eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سید احمد رضوی | صراط
🔴 «امروز، تروریسم درد مشترک ما و شما است» 🔹 نامه رهبر انقلاب اسلامی به عموم جوانان در کشورهای غربی‌ در سال 94 https://farsi.khamenei.ir/message-content?id=31536 "جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشه‌ی خشونت‌زا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشه‌های خشونت را در جای دیگر جستجو کرد."
مطلع عشق
🔴 «امروز، تروریسم درد مشترک ما و شما است» 🔹 نامه رهبر انقلاب اسلامی به عموم جوانان در کشورهای غربی‌
🔻 نهالی که در سالهای پیش توسط رهبری در جانِ جوانانِ غربی کاشته اند، اینک در حال جوانه زدن و نمایان شدن هست. 👈 در آینده مشخص میشود پیروز میدان فقط حزب الله هست...✌️
دلهره آورترین پیام 😕 هوا ریختن تو بسته هااا ؟!😒
مطلع عشق
صدف عابدینی در خواب عمیقی فرو رفته بود. شهریار تلاش میکرد دستش رو از صندلی جدا کنه. من که تلاش هام
صدف عابدینی در خواب عمیقی فرو رفته بود. شهریار تلاش میکرد دستش رو از صندلی جدا کنه. من که تلاش هامو کرده بودم و نتیجه ای نگرفته بودم بازم‌ به اطرافم نگاه کردم. وضعیت طوری بود که خلاص شدن مون ار اونجا بعید به نظر می رسید. وقتی که با شهریار تلاش فراوان کردیم‌ که باهاشون درگیر بشیم و فرار کنیم ، یهو از نا کجا آباد چندین مرد قُلچماق از طبقه بالا خودشون رو رسوندن و در چند دقیقه اونقدر کتک خوردیم که راحت تونستن جنازه های زخم و زیلی مون رو به صندلی ها ببندن! برای هزارمین بار از خودم پرسیدم : - این سیستم که ازش حرف میزدن چی بود؟ برای کی کار میکرد؟‌ اگر انقدر توی کشور نفوذ و گستره ی فعالیت داشتن پس چطور یک عمر با ماجرای فساد مالی و اخلاقی آقازاده ها و مسئولین بی کفایت سرگرم بودیم؟‌ نتونستم فکرم رو متمرکز کنم چون زنِ آشپز به سمت مون اومد و در حالی که هیچ‌ حرفی نمیزد قیچی بزرگی رو از جیب لباسش درآورد و به سمت من اومد. با ترس نگاش کردم و اون بی تفاوت دستش رو بلند کرد و تکه ی کوچیکی از جلوی موهام رو قیچی کرد و داخل نایلونی‌ گذاشت و داخل جیبش گذاشت. این کار رو برای شهریار هم تکرار کرد و شهریار به شدت تلاش میکرد با تکون دادن صندلی مانع کارش بشه، اما صندلی محکم به دیوار وصل بود و نمیتونستیم تکان چندانی بخوریم. به سمت صدف عابدینی که رفت ،‌ از خواب پرید و در حالی که تلاش میکرد شالش رو کنار بزنه و موهای پنهان شده ش رو بیرون بیاره ؛ صدف در یک حرکت با سَر ، ضربه ی هِد محکمی به صورتِ زن زد‌ ... اونقدر ناگهانی و قوی ، که زنِ آشپز نقش زمین شد! ادامه دارد ...
آقای مقدم دندون هاش رو به هم سایید و جواب داد : - حتماً توقع داشتین توی شورای شهر و مجلس یه قرآنِ خونی توی جیبم بزارم و شهر رو متر کنم؟! پیشنهادِ ارتباط با محارم هم ... نشد! یعنی نتونستم ... آخه کی میتونه سمتِ خواهر و دختر و عمه و خاله ش بره ...؟! هیچوقت نتونستم این بند از این احکام کوفتی رو درک کنم! راه دیگه تون چی بود؟! شایدم مثل مراجعه کننده هاتون تجویز میکردین حیوونات حرام گوشت رو تناول کنم تا به مذاق رفقاتون خوش بیاد و هر چه بیشتر از انرژی بدن مون استفاده بِبَرَن! مباشر از جاش پاشد و دست هاش رو به حالت تاکیدی بالا آورد و گفت : - شتر سواری دولا دولا نمیشه آقای نماینده!‌ بارها و بارها بهت گوشزد کرده بودیم که هیچ کسی به جایگاه بالایی نخواهد رسید مگر اینکه نیروی مافوق طبیعی به اون کمک کنه. نیروی سفید یا سیاه‌. انتخابش با خودتون بود! میتونستید مثل علماء واقعی و امثال بهجت ها کنج عزلت رو بگیرید و اونقدر به عالم روحانی نزدیک بشید که بتونید به خیلی از عوالم و قدرت ها برسید. گرچه خودتون هم میدونستید که نمیتونید به نیروی سفیدی برسید! شما که سرتاسر قلب تون پر از شقاوت و کینه و حسادت بود ... و البته هنوز هم هست! آینه ی عوالم خیلی خوب نشون دادن که شما توی بچگی ‌دست تون به قتل عمدی آلوده شد‌. و حتی هنوز هم از این بابت احساس رضایت میکنید! در این لحظه شهریار به سرفه افتاد ... به سرعت چشم هام رو بستم. نمیخواستم با فهمیدنِ این‌ که به هوش اومدم، ادامه ی صحبت هاشون رو از دست بدم. مباشر به آرومی گفت : - این دو تا جوون کافر بیش از حدی که باید بدونن میدونن. و تمام‌عواقب این ماجرا با شماست! عکس و موهاشون رو به مُلّا دادم تا قَدَحِ خاطراتشون رو مرور کنن که تا چه حد میدونن. اگر بیش از حد نیاز بدونن و برای ما خطرآفرین باشن، قطع به یقین باید از سر راه برشون داریم. آقای مقدم نیشخندی زد و گفت : - هیچ‌فکر نمیکردم که بتونید از روی یه عکس و چند تار مو خاطرات افراد رو بررسی کنید!!! مباشر پا رو پا انداخت و جواب داد : - برای این امر مهم، باید قرین های اون ها به ما کمک کنن! با توجه به اینکه خودشون از ماجرا بی خبرن، ممکنه قرین شون سکوت کنن! اگر هاله های روحانی شون زیاد و قوی باشه کاری ازمون ساخته نیست. مخصوصاً که اون پسره ی احمق حتی ۱ قطره هم از اون خون نخورد! آقای مقدم به دور دست خیره شد و گفت : - هنوزم‌ حرف های مادرم یادمه! اینکه تاکید میکرد عکس هاتون رو از چشم بد دور کنید و مو و ناخن هاتون رو چال کنید! اون موقع به حرفاش میخندیدم و حس میکردم چون بی سواده این حرفا رو میزنه! حالا میفهمم که میشه با یه عکس و چند تار مو چه کارایی که نکرد! از رفاقت با شما میترسم! مباشر به صورت مضحکی خندید و گفت : - نیروی سفید و سیاه در تلاطم همیشگی با هم هستن. شما خودتون انتخاب کردین که پول و قدرت و جاه طلبی رو دنبال کنید و خیییلی سریع به مقصد برسید. میتونستید راه سفید رو انتخاب کنید ؛ گرچه دوستانِ سفید مثل دوستان سیاه سریع العمل نیستن! هُوَ ، زمین رو برای لذت و آرامش نمیخواد! و ما رو در معرض خوردنِ سیب ممنوعه و رانده شدن از بهشت قرار داد. شهریار با سرعت بیشتری شروع به سرفه کرد. دلم میخواست دستام باز بود و میتونستم صداش رو خفه میکردم اما نشد. حرف هاشون اونقدر ذهنم رو درگیر کرده بود که هر بار میخواستم چیزی رو بفهمم با جمله ی بعدی شالوده ی مغزم از هم پاشیده میشد. از آقای مقدمی که حاضر شده بود برای رسیدن به جایگاهش پسرش رو فدا کنه حالم بهم میخورد. شاید حالا میتونستم‌ بهتر حرف های خانم مقدم رو درک کنم ...! حامد واقعاً تسخیر شده بود و با توجه به پیش زمینه ای که داشت و ضعف شخصیتی و روحیه لطیفش باعث شده بود به ناکجا آباد کشیده بشه ! شهریار که به هوش اومده بود طبق معمول خنگ بازی درآورد و پاهاش رو به زمین کوبید. توجه مباشر و آقای مقدم به سمت ما جلب شد. به سمت ما اومدن. همون لحظه برادرِ مباشر با عجله وارد شد و گفت : - مُلّا همین الان به وضعیت طبیعی برگشتن ... گفتن که ۲ تا از قرین ها سکوت کردن و اطلاعاتی ندادن. اما توی قدح خاطرات در مورد یکی از اون ها اطلاعات جالبی به دست آوردن که باید خودتون بیاین و بشنویید. ادامه دارد ...
● این نقطه ضعفه منه خدا وکیلی ازش سواستفاده نکنیدااا😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️ حتی نگاه کردن به وضیت مترو هند ترس آوره! 😁😁😊
هر کی خلاف اینو ثابت کنه از ما نیست 😂