eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ریحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏅 زهرا کیانی: آرزوی دیدن شما رو داشتم 🌸 رهبر انقلاب: خدا ان شاءالله آرزوهای بزرگتر شما را برآورده کند؛ اینکه چیزی نبود. #دیدار_بانوان_ورزشکار ❣️ @Khamenei_Reyhaneh
داستان رو یه کم زودتر میذارم شاید نتونم سروقت بذارمش😊
مطلع عشق
#او_را... 120 -سلام بی معرفت.کجایی تو؟ -سلام مرجان جونم.چطوری؟ -خوب یا بدم چه فرقی میکنه برای تو؟
.... 121 هنوز نتونسته بودم نمازم رو بخونم.شام رو با هم تو اتاق خوردیم.نشسته بودیم و با گوشی هامون مشغول بودیم که بلند شد و رفت سمت وسایلش و یه بطری کوچیک درآورد -ببین چی آوردم برااااات! -مرجان!اینو برای چی آوردی اینجا؟ -آوردم خوش باشیم عشقم! احساس کردم بدنم یخ زد -مرجان بذارش تو کیفت.خواهش میکنم. 😐 اخم کرد -وا!یعنی چی؟انگار یادت رفته التماسم میکردی...😒 -میدونی که تو ترکم.ازت خواهش میکنم! -نچ!نمیشه. در اتاق رو قفل کرد و اومد کنارم. تو دوتا لیوان ریخت و گرفت جلوی صورتم.با دستم عقبش زدم. -مرجان بگیرش کنار...لطفا! -ترنم لوس نشو.مامانتینا هم الان خوابیدن دیگه.کسی نمیفهمه.منم که به کسی نمیگم تو چیزی خوردی! یه دفعه ساکت شدم.راست میگفت.کسی چیزی نمیفهمید! خیلی وقت بود نخورده بودم.دوست نداشتم بگم کم آوردم اما داشتم وسوسه میشدم؛نفسم داشت شدیدا قلقلکم میداد. -آفرین آجی گلم.بیا یه شب رو بی دغدغه بگذرونیم. احساس میکردم بدنم داره میلرزه.یه نگاه به لیوان انداختم و یه نگاه به برگه های روی دیوار.قلبم تندتر از همیشه میزد و داغ داغ شده بودم.چشم هام رو بستم،سرم رو تو دست هام گرفتم و از خدا کمک خواستم و نالیدم -ولم کن مرجان...نمیخورم.جون ترنم بیخیال! هیچ صدایی ازش نیومد.سرم رو بالا آوردم.با اخم تو چشم هام زل زده بود. -میخوای التماست کنم؟به جهنم!نخور. بلند شد رفت سمت تراس و هر دو لیوان رو تو حیاط خالی کرد. نفس راحتی کشیدم. بدون توجه به من برگشت رو تخت و خوابید.رفتم کنارش و دستم رو گذاشتم رو شونش. -مرجان؟ دستش رو آورد بالا و بازوش رو گذاشت رو صورتش.دوباره تکونش دادم -مرجان؟قهری؟ بازهم حرفی نزد. -خب چرا ناراحت میشی؟تو که میدونی من دیگه نمیخورم.چرا اینقدر زودرنجی تو؟مرجان؟ میدونستم چجوری باید آرومش کنم.نشستم بالا سرش و موهاش رو آروم آروم ناز کردم.بعد از چند دقیقه آروم و با مهربونی شروع به صحبت کردم -مری؟!قهر نکن دیگه!مگه چیکار کردم خب؟ دستش رو برداشت.ولی همچنان روش به سمت تراس بود و اخمی تو پیشونیش... -چرا اینقدر عوض شدی؟ خم شدم و بوسش کردم بده؟ اره بده بده.... دوست دارم مثل قبل باشی .مثل هم باشیم. ته دلم یه جوری شد!یعنی مرجان دوست داشت من تو همون حال بدم بمونم؟ چقدر با زهرا فرق داشت...!😞 -مرجان من نمیخوام زندگیم مثل قبل باشه! حال بدم یادت رفته؟ چشم هاش رو بست و دیگه حرفی نزد.زانوهام رو بغل کردم و دیگه اصراری برای جواب دادنش نکردم. نمازم مونده بود و چنددقیقه دیگه قضا میشد. نه میتونستم بیرون از اتاق بخونم و نه داخل اتاق .یه چشمم به مرجان بود و یه چشمم به ساعت .خوابش برده بود ولی اگر یدفعه بیدار میشد،دیگه نمیتونستم آرومش کنم. همین شوک برای امشبش کافی بود! بیشتر فکر کردم. چاره ای نداشتم .بهتر بود فکر کنه از اتاق رفتم بیرون! آروم و با احتیاط وسایل نمازم رو برداشتم و رفتم تو حموم .بغضی که تو گلوم بود رو رها کردم. " خدایا دیدی من بازم تونستم رو نفسم پا بذارم؟ ولی خیلی سخت بود. ممنون که کمکم کردی! " از وقتی که پای دین تو این مبارزه باز شده بود،هم پیدا کردن لذت های سطحی برام راحت تر شده بود و هم پس زدنشون. شاید اون شب زیباترین نماز عمرم رو خوندم...! صبح با صدای مرجان از خواب بیدار شدم. خیلی ذوق زده صحبت میکرد! -دمت گرم. اتفاقا خیلی نیاز داشتم. آره بابا. حتما!فدات .بای. با خنده گوشی رو قطع کرد و چرخید طرف من که دید چشم هام بازه! لپم رو کشید و گفت -پاشو که خبر خوب دارم! تعجبی نکردم.تا به حال قهر ما بیشتر از سه چهار ساعت طول نکشیده بود!چشمم رو مالیدم و کش و قوسی به بدنم دادم. -چه خبره؟؟حتما خیلی خوبه که تو رو این وقت صبح بیدار کرده! بلند خندید -خوب نیست؛عالیه! رفت سمت کمدم و درش رو باز کرد. -پاشو ببینم لباس خوب داری یا باید بریم خرید؟! نیم خیز شدم. -برای چی؟!چرا نمیگی چه خبره؟ -فرهاد برای آخرهفته یه مهمونی توپ داره. توپ که میگم یعنی توپاااا! فقط باید بیای ببینی چه خبره!! نشستم و موهام رو از صورتم کنار زدم. -خب؟! -چی خب؟!پاشو دنبال لباس باشیم .وای چقدر خوش بگذره! نفسم رو بیرون دادم و دوباره دراز کشیدم. اومد طرفم -برای چی خوابیدی باز؟!با تو دارم حرف میزنما! تو چشم هاش نگاه کردم -مرجان چرا خودتو میزنی به اون راه؟!تو که میدونی من نمیام! دوباره اخم هاش رفت تو هم. -جنابعالی غلط میکنی!ترنم پاشو!دوباره نرو رو مخ من...هنوز کار دیشبت یادم نرفته. نشست رو لبه ی تخت و ادامه داد -خودم مامان و باباتو راضی میکنم. میگم یه شب میای خونه ما. -اولا میدونی که راضی نمیشن.بعدم اونا هم رضایت بدن،من خودم نمیخوام بیام. -تو غلط میکنی!تو همون کاری رو میکنی که من بهت گفتم! "محدثه افشاری" 🌹🆔 @Mattla_eshgh
.... 122 -مرجان چرا اینجوری میکنی آخه؟؟ بلند شد و شروع کرد به داد زدن! -برای اینکه داری واسه من جانماز آب میکشی! احمق تو همونی که تا دیروز تو بغل سعید ولو بودی!هرروز میومدی خونه ما که مشروب بخوری!معتاد سیگار شده بودی!اونوقت واسه من امل بازی درمیاری؟؟؟ دوباره نشستم. -آدما تغییر میکنن! -آدم آره،ولی تو نه!جوگیر احمق! با ناباوری نگاهش کردم. -مرجان درست صحبت کن! -نمیکنم.همینه که هست!میای پارتی یا نه؟ بلند شدم و رفتم کنارش. -مرجان... ترنم خفه شو.فقط جواب منو بده. فقط یه کلمه!دست از این کارات برمیداری یا نه؟ داشتم از دستش دیوونه میشدم!سرم درد گرفته بود. هر لحظه داشت عصبانی تر میشد! -با تو بودم!آره یا نه؟؟ -بشین... بلندتر داد زد -آره یا نه؟ چشم هام رو بستم و نفس عمیق کشیدم، -نه! تا چند لحظه خونه تو سکوت کامل فرو رفت. و بعد صدای آرومش اومد -به جهنم. چشم هام رو که باز کردم لباس هاش و کیفش رو برداشته بود و به سمت در اتاق میرفت. سریع رفتم دنبالش. -مرجان... هلم داد و با نفرت تو چشم هام زل زد. -دیگه اسم منو نیار!مرجان مرد! تو چارچوب در ایستادم و رفتن و فحش دادنش رو نگاه کردم و بی اختیار اشک از چشم هام فرو ریخت. باورم نمیشد که مرجان به همین سادگی از من گذشته باشه ولی این کار رو کرده بود!رو تخت ولو شدم و مثل ابربهار باریدم. تو حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد. موقع خوبی بود!همین الان نیاز داشتم کسی حواسم از تمام دیشب تا حالام پرت کنه! هرچند که بخاطر گریه،صدام گرفته بود اما جواب دادم. -سلام -سلام عزیزم.خوبی؟ -ممنون زهراجون.توخوبی؟ -خداروشکر. از خواب بیدارت کردم؟چرا صدات اینجوریه؟! -نه. یکم گرفته. -ترنم گریه کردی؟ دوباره گلوم رو بغض گرفت. -یکم. -ولی بنظرم یکم بیشتر از یکم بوده! -با مرجان دعوام شد. -چی؟چرا؟ -چون دیگه مثل اون نیستم! -یعنی چی؟ -یعنی مرجان از این ترنم جدید خوشش نمیاد!واسه همین هم گذاشت و رفت... برای همیشه! -ای بابا...چه بد! -آره. بیخیال!امروز بریم بیرون؟ -واسه همین زنگ زده بودم. با زهرا قرار گذاشتم و رفتم سراغ لباس هام. شالم رو کیپ تر بستم،چادرم رو روی سرم انداختم و از خونه زدم بیرون. قرار بود هم دیگه رو تو پارک و آلاچیقی که قبلا یه بار رفته بودیم، ببینیم. ماشین رو پارک کردم و راه افتادم سمت آلاچیق "محدثه افشاری" 🌹🆔 @Mattla_eshgh
.... 123 طبق معمول سر ساعت اومده بود و با همون تیپ ساده ی قشنگش و کتابی توی دست،سنگین و آروم نشسته بود. زهرا هم از اوایل دوستیمون تغییراتی کرده بود. صبورتر و عاقل تر از قبل شده بود و مشخص بود که همیشه در حال خودسازیه. رسیدم به آلاچیق. چشم هام هنوز از گریه ی صبحم قرمز بود و دلم غمدار. آروم سلامی دادم و رفتم تو. زهرا ایستاد و بالا لبخند و چشم هایی که ازش شوق میبارید سر تا پام رو نگاه کرد. -سلام عزیییییزمممم!مثل فرشته ها شدی!مبارکه! اومد طرفم و محکم تر از همیشه بغلم کرد. -ممنون گلم. لطف داری! -قربونت برم. چقدر خوب شدی!ماشاءالله... ازش تشکر کردم و دستش رو گرفتم و به سمت نیمکت کشوندم. -چرا این شکلی شدی ترنم؟چرا ترنم سرحال همیشگی نیستی؟ سرم رو پایین انداختم و مشغول بازی با انگشت هام شدم. راست میگفت. اصلا حوصله نداشتم! زهرا دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو آورد بالا. -ببینمت!بخاطر مرجانه؟ اشکی که تو چشم هام حلقه زده بود رو همونجا خشک کردم و اجازه ی ریختن بهش ندادم. زهرا با انگشتش گونم رو نوازش داد و لبخند مهربونی،گوشه ی لبش نقش بست! -ترنم؟یادته که گفتم ادعا،پایان ماجرا نیست؟نمیخوای امتحان پس بدی؟نمیخوای به خدا ثابت کنی اینقدر دوستش داری که بخاطرش از همه چیز میگذری؟ نگاهم رو به سنگ فرش های کف آلاچیق دوختم. -زهرا؟ -جان زهرا؟ -چرا همه از من میگذرن؟! -همه؟!کی گفته؟! -زندگیم اینو میگه!خانوادم،مرجان و... و تو دلم گفتم سعید،سجاد...! -اینا همه ان؟!مگه گذشتنشون از تو،چیزی از تو کم میکنه؟ -نه.فقط یه گوشه از قلبم رو! -مگه قلبت نذریه که بین همه پخشش کردی؟! اگر به نااهل ندیش،اینجور نمیشه! -یکیشون نااهل نبود! اما رفت. بدم گذشت و رفت!😔 -کی؟! -چی بگم!فکر کن یه دلخوشی تو اوج روزای سخت! -عاشقش بودی؟ سرم رو پایین انداختم. ادامه داد -عاشقت بود؟ رفتم تو فکر! "عاشقم بود؟؟؟" -نمیدونم! -شاید اونم عاشق کس دیگه ای بوده! قلبم تیر کشید!یعنی سجادهم مثل سعید...؟ -نه!نمیدونم...آخه بهش نمیخورد. یعنی نمیتونست. نمیدونم!اون اصلا تو یه دنیای دیگه بود! -خب چرا فراموشش نمیکنی؟! تو چشم های زهرا نگاه کردم. فراموش کردن سجاد؟!مگه امکان داشت؟! -نمیتونم. حتی خیالش آرومم میکنه! -پس کار خودشه! چشم هام از تعجب گرد شد. -کار کی؟! -خدا! آروم تر سرجام نشستم. -یعنی چی؟! -یا وقت میده که خودت بفهمی هر عشق و آرامشی جز خودش،دروغه! یا ازت میگیره تا اینو بهت بفهمونه! دوباره حلقه ی اشک های مزاحم،تصویر زهرا رو تار کرد.😔😭 "محدثه افشاری" 🌹🆔 @Mattla_eshgh
علاقمندان عکاسی بشتابید☺️ ⭕️آموزش عکاسی با موبایل در کانال زیر 👇 کمی عکس مهمانِ من باش😊👇👇 @masoumehzoleikani
مطلع عشق
🔴 #شینید_اوکانر خواننده معروف ایرلندی مسلمان شد و نام خود را به شهدا دایوید تغییر داد جهان بسوی #ا
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆 شروع پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇👇
✍انتظار را باید آموخت... انتظار را باید تمرین کرد.... ❣مقام انتظار... قلب سالم می خواهد.... امروز شنبه... تلاش برای سلامت قلبم را... شروع خواهم کرد 😊 🌹🆔 @Mattla_eshgh
قصه ما وخاطر خواهی حضرت آقا بسمه تعالي 🍃درست اوج هياهوهاي ناشي از انتخابات سال 76 بود كه حرفهاي به ظاهر زيباي عده اي عميقاً مرا به فكر فرو برد. در خصوص شخصيت مقام معظم رهبري و زهد و تقواي ايشان مطالب زيادي شنيده بودم اما حملات نا جوانمردانه عده اي مغرض ؛ با ظاهري حق به جانب و عوام فريبانه سئوالاتي را در ذهنم ايجاد نمود جهت رسيدن به پاسخ اين سئوالات سعي نمودم به محضر عالم و عارف بزرگوار حضرت آيت الله علامه حسن زاده آملي شرفياب شوم كه تلاشهايم در اين زمينه نتيجه اي در برنداشت . اواخر عمر مرحوم آيت الله عبدالمجيد مولوي (ره) بود و با توجه به وضعيت جسماني ايشان دسترسي به معظم له نيز تقريباً غير ممكن گرديد اين اتفاقات و كوشش مجدانه مرا به سوي عالم فرزانه و روشن ضمير جناب حاج آقاي جرجاني رهنمون نمود . برخورد متواضعانه و گفتار نافذ و خالصانه اش مرا شيفته و مجذوب خود ساخت.احساس نمودم اين بزرگوار همان گمشده اي است كه سالهاست در پي آنم. در جلسات اول از هر دري سخن به ميان آمد كه محور تمامي گفتگوها تقواي الهي و اخلاق اسلامي بود؛ در يكي از ديدارها بي اختيار از ايشان سوال نمودم . حاج آقا نظرتان در خصوص اين حرف و حديثهايي كه اخيراً در سطح جامعه مطرح بوده و بعضاً برخي در خصوص اركان نظام تشكيك ايجاد مي نمايند چيست؟. ايشان در پاسخ فرمودند: 🔸 حقير راهي نزديكتر از راه رهبري انقلاب به راه اميرالمومنين علي (ع) سراغ ندارم؛ از ايشان تبعيت كنيد؛ از ايشان تبعيت كنيد؛از ايشان تبعيت كنيد)) اين جمله كوتاه حجت را بر من تمام نمود و این بود كه چون سربازي عزم خود را جزم بر تبعيت محض از ولي و رهبر خويش و دفاع و جانفشاني در راه او نمودم یا علی مهدی بذری شاندیز 🌹🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
Doshman 21.mp3
2.21M
21 ⭕️ علت اصلی دشمنی آمریکا و اسرائیل با ایران چیه؟ حاج اقا حسینی 🌍 @IslamLifeStyles
☢ یهود به دنبال حکومت جهانی شیطانی خودش هست و برای همین هر تلاشی رو برای از بین بردن حکومت شیعی در ایران انجام میده. ⭕️ تلاش های غربگراهایی مثل زیباکلام و حسام الدین آشنا و معصومه ابتکار و کواکبیان و تاجزاده و بسیاری از نمایندگان مجلس و برخی مسئولین دولتی همگی در جهت گسترش نفوذ سازمان یهود در ایران اسلامی هست. 🔷 و یه نکته مهم این هست که مذهبی ها و انقلابیون ما نباید نا امید باشن نباید خودشون رو ببازن طبیعتا اثر یه کار خالصانه و انقلابی از صدها کار خلاف و فساد اون شیادان بیشتر و بالاتره.👌 ✅ فقط دو تا کار اساسی نیازه که در مقابل دشمن انجام بدیم. ان شالله در فایل صوتی بعدی اون دو تا کار رو تقدیمتون خواهیم کرد.