون اینه‌ که فعلاً به پلیس زنگ نزنید تا بتونم ته توی قضیه رو در بیارم. نیشخندی زدم و گفتم : - واقعاً فکر میکنید اونایی که دستشون با این افراد توی یه کاسه ست برای شما حقیقت رو میگن ...؟ خانم مقدم که رنگش به شدت پریده بود روی یکی از کارتن های بزرگ نشست و مستاصل جواب داد : - باورم نمیشه توی زیر زمین ننه نبات دارم همچین چیزایی رو می بینم! شهریار رو به خانم مقدم گفت : - چند وقته که از ننه نبات بی خبرین؟‌ ظاهراً خیلی وقته این کارتن ها اینجان 👇
خانم مقدم که انگار همچنان براش سخت بود که با ما خیلی حرف ها رو در میون بزاره گفت : - از وقتی که مستقل شدم و کارشناسی رو توی شهر دیگه ای خوندم. البته بعدش ارشد رو تهران قبول شدم و آموزشگاه زدم و ... رو بهش گفتم : - و بعدش هم ترجیح دادین که توی اتاق آموزشگاه پایین شهر زندگی کنید تا توی خونه خونه‌باغ خوشگل تون ...! خانم مقدم از روی کارتن بلند شد و گفت : - خوبه که متوجه شدین اون خونه باغ مال ما نیست و صرفاً سرایدار اونجا هستیم‌...! شهریار باخنده گفت : - طفلی ننه نبات که وارثی نداره ، پس قطعاً به بابای شما میرسه. توی حرف شهریار پریدم و رو به خانم مقدم گفتم : - این حرفا دردی رو دوا نمیکنه و به ما هم ربطی نداره. الان مهم اینه که تصمیم بگیریم چکار کنیم ... منم موافقم که فعلاً به پلیس چیزی نگیم تا مطمئن بشیم نقشِ هادی توی این ماجرا چیه ...؟ شهریار در حالی که کارتن های باز شده رو مرتب میکرد گفت : - خود پلیس خوب میدونه که چطوری بفهمه نقشش چیه! رو به شهریار گفتم‌ : - مثه اینکه یادت رفته توی همچین ماجراهایی برخورد پلیس چطور میتونه باشه؟ واقعاً درست نیست خیلی زود ماجرا رو لو بدیم. شاید سرنخ های بیشتری بتونیم گیر بیاریم! خانم مقدم نفس عمیقی کشید و گفت : - پس چاره ای نیست که من یه مدت پیش ننه نبات بمونم تا سر و کله ای اینا پیدا بشه ! رو به خانم مقدم گفتم : - اینطوری خیلی مشکوک تره! اینا با خیال راحت کارتن هاشون رو گذاشتن و رفتن یعنی که میدونستن توی این خونه کسی رفت و آمد نمیکنه.‌ موندن شما ماجرا رو پیچیده و خطرناک میکنه. باید یه فکر دیگه بکنیم ... شهریار به سمت ما اومد و گفت : - تنها چاره ای که داریم اینه دوربین مداربسته ی واحدهای روبرو یا کناری رو هک کنیم بفهمیم اینا کی میرن و میان؟ جدی به شهریار نگاه کردم و گفتم : - آخه این چه راهکارهاییه که میدی اینطوری تو با خلاف کارها چه فرقی میکنی؟ نمیشه که بی اجازه سیستم مردم رو هک کرد. شهریار نگاه عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت : - خب شما که علامه دهر هستی بفرما چطوری بفهمیم کی میان و ماجرا چیه؟ در حالی که از فکری که به سرم زده بود به شدت ترس برم داشته بود گفتم : - تنها راه اینه که دوربین مداربسته دم خونه ی ننه نبات و توی زیر زمین نصب کنیم. البته باید جایی باشه که اصلاً به چشم نیاد و مخفی باشه چون اینا حواسشون جمع هست و یکی از دلایلی که خیالشون راحت بوده اینه که اینجا هیچ‌دوربینی نداره. شهریار رو به من و خانم مقدم گفت : - باریکلا یه بار این فسفرهای مغزت رو به کار انداختی. فقط باید خانم مقدم زحمت بکشه و چند ساعتی ننه نبات رو از خونه بیرون ببره تا من و امیر نصّاب بیاریم و دوربین رو نصب کنیم ... ادامه دارد ...