صدای زنگ خانه بلند شد. زینب از خواب پرید و صدا زد:
_بابا... بابا!
قبل از اینکه آیه بلند شود، به سمت آیفون رفت و در را باز کرد و به سمت
در خانه رفت و آن را گشود و از پله ها به پایین دوید. آیه هیچوقت
نفهمید که زینب چگونه میفهمد که ارمیا پشت در است؟ شاید همانطور
که خودش همیشه میفهمید که سید مهدی پشت در است! این را فقط
خدا میداند...
ارمیا با لباسهای سبزش، با آن کلاه َکج روی سرش، با زینبی در آغوش، از
پله ها بالا میآمد. مقابل در که رسید، آیه با آن چادر گلدارش را که دید،
سرش را پایین انداخت و گفت:
_تازه رسیدم، دلم طاقت نیاورد، اومدم زینب رو ببینم، ببخشید مزاحم
شدم!
آیه از مقابل در کنار رفت و ارمیا وارد شد. همانطور معذب ایستاده بود
که آیه گفت:
_زینب خواب بود، اتاقش اون اتاق کناری هست؛ در سمت راستیشم
سرویس بهداشتیه!
آیه به سمت آشپزخانه رفت. رفتن که نه، فرار کرد. مشغول گرم کردن
غذایی شد که برای نهار فردا آماده کرده بود، بعدا یک فکری برای فردا
میکرد.
سفره را که چید، ارمیا دست و صورتش را شسته بود و با همان لباسها
و همانطور زینب در بغل، به او نگاه میکرد. چادرش را روی سرش مرتب
کرد و نگاه متعجب ارمیا را شکار کرد:
_چیزی شده؟
ارمیا لبخند زد:
_شام نخورده بودید؟
_برای شماست؛ بفرمایید!
لبخند ارمیا عمیقتر شد. یک نفر برایش سفره انداخته! از ماموریت آمده و
خانه ای هست که دخترکش در آن در انتظار است... یکنفر چشم به
راهش است، گرچه دلش میخواست یکنفر دیگر هم چشم به راهش
باشد، حاال همین هم بس بود، نبود؟ دلش با همین ها خوش بود. دلش
زیاده خواه که نبود! همینکه چراغی روشن بود، همینکه سفرهای برایش
مهیا شد، همینکه کسی به استقبالش آمد، همینکه دستهای کوچکی
حوله ی صورتشان را با تو شریک شوند و کسی چشم غره نرود کافی بود،
نبود؟
سر سفره که نشست، زینب را روی پایش نشاند... غذا کشید و مشغول
شد؛ هیچوقت قیمه ای به این خوشمزگی نخورده بود؛ شاید آنهمه غربت
و جنگ و درد بود که حالا در آرامش نشسته و غذا میخورد، برایش
لذتبخش است؛ شاید هم چون اولین بار است که کسی اینگونه برایش
سفره میاندازد و مقابلش مینشیند تا غذا بخورد. حسهای جدیدش را
دوست داشت... حس خانواده! عطر حضور یک زن که جان میدهد به
خانه ات، عطر نفسهای دخترکی که روح خانه است؛ شاید َمرد بودن هم
قشنگتر میشود وقتی تکیه گاه میشوی برای اینها! انگشتر عقیق سید
مهدی در دست چپش میدرخشید. همان دستی که به دوِر زینب بود.
همان دستی که دخترکش را در آن میفشرد. این دست شاید دست سید
مهدی هم بود... پدر است دیگر، شاید خود را اینگونه به دخترکش
برساند! با انگشتری که عطر شهادت دارد...
آیه: زینب جان، بشین پایین! بذار بابا غذاشو بخوره، باشه مامانی؟
زینب بیشتر به ارمیا چسبید. چشمانش خمار خواب بود. ارمیا دستی روی
موهای دخترکش کشید:
_من راحتم، بذارید بغلم باشه! وقتی برم، حسرت این لحظه ها با منه.
آیه: مگه قراره دوباره برید؟
ارمیا قاشق را روی بشقاب گذاشت و سرش را بالا گرفت:
_هنوز شما نگفتید که بیام! الان هم اگر جسارت کردم و اومدم به خاطر
زینب بود، دلم طاقت نداشت. هر شب خواب میدیدم داره گریه میکنه!
آیه نگاهش را به زینب انداخت که چشمانش نیمه باز بود:
_هر شب این چهل شبو گریه کرده!
ارمیا روی موهای زینب را بوسید:
_شما هم این روزها رو شمردین؟
آیه: چهل روزه همه ازم رو میگیرن؛ چهل روزه دخترم بیتابه، این روزا
شمردن نداره؟
ارمیا ابرو در هم کشید:
_برای چی از شما رو میگرفتن؟
آیه: همه میدونن رفتن شما تقصیر منه!
ارمیا جدی شد و صدایش َخش برداشت:
_این به من و شما ربط داره، حق نداشتن اینکارو بکنن؛ از کجا فهمیدن؟!
آیه: شما همکارایی دارید که براتون برادری میکنن؛ حق داشتن که از
دستم ناراحت بشن!
ارمیا تلفنش را از جیب لباسش درآورد. میخواست به یوسف زنگ بزند،
آنها حق نداشتند که آیه ی زیبای زندگی اش را آزار دهند. آیه مداخله کرد:
_دارید چیکار میکنید؟
ارمیا نگاهش را از روی تلفن بلند نکرد:
_زنگ میزنم ببینم به چه حقی تو زندگی من دخالت کردن و باعث
ناراحتی زنم شدن!
گاهی اشکال ندارد که برای غیرت همسرت لبخند بزنی! اشکال دارد؟ آیه
لبخند زد:
_این کارو نکنید، تقصیر اونا نبود؛ مقصر من بودم! راستیتش خود بابا
اصرار کرد که ببینن شما واقعا احضار شدید یا خودتون رفتید، اونا هم
مجبور شدن بگن که قبال پیگیر شدن و فهمیدن خودتون خواستید.
ارمیا نگاهش را به آیه داد:
_شرمنده، باید بهتر برنامه ریزی میکردم اما چون ناگهانی بود یه چیزایی از
دستم در رفت.
آیه: غذاتونو بخورید، سرد شد. تقصیر منه که باعث این اتفاقات شدم.
ارمیا گوشی تلفن همراهش را کنارش گذاشت و قاشق را در دست گرفت.
خواست قاشق را در دهاتش بگذارد که گردن زینب شل شد. نگاهش به زینب افتاد که خوابیده بود:
_ببرمش تو تخت؟خوابش برده.
آیه بلند شد که زینب را بگیرد که ارمیا مانع شد: _برای شما سنگینه؛ وقتی
من هستم لطفا بلندش نکنید!
ارمیا بلند شد و زینب را به سمت اتاقش برد که آیه گفت:
_بذاریدش روی تخت من، اتاق بغلیشه!
ارمیا سری تکان داد و راهش را به سمت در دیگر برد. همان دری که آیه
را بارها دیده بود که از آن خارج شده بود. وارد اتاق که شد، زینب را روی
تخت گذاشت و صورت غرق در آرامشش را بوسید. وقتی صاف ایستاد
نگاهش در اتاق چرخید. تصاویر زیادی از آیه و سید مهدی روی دیوار بود.
چیزی در دلش درد گرفت که باعث شد سرش را پایین بیندازد و از اتاق
اتاق بود. ارمیا که خارج شد گفت: _بفرمایید
غذاتون سرد شد!
_ممنون دیگه سیر شدم!
آیه: لطفا غذاتونو بخورید، شما از ماموریت اومدید، سید مهدی که از
ماموریت برمیگشت اندازه ی سه نفر غذا میخورد!
آهی کشید و ادامه داد:
_شما هم بفرمایید؛ میدونم تا به دستپخت من عادت کنید کمی طول
میکشه!
ارمیا پشت سر آیه به سمت سفره رفت و نشست:
_برای کسی مث من که تمام عمرش کسی نبوده و به خواست وسلیقه ی اون غذا بپزد و هرچی میذاشتن جلوش باید میخورد، اونم جاهایی مثل
پرورشگاه و ارتش، این غذا عین زندگیه و آدما به زندگی کردن زود عادت
میکنن!حق داشت سید مهدی که اندازهی سه نفر میخورد، منم اگه روم
میشد میخوردم!
آیه نشست و اندکی برای خودش غذا کشید؛ شاید ارمیا هم از تنها غذا
خوردن بدش میآید... مثل سید مهدی!
آیه بیشتر با غذایش بازی میکرد اما ارمیا شوق در دلش آمد که بانویش
مقابلش نشسته و این ساعت از شب به خاطر او سفره انداخته و با او
همراه شده؛ گاهی توجه های کوچک هم دل غمزدگان محروم مانده از
توجه را خوب بازی میدهد!
ارمیا تمام غذای فردای آیه و زینب را که خورد، تشکر کرد:
_خیلی عالی بود!اولین باره که دستپخت شما رو خوردم و میتونم بگم
بهترین غذای عمرم بود، بهتره رفع زحمت کنم!
آیه که ظرفها را جمع کرده و در سینی بزرگی میچید، دست نگهداشت و
به ارمیایی که قیام کرده بود برای رفتن نگاه کرد:
_اینجا دیگه خونه ی شما هم هست، کجا میخواید برید؟
_نمیخوام حضورم اذیتتون کنه، میرم پیش بچه ها، هنوز توی اون
خونه جا دارم.
_حضورتون منو اذیت نمیکنه!
_پس این چادر چیه؟ چهل روزه عقد کردیم
آیه چادر را روی سرش مرتب کرد:
_با رفتنتون که بهتر نمیشه، بذارید آروم آروم حضورتونو بپذیرم!
ارمیا روی دو زانو مقابل آیه نشست:
_تو دوست داری من بمونم؟
زینب ....
حرفش را برید:
_پرسیدم تو آیه، خود تو چی میخوای؟ اگه من و تو زن و شوهریم
به خاطر خواست زینبه، اما بودن و نبودن من توی این خونه فقط به
خواست تو انجام میشه؛ من به پدر شدن برای زینبت هم راضی ام! تو
بخواه که باشم، هستم، تو نخوای فقط پدر زینب میمونم!
آیه باقی وسایل سفره را درون سینی گذاشت و تا خواست بلندش کند،
ارمیا آن را برداشت و به آشپزخانه برد:
_سلیقه ی خوبی داری، خونه عجیب آرامشبخش چیده شده!
آیه آرام گفت:
_براتون تو اتاق زینب رختخواب میاندازم!
ارمیا سینی را روی اپن گذاشت و به آیه با لبخند نگاه کرد:
_یه پتو و بالشم بدید کافیه!
آیه رختخواب را پهن کرد و حوله و لباس راحتی روی آن گذاشت. ارمیا
وارد اتاق شد که آیه گفت: _شرمنده لباس نداشتم، اینا مال سید مهدیه،
ُاگه دوس نداشتید نپوشید؛ آدما دوست ندارن لباس
مرده ها رو بپوشن
دیر وقته و رها اینا هم خوابن وگرنه از آقا صدرا میگرفتم! حالا تا فردا که
وسایلتون رو میارید یه جور سر کنید. وسیله هم گذاشتم اگه خواستید
برید حموم، آمادهست.
_تو ساکم لباس دارم اما خب چهل روزه که شسته نشده!
_بذارید من میاندازم تو ماشین لباسشویی، اگه با همونا راحتید، همونا رو
بپوشید؛ ملافه ها تمیزن و بعد از استفاده ی شما هم دوباره شسته میشن،
وسواس نیستم اما ممکنه مهمونا وسواس باشن، به خاطر همین سعی
میکنم همیشه تمیز باشن!
چرا برای ارمیا توضیح میداد؟ شاید چون باید کم کم با اخلاق و رفتار هم
آشنا میشدند!
ارمیا حوله و لباسها را برداشت و گفت:
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
نگاهی به اولین محصول کمپانیهای بزرگ 🔹 شاید براتون سوال باشه که غولهای تکنولوژی و صنعت های مختلف ا
پستهای روز دوشنبه( سواد رسانه )👆
پستهای سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
📌 #طرح_مهدوی
✍ مینویسم برای تو...
🖊 صبح به صبح مینویسم و قول میدهم که این میشوم و آن میکنم... و تو هر شب امضا میکنی و مُهر میزنی: «مفاد عهدنامه اجرا نشد»
🌸 ویژه #نیمه_شعبان
❣ @Mattla_eshgh
🔵اذعان شبکه تلویزیونی اسراییل به محل استقرار نیروهای صهیونیست در اربیل عراق
🔴حساب توییتری شبکه ۱۳ تلویزیون رژیم صهیونیستی با بازنشر گفتوگوی یک مقام ارشد آمریکایی با مجله نیویورک تایمز به نقل از این منبع نوشت:
🔴تأسیساتی که در عراق مورد حمله ایرانیها قرار گرفت به عنوان یک مرکز آموزشی برای اسرائیل عمل میکرد
❣ @Mattla_eshgh
🔴تمام سایتهای با پسوند gov.il که متعلق به دولت جعلی اسقاطیل هستند از دسترس خارج شدند
سایت پست اسقاطیل هم از دسترس خارجه
پ.ن :رسانههای صهیونیستی مدعی شدند که این حمله توسط هکرهای ایرانی به تلافی حملات هفته گذشته بوده است.
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ جا داره یادی کنیم از اعتراف ژنرال مکنزی بعد از رزمایش اخیر ایران: توان نظامی #ایران به سطح #غیرقابل_شکست رسیده است | #ببینید
#توئیت 👈 باران وکیلی
#ایران_قوی
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
آقا
برادر
لطفا این روزا بیشتر حواست به خونه باشه.
خونه تکونی خیلی خوبه و بهتر اینه که تو هم کمک زن و بچه ات بدی
اما
از خونه تکونی و کمک مهم تر و بهتر اینه که همسرت بدونه چند روز ، و یا لااقل چند ساعت ، وقف کمک به خانم خونه ات در کارای خونه هستی.
بذار این چند ساعت، بشه کفاره همه لحظاتی که نبودیم و نیستیم اما هر شب بدون توجه ، با یه خونه تر و تمیز و خانم و بچه های مهربون مواجه میشیم و از خودمون هم نمیپرسیم چقدر این وضعیت آرامش و جذاب و خودمونی ، زحمت داره و زن داره زحمت زیادی میکشه.
برادر
حتی اگرم کمک نمیکنی
لطفا بعد از غذا نگو "حالا ولش کن بعدا جمع میکنی"
تو خیابون درحالیکه زنت بچه بغلشه، کیف رو شونشه، دستش به شال و چادرشه، جلو جلو راه نرو واسه خودت.
توجمع وقتی پسرت نشسته به دخترت نگو پاشو به مامانت کمک کن.
خونه داری و بچه داری و بشور بپز رو "تو که همش بیکاری" ندون!
حواست به اینا هم باشه
زن ، اسم اینا را میذاره محبت
میذاره زن دوستی
حتی به همین چیزای ساده میگه عشق
به خدا
از خودش بپرس
اگه نگفت ، هر چی خواستی بگو
خلاصه
دمِ عیدی ، حواست به این چیزا هم باشه.
مرسی
اه
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🔻 جماعتی که درخواست حذف نام و یاد شهدا از کتابهای درسی رو داشتن و آن را ترویج خشونت میدانستند، امروز از کودکان اسلحه به دست اوکراین، برای تزئینِ مقاومت اوکراین استفاده میکنند!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
در_چنگال_عقاب 7 فرمانده نیروی هوایی، که از وقت شناسی و حضور به موقع فرماندهان تحت امر خود، در آن شب
#در_چنگال_عقاب 8
🔰
با توجه به مسیر هواپیمای مسافربری و عبور آن از کریدور پروازی ایران در امتداد استان کرمان و خروج آن از شمال شرق ایران،تنی چند از کارشناسان، فرودگاه اصفهان را، به دلیل تجهیزات مناسب فرودگاهی، جای امنی برای فرود میدانستند، اما به نظر تعدادی دیگر، از جمله معاون عملیات نیرو، دو فرودگاه بندر عباس و مهرآباد تهران گزینه به مراتب مناسبتری به شمار میآمدند.
برخی دیگر از فرماندهان، با توجه به مسیر هواپیما و گذر آن از آسمان کرمان و مشهد، بر این باور بودند که بهترین مکان فرود کرمان و مشهد مقدس است.
اما در این میان بندرعباس، به دلیل نزدیکی به فرودگاه مبدأ، یعنی امارات متحده عربی، امکان خطرپذیری بیشتری داشت. زیرا این احتمال وجود داشت که خلبان هواپیمای قرقیزستانی، با دریافت اولین اخطار برای فرود در بندرعباس، تغییر مسیر بدهد و راه بازگشت به فرودگاه دبی را در پیش گیرد. از طرف دیگر، بندرعباس، به دلیل مجاورت خلیجفارس با محل تجمع نیروهای بیگانه در منطقه، از موقعیت حساسی برخوردار بود و بعید نبود خلبان هواپیمای مسافربری با درخواست شرایط اضطراری برای خود و مسافران، زمینه را برای دخالت هواپیماهای بیگانة مستقر در منطقه فراهم کند.
چه تدبیری باید اندیشیده میشد؟!
در سالن پست فرماندهی معاونان و فرماندهان مشغول صحبت و استدلال بودند، همگی سعی داشتند ضمن بررسی آراء و عقاید طرح شده بهترین گزینه ممکن را مبنای طرحریزی عملیاتی قرار دهند.
سرانجام، فرمانده نیروی هوایی، که در حال تحلیل سخنان جمع حاضر بود، بیآنکه وقت را از دست بدهد، رشته سخن را به دست گرفت: «بسیار خوب، دوستان و همکاران گرامی، دیدگاههای شما را شنیدم. به نظر من، سه راهکار عمده برای رهگیری هواپیمای ناشناس و الزام آن به فرود در فرودگاههای کشورمان وجود دارد…»
فرماندهان، با دقت، به سخنان نهایی فرمانده خود گوش سپرده بودند، زیرا میبایست، در چند دقیقه، تصمیمات اتخاذ شده را با تمام جزئیات آن به عوامل زیرمجموعة خود منتقل میکردند. امیر سرتیپ شاهصفی ادامه داد: «ابتدا بپردازیم به فرودگاه بینالمللی مهرآباد تهران!!
این فرودگاه مطلوب نیروهای سیاسی و امنیتی کشور است. زیرا به محض فرود هواپیمای مسافربری، مأموران امنیتی و اطلاعاتی مستقر در فرودگاه مهرآباد قادر خواهند بود به سرعت وارد عمل شوند و اقدامات ضربتی خود را آغاز کنند. اما فراموش نکنیم که طولانی شدن مسیر و زمان رهگیری هوایی، احتمال بروز هرگونه رویداد غیرمنتظره را افزایش میدهد و شانس موفقیت در عملیات را کاهش خواهد داد.
و اما گزینة دوم شما فرودگاه کرمان است که به دلیل نزدیکی به محل دقیق رهگیری هواپیما، شرایط ویژهای دارد. من شخصاً تمایل چندانی به فرود این هواپیما در این فرودگاه ندارم. زیرا فرودگاه کرمان هماکنون در حال آمادهسازی است و در شرایط فعلی نیز فاقد تجهیزات فرودگاهی استاندارد برای فرود یک هواپیمای مسافربری است. بنابراین، احتمال دارد خلبان هواپیما از فرود در آنجا اجتناب کند و زمان مفید پرواز را برای شکاریهای ما محدود کند.»
فرمانده نیروی هوایی راهکار سوم خود را «فرودگاه بینالمللی بندرعباس» اعلام کرد و مهمترین دلیل این گزینه را جنبههای عملیاتی و تاکتیکی برشمرد. وی بر آن بود که خلبانان با تجربة هواپیماهای شکاری اف ۴ در پایگاه بندرعباس، به محض دریافت فرمان اسکرامبل، قادر خواهند بود به سرعت از این پایگاه برخیزند و وظیفه اصلی رهگیری را دنبال کنند. همچنین خلبانان با توجه به شناخت خوبی که از موقعیت پایگاه و فضای عملیاتی آن دارند، بدون تردید، عملیات رهگیری را با موفقیت و اعتماد به نفس بیشتری انجام خواهند داد. فرمانده نهاجا در ادامه سخنانش گفت: «همه میدانید که آرامش در رهگیری و سلامت پرواز هواپیماهای شکاری و از همه مهمتر تأمین امنیت هواپیمای مسافربری آن هم در تاریکی شب، تا چه حد مهم و حیاتی است.»
ادامه دارد...
📚منبع : کتاب در چنگال عقاب / گزارش مستند دستگیری ریگی
در_چنگال_عقاب 9
🔰 باید بدانید انعکاس خبری و رسانهای و بازتاب جهانی این عملیات (وادار کردن یک فروند هواپیمای مسافربری به فرود اجباری در بندرعباس) آن هم در فضای خلیجفارس و نزدیک به فرودگاه مبدأ (دبی) برای ما حائز اهمیت بوده و نشانهای از اقتدار نیروی هوایی کشورمان در جهان به شمار خواهد رفت.
اجرای طرح در کوتاهترین زمان ممکن و سرعت دادن به عملیات (بدون اتلاف وقت) هرگونه مداخله احتمالی را از عوامل بیگانه و فرصتطلب سلب کند.»
به نظر میرسید فرمانده در همین زمان کوتاه همه جوانب را بررسی کرده است.
وی سپس برای همکارانش تشریح کرد که فرودگاه بندرعباس در اولویت یکم این طرح خواهد بود، زیرا در صورت بروز حوادث پیشبینی نشده و اعلام شرایط اضطراری یا ایجاد اشکال برای هر یک از هواپیماهای شکاری رهگیر نیروی هوایی و هواپیمای ناشناس، این فرودگاه برای هرگونه عملیات فرود اضطراری آمادگی صددرصد دارد و در نهایت اینکه در شرایط غیرمنتظره و نیاز به حضور تعداد بیشتری از هواپیماهای جنگنده، فرمانده و مسئولان عملیات پایگاه میتوانند در زمان کوتاهی هواپیماهای شکاری دیگری را به صورت اسکرامبل برای ادامه عملیات رهگیری آماده پرواز کنند و یا آنها را جایگزین نمایند.
دلایل فرمانده نیرو منطقی و حاکی از تجارب و محاسبات دقیق عملیاتی بود. چگونگی اجرای عملیات آنچنان ماهرانه و با دقت برنامهریزی شده بود که وقتی وی پرسید: «سؤال یا ابهامی هست؟» تمامی حاضران در سالن سکوت کردند. سکوت آنها همراه با لبخندی موقرانه دلیلی بر تأیید استدلال فرمانده به شمار میرفت.
اوامر فرمانده صریح و شفاف بود و ابلاغ آن به منزله دستورالعمل کتبی به شمار میآمد و خود نیز در این میان شخصاً مسئولیت هدایت و نظارت بر عملیات را برعهده گرفت.
به علت ضیق وقت بایستی هرچه زودتر مقدمات اجرای عملیات فراهم میشد.
اولین اقدام، درخواست کاهش ارتفاع هواپیمای ورودی از ۳۶ هزار پا به ۲۵ هزار پا بود، زیرا در این صورت اجرای عملیات رهگیری با سرعت و سهولت انجام میگرفت. دستور فرمانده نیرو، از طریق رئیس مرکز پست فرماندهی، به مرکز ترافیک هوایی مستقر در فرودگاه مهرآباد تهران ابلاغ شد. آنان نیز در پاسخ، صعود هواپیمای هدف به ۳۶ هزار پا را محدود به ادامه مسیر در ارتفاع ۲۵ هزار پایی در دستور کار قرار دادند و این اولین اقدام عملیاتی هوشمندانه برای شکار یک هدف حساس در شبی زمستانی بود.
اعلام وضع فوقالعاده در نیروی هوایی
همانگونه که اشاره شد، کمبود وقت دغدغه مسئولان در کنترل این رویداد سیاسی ـ امنیتی بود. از لحظه آغاز تا پایان عملیات، وقت اندکی در دسترس بود و برنامة طراحی شده باید در چند دقیقه به نتیجه دلخواه میرسید. در آن سوی قضیه نیز کمبود وقت، مسائل دیگری برای نیروی هوایی ترسیم کرده بود و آن طرحریزی دقیق عملیات رهگیری و اطمینان از فقدان هرگونه نقیصه در پیکره آن بود. برای درک اهمیت موضوع، کافی است تا برآوردهای عملیات هوایی و محاسبات تقریباً دقیق آن را هم، فقط در عرض چند دقیقه، در قالب نیازمندیهای طرحریزی به طور اجمالی مرور کنیم:
* زمان تقریبی برخاستن هواپیمای مسافربری از امارات متحده عربی؛
* زمان ورود هواپیمای هدف به حریم هوایی ایران و استقرار آن در فضای تعیین شده عملیات؛
* ملاحظات و محدودیتهای پرواز در شب و در مجاورت با مرز؛
* تعیین سقف پرواز امن برای اجرای سناریوی فرود؛
* پیشبینی حضور جنگندههای بیگانه برای کمک به هواپیمای هدف که احتمال پرواز آنها از روی ناو هواپیمابر آمریکا در خلیج فارس و یا نزدیکترین پایگاه زمینی به بندرعباس متصور بود؛