eitaa logo
مطلع عشق
281 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
۹ در رفاقتـ🤝ـها روحت چیزهایی رو دریافت میکنه که خودت هم متوجه نمیشی❗️ با کسی رفاقت کن؛ که روح قوی تر و زیباتـری نسبت به شما داره! تا ازش زیبـ🌸ـایی دریافت کنــی. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ضرورت_آموزش_قبل_از_ازدواج #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_چهارم ۴)قسم چهارم این هستش که آموزش بعد ازانجا
﷽❈••⚘ ⃟ ⃟❈ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟⚘ ⃟ ⃟ ⃟⚘☆☆☆ ✍🏻 خب، این مقدمه‌‌ای بود که در مورد ضرورت آموزش قبل از ازدواج عرض شد حالا می‌پردازیم به اصل درس. ☺️ 💯 این چهار اصل رو که دانستیم، همونطور که از مثال‌های بحث برمیومد، ازدواج هم به عنوان یک حرکت بسیار مهم در زندگی ما که دارای تاثیرات خیلی مهم و پیچیده‌ای داره و تاثیراتش هم مثبت هست و هم منفی و از دنیا شروع میشه تا آخرت و بی‌نهایت رو این تاثیر دربر می‌گیره. 📌 یک حرکتی بسیار پیچیده و بسیار فراگیر هستش. 🦋 ساده‌انگاری‌اش اگر ما خیال بکنیم که با انتخاب همسر، مثلا باز ضوابط ما در حد یک نفر یا دونفر مثلا در حد یک خانواده محدود میشه، واقعا اینطور نیست. 🙅‍♂ ✅ تاریخ ثابت کرده که، اصلا سرنوشت جامعه در تاریخ به دست افرادی هستش که در یک خانواده متولد میشن و تربیت پیدا می‌کنند. 💯 ☢ همونطور که عرض کردم، هم اثرات مثبت زیادی داره هم اثرات منفی و این اثرات هم از دنیا شروع میشه و تا بینهایت، تا ابدیت ادامه پیدا خواهد کرد. 🔮 لذا انجام یک همچین حرکتی با این اهمیت حتما از قانون اولمون، اصل اولمون که این بود که در انجام هر حرکتی احتیاج به شناخت داریم، مستثنی نیست و باید حتما با صورت بگیره.👌🏻 🔹 اگر کسی سهل‌انگاری بکنه در امر آموزش قبل از ازدواج و ساده بگیره این رو، هم به خودش لطمه خواهد زد، هم به همسرش خیانت خواهد کرد و لطمه خواهد زد؛😔 هم به فرزندی که در این خانواده متولد میشه لطمه خواهد زد و😵 به خانواده‌هایی که با زوجین رو‌به‌رو هستند و ارتباط دارند به‌اصطلاح لطمه وارد می‌کنه و بعد هم به جامعه‌ای که این خانواده در اونه.👌 👈 یعنی خانواده وقتی آشفته میشه، اثراتی رو خواهد داشت؛ وقتی درست با موازین عقلی و شرعی، به اصطلاح، مراحل انتخاب و ازدواج صورت نمی‌گیره، تبعاتی رو به دنبال خواهد داشت. 💢 ما اگر خوب وضعیت جامعه‌مون رو مطالعه کنیم، در هر جامعه‌ای همینطور هست. بزهکاری‌ها، اختلافات زناشویی، نزاع‌ها و درگیری‌های فامیلی _خیلی‌هاش_ طلاق‌ها، بیماری‌های روحی، افسردگی‌ها، جنایات غالبا توسط افرادی صورت گرفته که و از محصول یک آشفته هستند. 👨‍👩‍👧‍👦 یعنی خانواده‌هایی که گرم بوده کانونشون، جنایتکار، بزهکار، افراد فاسد و مفسد یا اصلا بیرون ندادند یا بسیار کم. 💢 ولی تمام این تبعات، طلاق‌ها، نمی‌دونم درگیری‌ها، خیلی از مسائل دیگه، محصول یک خانواده‌هایی هستش که یک شروع خوبی نداشتند و با آگاهی صورت نگرفته که این شروع درست نبوده. 👌🏻 و همونطور که عرض کردم با معیارهای غلط، به اصطلاح این پیوند شروع شده. ❇️ و برعکس؛ دقتِ در انتخاب همسر و دقت در رعایت معیارهای اون هم برای افراد، هم زن و شوهر رشد و بالندگی میاره، شادی میاره و پیشرفت میاره و هم به تبعِ اون برای دیگران، فرزندان اون خانواده و جامعه سعادت رو به دنبال خواهد داشت. 😌❤️ 🔹 ما در مشاوره‌هامون، در مراجعات مکرری که میشه، در دادگاه‌ها این جملات رو زیاد می‌شنویم که میگن: مثلا من نمی‌دونستم! 😥 دختر میگه من نمی‌دونستم، 🧕 پسر میگه من نمی‌دونستم،🤵 خانواده‌شون میگه ما نمی‌دونستیم. باباش میگه من نمی‌دونستم، مادرش میگه من نمی‌دونستم... ══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️ ⃟ ‌❣ @Mattla_eshgh
با تو معنا پیدا می‌کنم... با تو می مانم... ✨✨✨ ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ یک بازیگر: علاقه‌ای به مادر شدن ندارم و هیچ‌وقت به دنبال ازدواج نبوده‌ام | 💢 فریدون جیرانی: اکثر بازیگران زن سینمای ایران مجردند! 🔺 من چون روی تاریخچه‌ی بازیگری زن در سینمای ایران کار کردم اکثراً خانم‌ها تنها (و مجرد) بودند! بعضی‌ها خیلی تنها بودند!! 🔰 منبع: برنامه ۳۵، فروردین ۹۶ (سین:سلبریتی، شین:شهید) ‌❣ @Mattla_eshgh
😍😔 اول عاشق پسرے شده بودم ڪه به تمام بچه‌هاے دانشگاه مےارزید... مذهبے بود... اما در عین حال متواضع و خون‌گرم... اڪتیو و خنده رو... . . ولے من ڪجا و اون ڪجا... من یڪ دختر بد حجابے بودم ڪه از امل بازے و سر به زیر بودن متنفر بودم... پسرهاے فامیل مثل داداشم بودن... اما دلم بد جایے گیر ڪرده بود ... براش میمردم... هرگز نمے‌توانستم ببینم یڪی غیر از من دست‌هاشو بگیره و تو قلبش بشینه... به خودم گفتم اگه به قلبت و خواسته‌ات بها میدی بسم الله... . . بلاخره دست به ڪار شدم... اماڪار به این راحتے نبود...‌ اون در شرف داماد شدن بود..‌.. اما من ول ڪن نبودم... ازدواج اون یعنے مرگ من... تا اینڪه تصمیم نهایی رو گرفتم... تصمیم گرفتم تو دانشگاه جلوے همه بچه ها نظرمو بگمو خودمو بندازم به پاش .... اصلا برام مهم نبود ڪه غرورم میشڪنه یا آبروریزے میشه... . . فقط به وصال اون فڪر میڪردم... یڪ شاخه گل گرفتم دستمو بعداز ڪلاس جلوے همه راهشو بستم... بهش گفتم : میدونم مذهبی هستے و از دختراے مثل من خوشت نمیاد... ولے باور ڪن همومی میشم ڪه تو بخوای... چادرے میشم... نمازمو به جماعت میخونم... اصلا ... اصلا هر چے شما بگید..‌. با من ازدواج ڪن..‌. من ... من ...‌ . . : مریم محمد عباس
دوم قلبم به شدت مےتپید ... فقط گل را گرفته بودم سمتشو هے حرفهامو میزدم ... یڪے از دانشجوها براے اینڪه جو عوض بشه و به داد من برسه با صداے بلند گفت : براے خوشبختے شون صلوات ... . . استاد از ڪلاس خارج شد و خطاب به معشوقه من گفت: آقا سینا مبارڪه ... بگیر این شاخه گل رو ... سینا گل را از من گرفت ... داشت حالم بد میشد ... یڪ جورهایے از رفتارم شرمنده شده بودم ... فڪر میڪردم باعث خجالتش شدم ... . . هزار جور فڪر و خیال در آن واحد به سراغم آمد ... احساس ضعف مےڪردم ... مےترسیدم پس بیفتم ... دیگه فڪرم ڪار نمےڪرد ... . . تا اینڪه با صداے دلنشین سینا به خودم آمدم ... خانم سرمدے شما لایق بهترین ها هستید ... ارزش شما خیلے بیشتر از اینهاست ... واااای خداے من !! . . با شنیدن این جملات بیشتر عاشقش میشدم ... ولے ترس وجودمو پر ڪرد ... نڪنه اینجوری داره جواب رد میده ... اصلا نڪنه قرار ازدواجش قطعی شده ... اصلا نڪنه ... . . زبانم بند آمده بود ... اون روز پراز دلهره و استرس به سر شد ... من روز بعد به دانشگاه نرفتم ... اصلا به لحاظ روحے حال خوشے نداشتم ... خانواده ام از گندی که زده بودم خبر نداشتن... همش به خودم لعنت میفرستادم: اے دختره بے عقل ... خواستگاری ڪردن بس نبود !!؟ شماره تماس واسه چے دادے ... . . واااااااااااے ... دیوانه ڪاش یڪ جاے خلوت باهاش صحبت میڪردم ... ڪاش یڪ نفر دیگر ر ا واسطه میگرفتم ... دیگه الان براے فڪر ڪردن دیر شده بود ... از اتاقم بیرون نمےآمدم ... . . به بهانه‌ی درس حبس شده بودم ... ولے گوشم بیرون بود ... صداے زنگ تلفن ڪه در مےآمد سریع فال گوش میشدم ... آخه شماره خونه رو داده بودم ... ده بار با صداے تلفن جون به لب شدم ... غروب بود ڪه صداے زنگ تلفن منو دوباره به پشت در ڪشاند ... باورم نمےشد ... مادر سینا زنگ زده بود...
سوم . . از صحبتهاے شان فهمیدم اجاز ه مےخواست ڪه حضوری برای معارفه بیایند ... باورم نمےشد ... چطور میشد یڪ نفر به این سرعت و بدون مقدمه و پیگیری راضے شده بیاد خواستگارے ؟! نڪنه ریگے به ڪفش باشه ... !!؟؟ . . از یڪ طرف از ذوق پر مےڪشیدم ... از طرف دیگر ترس وجودم رت و پار مےڪرد... نمیدانستم با مادرم چطور برخورد ڪنم تابلو نباشم ... مادرم بلافاصله بعداز پایان تماس آمد اتاقم ... با دیدن دست پاچگے من فهمید ڪه من از همه چیز خبر دارم ... لبخندی زد و گفت: خب انشاالله ڪه مبارڪه ... . . حتما راضی هستے ڪه شماره تماس دادے ... ولے تا تحقیق و بررسے نشه نمیشه چیزے گفت ... هول نشو گلم ... عجله هم نڪن ... شڪر خدا مادرم زود از اتاق رفت ... من ڪه لال مونی گرفته بودم ... اصلا نمیدانستم چیڪار ڪنم ... . . بعداز مشورت با پدرم یڪ روز براے حضور سینا و خانواده‌اش تعیین شد ... تو این فاصله چند روزه ڪلاسهاے دانشگاه را ڪنسل ڪردم ... بعداز ماجراے خواستگارے دیگه نمے‌توانستم با حالت عادے سر ڪلاس حاضر باشم ... . . گفتم بزار تڪلیفم روشن بشه بعد ... روز قرار سینا همراه خانواده‌اش آمدند ... چادر نماز خوشگلمو سرڪردم ... اولین بار بود ڪه جلوے مهمان چادر سر میڪردم ... چند روز بود ڪه سینا را ندیده بودم ... خیلے دلم براش تنگ شده بود ... با دیدنش قلبم از جا ڪنده میشد ... تشنه نگاهش بودم ... گاه به گاه با لبخندے خوشحالم میڪرد ... . . و امیدوارے در دلم جاے همه تردیدها را میگرفت ... صحبتحایے مبنے بر معرفے خانوادهها مےشد ... من نه چیزے مےدیدم و نه چیزے مےشنیدم ... یڪ شیداے بےقرارے ڪه جز رسیدن به معشوقش چیزے نمےخواهد ... . . فقط فهمیدم آدرس داده شد براے تحقیق ... و اجازه یڪ ملاقاتے ڪه من و سینا در یڪ مڪان عمومے باهم باشیم براے شناخت بیشتر ... این براے من یڪ مژدگانے بود ... با رفتن شان دل من هم رفت ... نه خواب داشتم نه خوراڪ ... از قبل بے قرارتر شده بودم ... اما بد حالے من زمانے بیشتر شد ڪه پدرم گفت . . من از این خانواده خوشم نیومد ... به نظر میاد از اون خشڪه مذهبی هایے باشن ڪه همه رو پست میبینن ... دنیا روے سرم خراب شد ... مےخواستم دفاع ڪنم ... ولے نمیدانستم چه جورے ... توے دلم همه چیز را به خدا سپردم ...
چهارم . . پدرم آدم بے منطقے نبود ... فقط اینڪه خبر نداشت دخترش شیدا شده و خواستگارے ڪرده ... منو پیشش نشاند و دستمو گرفت ... یڪ بوسه به پیشانیم زد و گفت: دخترم من هیچ وقت شما رو براے ڪارے مجبور نڪردم ... همیشه سعےڪردم هر تصمیمے تو زندگےتون میگیرید آگاهانه و با رضایت قلبے خودتون باشه ... . . الان هم باید بزرگترین تصمیم زندگےتو بگیرے ... اجازه دادم یڪ بار بتونید ملاقات داشته باشید ... من هم تمام توانم رو میزارم براے تحقیق ... انشاالله بتونم ڪمڪت ڪنم بهترین تصمیم رو بگیرے ... راستش امروز وقتے چادر پوشیدنت رو دیدم در نظرم مثل یڪ فرشته شده بودے ... اما یه خورده نگران شدم ڪه به خاطر خواستگارها چادر سر ڪردے ... . . من خیلے فورے گفتم: آقا جون بخدا چادر پوشیدن تصمیم خودم بود ... . . پدرم با تبسم گفت: معلومه دلت گیره☺️💝 امیدوارم احساست ڪار دستت نده !! هرچند احساسات براے خانم‌ها امتیازه ولے سعے ڪن تو ازدواج منطق رو هم لحاظ ڪنے ... . . دست آقا جونمو بوسیدم و بهش گفتم: چشم آقا جون.... حتما!! خدا سایتونو ڪم نڪنه ... . . خدا خدا میڪردم یڪ وقت لو نره ڪه من از سینا خواستگارے ڪردم ... مادر سینا زنگ زد و آدرس یڪ رستوران را داد تامن براے ملاقات به آنجا بروم ... وقتے حاضر میشدم براے رفتن سر از پا نمےشناختم ... از خونه ڪه زدم بیرون تازه متوجه شدم چادر ندارم😕 . . دیگه دیر شده بود ... فرصتے براے تهیه چادر نبود ... با خودم گفتم برگردم چادر نمازمو بپوشم ... بعدش گفتم ولش ڪن اینجورے ڪه بدتره ... بیشتر توے چشم میشم ... ولے نگرانے بےچادر بودن حالمو خراب ڪرد ... میترسیدم همان روز اول بزنه تو ذوقم بگوید: الڪے مےگفتے چادرے میشے ... وگرنه فرصت دوخت چادر رو داشتے ... . . اما از ترس اینڪه دیر برسم ٬ همه چیز را فراموش ڪردم و به موقع سر قرار حاضر شدم ... باورم نمےشد ... وقتی رسیدم با هم چنین صحنه اے مواجه بشم ... ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
🍃🌸🌸🌸🍃 ورد لب وذڪر شبِ علیسٺ تاصبح قیامٺ من یا علےو گویم همہ عمر آنڪس ڪه مرا اسٺ، علیسٺ 🍃🌸🌸🌸🍃 ❤️ 🌸🍃 ‌❣ @Mattla_eshgh