eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت خیلی از شروع آموزش‌هایم با تیم شناسایی نگذشته بود که حامد دستم را گرفت و برد به یکی از اتاق‌های رصد؛ اتاقی که به تمام در و دیوارهایش مانیتور و نقشه چسبانده بودند. شهرک خان‌شیخون را در یکی از نقشه‌های هوایی نشان داد: -این‌جا گیر کردیم. داره بین تحریرالشام و بقیه گروه‌های مسلحین دست به دست می‌شه. این عکس‌ها رو با پهپاد تهیه کردیم؛ ولی کافی نیست. بعضی قسمت‌ها رو پوش زدند که پهپاد نتونه تصویر بگیره. من هنوز نگاهم به نقشه بود؛ به زمین‌های در هم پیچیده کشاورزی که دورتادور شهرک خان‌شیخون را محاصره کرده بودند و جاده حلب-دمشق. خان‌شیخونی که فاصله زیادی تا حماۀ نداشت؛ حدود چهل کیلومتر. حامد کمر راست کرد: -کار خودته عباس. یه سر و گوشی آب بده ببینیم چه خبره. همین هم شد که الان این‌جا هستم، در شهر خان‌شیخون، یکی از مقرهای اصلی گروهک تحریرالشام. بیچاره تحریرالشام ، که دارد روی یک شهر مُرده و تقریباً خالی از سکنه حکومت می‌کند! با این که خانه‌های نیمه‌ویرانه هم خطرناکند؛ اما بهتر از قدم زدن در خیابان هستند. یکی از خانه‌ها را انتخاب می‌کنم ، و به سمتش می‌روم. هرچند، دیگر نمی‌شود اسمش را خانه گذاشت؛ به تلی از خاک و آجر و چند دیوار تبدیل شده. خانه‌ای در کوچه‌ای باریک و پر از ویرانه. اسلحه‌ام را آماده می‌کنم. در خانه از لولا در آمده و کمی خم شده و باز مانده است. اول از پشت در زنگ‌زده نگاهی به داخل خانه می‌اندازم. ظاهراً کسی نیست. روی دیوار، کسی با اسپری رنگ لا اله‌ الا الله نوشته. پوزخند می‌زنم. کدام خدا دستور داده این‌طور خانه مردم بی‌گناه ویران بشود و خودشان آواره؟ کف حیاط پر است از تکه‌های آجر و شاخه‌های شکسته و سوخته درخت. انگار همین حالا خانه را زده‌اند. زیر لب بسم‌الله می‌گویم؛ گویا خبری از تله انفجاری نیست. سعی می‌کنم بدون این که در را تکان بدهم، از لای در وارد شوم. پشت در هم کسی منتظرم نیست. نفس راحتی می‌کشم و با احتیاط میان تکه‌های آجر وسط حیاط راه می‌روم.
قسمت چشمم می‌افتد به توپ پلاستیکی ، پاره و خاک گرفته که گوشه حیاط افتاده است. پس حتماً این خانه پسربچه یا بچه‌هایی داشته که بعد از ظهر تابستان، خانه را با بازی فوتبالشان روی سرشان بگذارند. معلوم نیست حالا آن بچه‌ها کجا آواره شده‌اند و اصلا زنده هستند یا نه؟ باید وارد اتاق خانه بشوم تا ببینم راهی هست که از طریق خرابه‌های خانه به راهم ادامه بدهم یا نه؟ در اتاق کاملا از جا درآمده ، و روی زمین افتاده است. خدایا من را ببخش که وارد خانه مردم می‌شوم... . قبل از این که قدم به داخل خانه بگذارم، نگاهم به شیر کنار حیاط می‌افتد و یادم می‌آید که تشنه‌ام. چیزی از جیره آبم نمانده است. چون هنوز در منطقه تحت تصرف تحریرالشام هستم، می‌توانم امیدوار باشم برای سلامتی خودشان هم که شده آب را مسموم نکرده‌اند. با اکراه می‌روم به سمت شیر آب ، و با فشار دست، سعی می‌کنم اهرمش را بچرخانم. اهرم با صدای نخراشیده‌ای می‌چرخد؛ اما آبی از شیر خارج نمی‌شود. نفسم را بیرون می‌دهم. بی‌خیال...فعلا می‌شود تشنگی را تحمل کرد. قبل از این که کمر راست کنم، چشمم به یک خمپاره‌انداز شصت میلی‌متری می‌افتد که میان بوته‌های خودروی باغچه جا خوش کرده است. این نشانه خوبی نیست. ممکن است کسی داخل خانه باشد. آرام کمر راست می‌کنم و با دقت حیاط را می‌پایم. هیچ صدایی از داخل خانه نمی‌آید. کنار خمپاره‌انداز خبری از گلوله خمپاره نیست. این یعنی یا خیلی وقت است ، که با این خمپاره‌انداز شلیک نکرده‌اند، یا همین حالا همه گلوله‌هایشان را روی سر بچه‌های ما خالی کرده‌اند. به پنجره‌ی بدون شیشه نگاه می‌کنم. خرده‌شیشه‌هایش پخش شده‌اند کف حیاط و پرده‌اش از پنجره بیرون زده. کسی را داخل خانه نمی‌بینم. به سختی پاهای چسبیده به زمینم را تکان می‌دهم تا برسم به اتاق. به خودم دلداری می‌دهم ، که اگر کسی داخل خانه بود، با شنیدن صدای چرخاندن شیر باید متوجه حضورم می‌شد و بیرون می‌آمد. بعد هم سریع جواب خودم را می‌دهم که شاید کمین کرده باشد.
قسمت قدم به اتاق که می‌گذارم، بوی بد وحشتناکی زیر بینی‌ام می‌زند و چهره در هم می‌کشم. وحشتناک است! این می‌تواند یک هشدار باشد. گوش تیز می‌کنم. صدای فش‌فش بی‌سیم می‌آید ، و وقتی دقتم را بیشتر می‌کنم، صدای کسی را می‌شنوم که پشت بی‌سیم حرف می‌زند. خون در رگ‌هایم یخ می‌زند ، و در همان حال می‌ایستم. بدترین اتفاق برای یک مامور امنیتی و اطلاعاتی اسارت است و دوست ندارم به هیچ وجه تجربه‌اش کنم. ذکر صلوات روی لبم جان می‌گیرد. می‌چسبم به دیوار پشت سرم ، و تمام خانه را از نظر می‌گذرانم؛ پنجره‌های شکسته و پرده‌های پاره، وسایل بهم ریخته و شکسته، لباس‌های ریخته بر زمین، دیوارهای زخمی از اثر گلوله و ترکش و قاب عکس‌هایی با شیشه شکسته که افتاده‌اند روی زمین. معلوم است آدم‌های این قاب عکس، تمام زندگی‌شان را رها کرده، جانشان را برداشته و فرار کرده‌اند. روی یکی از دیوارهای زخمی، بالای این ویرانی‌ها، باز هم با اسپری مشکی لا اله الا الله نوشته‌اند. به نام خدا و به کام خودشان، روزگار مردم را سیاه کرده‌اند... . هرچه جلوتر می‌روم، بوی بد شدیدتر می‌شود و بیشتر مشامم را می‌آزارد. انگار منشاء این بوی بد، یکی از اتاق‌هاست. بوی تعفن است؛ بوی لاشه گندیده یک حیوان. گوش‌هایم ده برابر قبل، به صدا حساس شده‌اند. تمام بدنم نبض می‌زند. نارنجک را از جیب شلوارم بیرون می‌آورم و در دست می‌گیرم. من اسیر نمی‌شوم، حتی به قیمت مرگ. این بوی تعفن کم‌کم دارد من را به مرز تهوع می‌برد. دستم را روی صورتم می‌گذارم تا صدای عق زدنم در نیاید. حس می‌کنم الان است که تمام دل و روده‌ام را بالا بیاورم. یکی دو روز است که چیزی نخورده‌ام ، و حالا بوی تعفن و گرسنگی با هم به معده‌ام حمله کرده‌اند. باز هم حالت تهوع... چفیه‌ام را روی دهان و بینی‌ام می‌گیرم. چشمانم سیاهی می‌روند و الان است که از هوش بروم. به نزدیک در اتاق که می‌رسم، صدای بی‌سیم را واضح‌تر می‌شنوم: - أ تسمعنی ابوعدنان؟(صدامو می‌شنوی ابوعدنان؟) 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 دیگه واقعا نمیدونیم بخندیم یا گریه کنیم برداشتن عکس ‎ حسن علاء نجمه رو گذاشتن به عنوان مفقودی این چند وقت!!!!!!!!! اینکه روی بی سوادی مردم حساب ویژه ای باز کردن دردناکه ...!!!! ‌❣ @Mattla_eshgh
❌ عقبه‌ی سلبریتی‌ای که در جشنواره ونیز با مؤسس داعش (کلینتون) و سلبریتی‌های هالیوود هم‌پیاله شده و گل می‌گویند و به هم جایزه می‌دهند و به نظام جمهوری اسلامی دهن‌کجی می‌کنند به مادری (زری خوشکام) برمی‌گردد که بازیگر فیلم‌های مستهجن قبل از انقلاب بود ..... 🔻 بله، زنی که در جشنواره فیلم برلین از داعشی‌های وطنی دفاع می‌کرد و امروز آمریکا در کسوت داور جشنواره ونیز او را بالا می‌برد ⚠️ اینارو منتشر می‌کنیم که لیبرال‌ها بدونن بچه‌های انقلابی میدونن ، توی ایتالیا در پروژه چه کار می‌کنین! ‌❣ @Mattla_eshgh