eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 قسمت ۳۲۴ قبل از این که حرفی بزنم، بوق اشغال را می‌شنوم و نگرانی به جانم چنگ می‌اندازد. مرصاد کی آمد سوریه؟ چرا انقدر حساس شده‌اند روی من؟ کلافه در راهرو قدم می‌زنم. این ماجرا بوی خوبی نمی‌دهد و به احتمال نود درصد، مربوط است به همان جریان سوءقصد در بیمارستان دمشق. نمی‌توانم یا شاید نمی‌خواهم بپذیرم ، موضوع انقدر جدی ست. ده دقیقه‌ای می‌گذرد ، که دوباره گوشی‌ام زنگ می‌خورد و مرصاد می‌گوید بروم در پشتی ساختمان. بدون این که با نیروهای هلال احمر ، حرفی بزنم، در پشتی را پیدا می‌کنم و از آن بیرون می‌زنم. مرصاد و کمیل ، داخل یک جیپ نشسته‌اند. کمیل برایم دست بلند می‌کند که ببینمش. سوار که می‌شوم و عقب می‌نشینم، مرصاد با چهره‌ای که از خشم سرخ شده به سمتم برمی‌گردد و می‌غرد: - تو اونجا چکار می‌کردی؟ نمی‌گی خطرناکه؟ داد زدنش فشار عصبی مضاعفی می‌شود روی ذهنِ درگیرم و صدایم را بالا می‌برم: - مگه من بچه‌م که اینطوری حرف می‌زنی؟ همه جای این مملکت خطرناکه! چرا نمیگی چی شده؟ مرصاد دهانش را باز می‌کند برای جواب؛ اما کمیل پادرمیانی می‌کند که کار به دعوا نکشد: - آقا مرصاد! آروم باشید! مرصاد دست می‌کشد به صورتش ، و یک نفس عمیق می‌کشد؛ من هم. برمی‌گردد به سمت جلو و استارت می‌زند. دست به سینه و با اخم، منتظر می‌شوم مرصاد آرام شود و برایم توضیح بدهد؛ اما کمیل زودتر اقدام می‌کند برای شکستن این سکوت سنگین: - علت این که گفتن باید برگردید تهران، اینه که فهمیدیم شما تحت نظرید. احتمالا برنامه دارن برای ترورتون
🕊 قسمت ۳۲۵ مرصاد بالاخره به حرف می‌آید و جمله کمیل را کامل می‌کند: - ولی حداقل اگه ایران باشی، می‌تونیم بفهمیم کی بودن و چی بودن. خودتم به جهنم. خنده‌ام می‌گیرد از عصبانیت مرصاد؛ اما خودم را کنترل می‌کنم: - من حواسم به دور و برم هست. اگه جایی می‌رم یعنی اولا مطمئنم امنه دوما باید برم. مرصاد جواب نمی‌دهد و زیر لب می‌گوید: - الان می‌ریم فرودگاه، یک ساعت و نیم دیگه پروازت می‌پره. خودمم هستم حواسم بهت باشه. و تا خود فرودگاه دیگر چیزی نمی‌گوییم. سکوت ماشین پر است از صدای باد. نزدیک اذان مغرب است ، و خیابان‌ها خلوت شده. همه‌جای این شهر و کشور خطری تهدیدت می‌کند ، و شب‌ها بیشتر؛ تازه الان اوضاع خوب است. تا چند سال پیش ، واقعا در دمشق قانون جنگل حاکم بود. هرکسی زورش بیشتر بود، می‌آمد و می‌زد و می‌کشت و می‌دزدید . و پلیس و نیروهای نظامی هم ، اگر خودشان دزد و رشوه‌گیر نبودند، باز هم کاری از دستشان برنمی‌آمد. همین بی‌قانونی و هرج و مرج ، سوریه را به جولان‌گاه داعش تبدیل کرد؛ همین رشوه‌گیری و قبیله‌بازی. کافی بود صد لیر ، بگذاری کف دست مامور ایست و بازرسی تا بگذارد یک ماشین پر از اسلحه را ببری هرجا که دلت می‌خواهد و آن مامور یک درصد فکر نمی‌کرد ، شاید زن و بچه خودش قرار است با این اسلحه به قتل برسند! چندبار می‌خواهم ، از مرصاد بپرسم چرا آمده سوریه؛ اما کمی از دستش ناراحتم بابت برخوردش؛ هرچند می‌دانم از سر دلسوزی بود. وقتی در فرودگاه، مرصاد مثل بادیگاردها می‌چسبد به من و کمیل دورادور کشیکمان را می‌کشد، مطمئن می‌شوم موضوع جدی‌تر از آن است ، که فکر می‌کردم؛ اما علت این اصرار برای حذفم باز هم مجهول است. با ورود به سالن فرودگاه، یک حس ناخوشایند می‌دود میان سلول‌هایم. حس این که ، یک نفر دارد من را نگاه می‌کند، بدون آن که بدانم کیست و کجاست و این حس خوبی نیست. 🕊 ادامه دارد..
برای حمایت از داریوش و دیگر کودکان اسیر لینک زیر را امضا و پخش کنید🙏 https://www.karzar.net/63544
مطلع عشق
(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز یکشنبه( )👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 چگونه روابط ما زیباتر می‌شود؟ 🔸چطور از بودن کنار همدیگر احساس راحتی و آرامش داشته باشیم؟ 👈 یک راه حل کلیدی ‌❣ @Mattla_eshgh
⭕️ راننده جوان برزیلی گوشه روسری ام را بوسید و گفت : خوش به حال شوهرانتان 🍃 طاهره اسماعیل‌نیا بانوی ایرانی است که به واسطه شغل همسرش، چندین سال به همراه همسر و فرزندان خود در کشور برزیل ، زندگی کرده است می‌گوید: در یکی از تابستان‌هایی که در برزیل بودیم، فاطمه دختر کوچکم بیمار شد. با توجه به‌ مشغلاتی که همسرم داشت، با معصومه دختر سیزده ساله‌ام، راهی مطب پزشک شدیم. در مسیر بازگشت، تاکسی گرفتیم ، من و دخترم در حالی که مانتو و روسری بلند پوشیده بودیم، سوار تاکسی شدیم. در مسیر حدس زدم که نوع پوشش ما، توجه راننده را به خود جلب کرده است. راننده پس از دقایقی سکوت، با لحنی دلسوزانه در حالی که متوجه شده بود ما برزیلی نیستیم و خارجی هستیم، به ما گفت: الآن تابستان است و هوا بسیار گرم. شما با این لباس و پوشش خیلی اذیت می‌شوید. به نظر من اینجا که کشور خودتان نیست، راحت باشید. در کشور ما آزادی هست و می‌توانید حجاب خود را بردارید. من در جواب گفتم: بله ما هم گرمیِ هوا اذیت‌مان می‌کند؛ ولی ما به این پوشش اعتقاد داریم. من به‌ خاطر کشورم حجاب ندارم، حجاب من به خاطر دین و اعتقادم به خداوند جهانیان است. راننده‌ مسیحی که باورِ حرف‌هایم برایش سنگین بود، تاملی کرد و گفت: بله متوجه شدم؛ اما من شنیده بودم که همسرانتان شما را با کتک مجبور به داشتن حجاب می‌کنند! من لبخندی زدم و به آرامی گفتم: خُب اگر این طور بود، الآن که شوهر من اینجا و همراه ما نیست، دیگر ترسی از همسرم نداشتم و می‌توانستم حجابم را بردارم! راننده‌ تاکسی در حالی که با سَر حرف‌هایم را تائید می‌کرد، در فکر فرو رفت و گفت: خُب چرا دخترِ نوجوانت را مجبور کردی حجاب داشته‌ باشد؟ گفتم: می‌توانی از خودش بپرسی تا جواب سوالت را بگوید. سپس از دخترم پرسید: عزیزم! مادرت مجبورت کرده تا این‌گونه لباس بپوشی؟ اینجا دخترم معصومه با لحنی قاطع و محکم به راننده گفت: نه! نه! من حجاب را دوست دارم و به حجاب معتقدم و به این نتیجه رسیدم که حجاب به من امنیت می‌دهد و از من محافظت می‌کند. من هم مثل مادرم حاضر نیستم بدون حجاب باشم و به دستورات دینم عمل می‌کنم. من مثل راننده که از نگاهش معلوم بود از جواب معصومه خوشحال و فطرتش تا اندازه‌ای بیدار شده است در درونم از پاسخ دقیقِ دخترم به وجد آمده بودم و سکوت کردم. دقایقی بعد راننده بالحنی پُر از حسرت، آهی کشید و چند بار گفت: خوش به حال شوهرانتان، سپس ماشین را کنار خیابان نگه‌ داشت. من و دخترم کمی ترسیدیم، بعد دیدیم که راننده‌ جوان، سَر بر روی فرمانِ ماشین گذاشت و با لحنی محزون گفت: من این‌طور زندگی را بیشتر دوست دارم. زمانی که خانمِ من از خانه خارج می‌شود، نمی‌دانم با دوستانش کجا می‌رود، با چه کسانی سخن می‌گوید و حتی من اجازه ندارم از او این سوالات را بپرسم. من در زندگی‌ام آرامش ندارم و خیلی ناراحتم. اوقاتی که دلم می‌گیرد و غصه‌دار هستم، به خانه مادربزرگم که مثل شما انسان معتقدی هست می‌روم. مادربزرگم اعتقاد دارد که نباید لباس کوتاه پوشید و پوشش نسل جدید و بسیاری از کارهای آنان را قبول ندارد. به نظر من افرادی مثل مادربزرگ من، زنان بسیار خوب، پاک و خلاصه پایبند به همسر و زندگی خودشان هستند؛ به همین خاطر من او را خیلی دوست دارم، سر روی شانه‌اش می‌گذارم و ضمن دریافت آرامش، از او می‌خواهم تا برایم دعا کند. راننده‌ تاکسی با تمام احساس ادامه داد: واقعا خوش به‌حال همسرتان. شما برای من هم خیلی محترم هستید که حتی در نبودِ او هم، پوشش‌تان را حفظ کردید و با این‌که اینجا تنها بودید و هیچ‌کس هم نبود، با اصرار من، حاضر نشدید حجابتان را بردارید. سپس راننده تاکسی از ماشین پیاده شد، درب ماشین را باز کرد و گوشه‌ روسری من را گرفت و بوسید و ضمن معذرت‌خواهی گفت: دوست داشتم از زبان خودتان بشنوم  خدا ، عیسی مسیح شما را حفظ کند. منبع: سایت روزنامه همشهری ۲۴ تیرماه ۱۴۰۱
🔴‏پر افتخارترین بازیکن فوتبال جهان، دستگیر و زندانی شد... 🔹نه سلبریتی‌های هالیوود برای دنی آلوز پست و توییت و هشتگ زدند، نه فوتبالیست‌ها متعصابه از او حمایت کردند... باشگاهش هم قراردادش را فسخ کرد... گویا در خارج، متهم بودن یا نبودن فرد را دادگاه تعیین می‌کند، نه فشار سلبریتی‌ها و رسانه‌! ✍ سید رضی
95.4K
صوت حجت الاسلام و المسلمین راجی از صمیم قلب برای سلامتیش دعا می کنیم،حمد شفا می خوانیم و آرزو می کنیم درد و بلای او برسد به جان همه دشمنان اسلام و انقلاب.
مطلع عشق
صوت حجت الاسلام و المسلمین راجی از صمیم قلب برای سلامتیش دعا می کنیم،حمد شفا می خوانیم و آرزو می
در بستر بیماری هستن، جهت شفای هرچه سریعتر این سرباز جنگ نرم یک حمد و صلوات قرائت کنید ایشان بسیار فعال در زمینه ی جهاد تبیین هستند لطفا خیلی برای ایشان دعا کنید @soada_ir
🌱اندیشکده راهبردی پایگاه رسمی نشر آثار @soada_ir اینستاگرام https://instagram.com/soada_ir 🌱 کانال خانواده @soada_reyhaneh 🌱 منبرک @manbarak
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در خانه‌ای با ۹ فرزند چه میگذرد 😁😍 ‌❣ @Mattla_eshgh