یارو پشت ماشینش نوشته بود : جوانیم فدایت عشقم
بعد یطورى رانندگى میکرد که
مشخص بود قصد داره جوانى ما رو هم فداش کنه 🥺😂
آبان عجیبی رو شاهدیم
من تو ماشین کولر زدم ، طرف تو پیاده رو با چکمه وپالتو راه میره🤦😂
ﺩﺭ ﺳﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ "ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ " ﻣُﻬﻢ ﺑﺎﺷﯽ :
1 _ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎﺷﯽ
2 _ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﯾﺎ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﺎﺷﯽ
3 _ ﺑﻤﯿﺮﯼ
من که تموم امیدم به آخریه!!!😂
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍 هر قدمی که برمی دارید گوگل آن را ثبت می کند!😎
🔹 گزارش قابل تامل فاکس نیوز از نفوذ عمیق گوگل به حریم خصوصی همه کاربران حتی در گوشی های بدون سیم کارت و در حالت پرواز!
🔸 اتفاقا در سال ۹۷ که مدیرعامل گوگل به کنگره احضار شده بود یکی از سوالات نمایندگان کنگره از وی همین موضوع بود.
🔹 یکی از منابع جمعآوری داده ها از تلفن همراه، حسگرها (سنسورها) هستند ازین جهت بنظر میرسد هرچه گوشی📱 پیشرفتهتر حریم خصوصی کمتر😐
📌 بر خلاف تصور مردم گوشی ها خلق شده اند که چیزی را پنهان نکنیم 😊
#دیوار_شیشه_ای
#ابزار_جاسوسی_هوشمند
#جاسوسی_باکلاس
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✡️ پروژه نیمبوس
📌پروژهٔ مشترک گوگل و ارتش اسرائیل
#پروژه_نیمبوس
#صهیونیسم
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #اول:
به روایت حسن
یکبار دیگر تعداد را میشمارم و کفش میپوشم. نمیدانم چقدر در حسابم هست. تا برسم به مغازه حمیدآقا، به این نتیجه رسیدهام که یک آبمیوه حدودا هزار تومان میشود و برای سی نفر، میشود سی هزار تومان. همین کافی ست! نه آنها هتل آمدهاند نه من سر گنج نشستهام!
آبمیوهها را که میبرم به بچهها تعارف کنم، چهره سیدمصطفی درهم میرود. بچهها انقدر از سر و کول هم بالا رفتهاند که سنگ هم باشد، میخورند.
مصطفی در گوشم میگوید:
-این چیه؟ دوباره گدابازی در آوردی؟ خیلی کالری سوزوندن این بیچارهها یه کیکم میگرفتی که پس نیفتن! تو مسئول تدارکاتی یا ندارکات؟
ابرو بالا میدهم:
-بودجه نداریم اخوی! اگه کلیهت خوب کار میکنه بده بفروشیم، یه سفره رنگین بندازیم!
مصطفی درحالی که بچهها را برای رفتن بدرقه میکند، میگوید:
-حالا اربعین و بیست و هشت صفر رو چکار کنیم؟
درحالی که با کامران دست میدهم رو به مصطفی میکنم:
-صاحب مجلس خودش میرسونه، آنقدر حرص نخور!
صدای احمد، مصطفی را به سمت خودش میکشد. احمد مثل همیشه پر سروصدا و شلوغ است. درحالی که محکم با سیدمصطفی دست میدهد، میگوید:
-آقاسید! یه هیئت دوتا کوچه بالاتر هست هفتگی! پسرعموهاتونن!
مصطفی متعجب به احمد نگاه میکند. احمد میخندد:
-منظورم اینه که سیدند. خیلی آدمای ماهی هستن... بریم یه بار هیئتشون؟
مصطفی می زند پشت احمد:
-فعلا برو خونه، مامانت نگران میشن. بعدا باهم حرف میزنیم.
احمد آخرین کسی است که میرود.
مصطفی تکیه میدهد به دیوار و نفسش را بیرون میدهد:
-اوف... این هفته هم گذشت... از الان باید بریم تو فاز کارای اربعین.
به سمت کمد میروم و پروندهها را بیرون میکشم:
-فعلا بیا این پروندهها رو درست کنیم... اینا مدارک جدیده، بچهها آوردن...
مینشینیم کنار پروندهها. مصطفی چند پرونده را نگاه میکند و میگوید:
-ای بابا، اینا نصفش ناقصه! خب من اینا رو چجوری بفرستم آموزش فعال ببینن؟
سر بلند میکنم:
-چقدر حرص میخوری تو بابا! میارن کم کم... تو براشون کارکرد بزن...
-تو برو پروندههای خواهران رو ببین... همش مرتب، تمیز... اونوقت ما چی؟
-پرونده مهم نیست آقاسید! بسیجی بودن که به کارت نیس! دلت بسیجی باشه!
مصطفی از بی خیال بازیهایم حرص میخورد:
-بسیجی باید منظم باشه!
✍️ #نویسنده خانم #فاطمه_ شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی...