حسنم باهامه ها ! آوردمش مامانشو ببینه ! مثه خودته... بیشتر خوابه ! یادته اون روزایی که روی
تخت بیمارستان خوابیده بودی ؟! زیاد گریه نمیکنه ؟! یادته از درد همه ش دستت مشت بود و گاهی به خودت میپیچیدی ولی گریه
نمیکردی؟! البته حسن گاهی الکی میزنه زیر گریه ! گمونم دلتنگه مامانشه ! تازه حسن هنوز یه تار
مو هم درنیاورده ! عین خودت کچله کچله ! یادته مو هاتو از ته زدم و چقدر بهت خندیدم ؟! یادته
میگفتم سربازه کچل ؟! نرگس اصن رفتی منو دیگه یادته ؟! دلم واست خیلی تنگ شده نرگس ! دلم
واسه یه نماز دو نفره تنگ شده ! مرضیه میخواد که ناراحتترم نکنه ولی میدونم که دله اونم برات
تنگ شده ! یادته چقدر سربه سر مرضیه میذاشتم که وسط زندگیه دو نفره مونه ؟! دلم واسه اون
روزا تنگ شده ! اون روزایی که با مرضیه نقشه میکشیدین سربه سرم بذارین ! اون روزا که میگفتم
آخه عروس و خواهر شوهر مگه اینقدر با هم صمیمی میشن ! الان دیگه مرضیه هم غمباد گرفته مثه
من ! تو نیستی که دلداریمون بدی ! از مامان و بابات و نیما هم زیاد خبری ندارم ! چند روز پیش
اومدن حسنو ببینن ولی ندادم بغلشون ! ینی من اصن حسنو بغل هیشکی نمیدم ! اون پسر من و
توئه ! نباید توو بغل بقیه باشه ! از بقیه هم خبری ندارم ! ینی کلا از هیچکس خبر ندارم ! تو نیستی
که یه روز درمیون زنگ بزنی و از همه خبر بگیری ! آخ ! ( نفس عمیق ) آخ ! ( نفس عمیق) دلم نرگس !
دلم داره آتیش میگیره از این نبودنا ! آرامش نیست ! خنده نیست ! حوصله نیست ! زندگی نیست !
نرگس نــ..یــ...( گریه امانش نداد)
مسعود مدتی گریه کرد و با نرگسی که دیگر نیست درد و دل کرد. آرام که شد فاتحه و الرحمن و
انعام خواند. وقتی به خود آمد که دیگر غروب شده بود. نمیدانست چه قدر آن جا نشسته و گریه
کرده ، اما میدانست هنوز سبک نشده است ! حسن درون کالسکه نق نقش درآمده بود. غروب شده
بود و او از ظهر تا به حال شیر نخورده بود. جایش را هم خیس کرده بود. مسعود دیگر نمیتوانست
بماند. باید به خانه برمیگشت و به حسن میرسید. درست است که دیگر شوهر نبود اما پدر که بود !
درست است که دیگر نرگس نبود اما حسن که بود ! حالا باید همه ی وجودش را به پای یادگار
نرگسش میریخت ! این تصمیمی بود که برای آینده اش داشت ! حسن شبیه نرگس بود...
به خانه رسید. یک واحد نقلی در یک آپارتمان ده طبقه ! نیم ساعتی بود که اذان گفته بودند. حسن
به شدت گریه میکرد. وارد خانه شد. تا همین چند وقت پیش وقتی وارد خانه میشد اولین چیزی که
میدید نرگس بود که به استقبالش آمده ! داشت بلافاصله به اتاق میرفت که صدایی او را متوقف کرد
آقا یوسُف علی :سلام بابا جان ! میای توو خونه سرتو بالا کن یه نگاه به اطراف بنداز شاید مهمون
ناخونده اومده باشه برات !
مسعود که در حال و هوای خودش بود، سرش را بلند کرد تا پدرش را ببیند.
سلان بابا...سلام مامان...سلام آبجی...سلام مرضیه
مروارید : سلام آقا مسعوده بی معرفت !
مُحَرَم خانوم با صدای پر بغضی گفت : سلام مسعود جان! مادر قربونت بره چرا این شکلی شدی ؟!
مسعود چیزی نگفت. چه جوابی داشت بدهد ؟! میگفت که زندگیَش رفته ؟! میگفت رفته بوده سر
قبر زندگیَش زار زده و حالا به خاطر همین چشمانش قرمز و پوف کرده و صدایش گرفته ؟! محرم
خانوم همه ی این ها را میدانست و از دیدن تنها پسرش در این وضعیت گریه ی بی صدایی
سرداده بود. صدای گریه ی حسن شدیدتر شد و مسعود را به خود آورد. بدون حرف دیگری به
اتاق رفت. لباس ها و پوشک حسن را عوض کرد. برایش مقداری شیر آماده کرد و به او داد. حسن
که آرام گرفت فرصت فکر کردن پیدا کرد. چرا پدر و مادر و خواهرش به خانه ی او آمده اند؟! حتماً
دلیل مهمی داشته که پدر و مادرش از شمال آمده اند آن هم بی خبر ! تازه مروارید هم که بود !
مروارید خواهر بزرگتر مسعود بود و تنها زندگی میکرد و از آن جایی که اعتقاداتش با مسعود و
مرضیه زمین تا آسمان فرق داشت زیاد با آن ها رفت و آمد نمیکرد ؛ پس بودنش یعنی این که حتماً
اتفاقی افتاده و خبری شده است ! شاید هم...
سرش را از در اتاق بیرون داد و با لحن عصبی ای گفت: مرضیه بیا کارت دارم
- نمیای پیشه ما بابا جان؟!
میام بابا ... بعده نماز میام ... مرضیه بیا دیگه !
اومدم
اول مسعود و بعد مرضیه وارد اتاق خواب شدند. مسعود در را پشت سر مرضیه بست و دست به سینه ایستاد و به در تکیه داد.
عصبی گفت : تو به مامان و بابا گفتی بیان ؟! الابد گفتی مسعود تارک دنیا شده که از اونجا پاشدن
اومدن!
مرضیه با لحنی که سعی در تبرئه ی خود داشت گفت: به جان داداش من به هیچکس حرفی
نزدم ! مشغول بودم که دیدم زنگ درو میزنن...درو باز کردم دیدم مامان و بابا و آبجیَن !... منم خیلی
تعجب کردم !
- چرا اومدن ؟
نمیدونم ، خیلی سعی کردم بفهمما ولی هیشکی بهم هیچی نمیگه که
مسعود نفس عصبی و کلافه ای بیرون داد و از جلوی در کنار رفت. مرضیه بیرون رفت و مسعود هم با کمی تعلل از اتاق بیرون رفت تا وضو بگیرد. و باز هم نماز در تنهایی !
بعد از نماز با این که دلش نمیخواست اما به پذیرایی رفت. احوالپرسی ای با مادر و پدر و
خواهرش کرد. چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد. مرضیه نگاه های نگرانی به بقیه می انداخت.
مسعود سربه زیر و کلافه بود. در چهره ی سفید و نورانی محرم خانوم میشد غم را دید. آقا یوسُف
علی تسبیحِ توی دست پینه بسته و چروکیده اش را میچرخاند و خود را برای گفتن حرف هایی
آماده میکرد. مروارید هم لبخند مطمئنی که بی شباهت با پوزخند نبود بر لب داشت...
آقا یوسف علی لبی تر کرد و با کمی مکث بلاخره به حرف آمد: ببین مسعود جان! ما اومدیم اینجا
که یه سر و سامونی به زندگیت بدیم!
-نمیفهمم
و واقعاً هم نمیفهمید ! یا شاید هم میخواست که نفهمد!
آقا یوسف علی ادامه داد: ما میدونیم که تو نرگسو خیلی دوست داشتی...
مسعود به میان حرف پدرش پرید: دوسش نداشتم...عاشق بودم و البته هستم و خواهم
بود ! ( محکم و قاطع گفت)
- بله بله ! عاشقش بودی و هستی ! ولی حالا که نرگس دیگه نیست ! تو میخوای چی کار کنی؟!
- حسن رو بزرگ میکنم
دست تنها ؟! مرضیه میگفت حسن رو حتی به اونم نمیدی!
مسعود با لحن نیش داری گفت : واقعاً چه قدر بده که خواهر آدم خبرچینیش رو بکنه !
و ادامه داد: بله بابا جان ! خودم دست تنها بزرگش میکنم چون حسن پسره منه و وظیفه ی منه که
بزرگش کنم!
- مرضیه نمیخواست بگه ! ازش پرسیدیم چرا حسن رو با خودت بردی مجبور شد بگه..
- به هر حال مسعود خان تو تنهایی از پس تربیت پسرت برنمیای و ما هم اومدیم اینجا تا یه سر وسامونی به اوضاعت بدیم !
مسعود عصبی گفت : نمیفهمم
باید زن بگیری
عصبی تر گفت : نمیفهمم
با صدایی کمی بلندتر از حد معمول گفت: نمیفهمم
باید زن بگیری تا هم خودت سر و سامون پیدا کنی و هم حسن بی مادر بزرگ نشه!
مروارید : میفهمی ولی خودتو زدی به اون راه!
مسعود به سرعت از جایش بلند شد و در حالی که دیگر کاملاً عصبانی شده بود، با صدای آرام اما
دورگه ای گفت: نه خیر ! من واقعاً هدفتون از این حرفا رو نمیفهمم ! هنوز چهلم نرگسم نشده
میگین برو زن بگیر! خنده داره! واقعاً خنده داره که مادر بچه م، زندگیم، عشقم مرده و پدر و مادر و
خواهرم میان میگن زن بگیر!
محرم خانوم به گریه افتاد.
آقا یوسف علی : بشین و گوش کن مسعود!
ادامه دارد ....
بچه هااا میخوام یه آهنگ بفرستم براتون
حدس میزنین خوانندش کیه ؟🙈😂
حدستو بگو 👇
@ad_helma2015
24.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴سکانس ضد ایرانی فیلم پرفروش جدید جهان!
🎬یک فیلم بالیوودی جدیدترین اثر سینمای هندوستان محصول سال 2023، که با بازی شاهرخ خان و کارگردانی «راجکومار هیرانی» کارگردان شهیر سینمای هند همانند سایر فیلمهایش با استقبال زیادی مواجه شده است.
این فیلم در مدت زمان بسیار کوتاه از آغاز فروش، یعنی از 21 دسامبر تاکنون، از فروش بیست میلیون دلاری عبور کرده و در جدول پرفروشهای جهان و در «جایگاه سوم» قرار گرفته است.
🔹 داستان فیلم دربارهی مهاجرت غیرقانونی گروهی از هندوستان به لندن است که ایران نیز در مسیر عبور آنان واقع شده است.
شکل روایت از ایران در این فیلم که حتی رنگ پرچمش را هم نمیدانند و اشتباه میزنند! بسیار توهینآمیز و غیرواقعی است. گذشته از صحنه کشتار کولبران که متاسفانه محصول صدور فیلمسازان جشنوارهای ایرانیست! مرزبانان ایران وحشی و متجاوز معرفی میشوند! که هم رشوه دریافت کرده و هم مهاجران را به رگبار بسته و تجاوز میکنند!
🔺این نوع نمایش خشن و دروغین از مرزبانان ایرانی که ناشی از سیاست خصمانهی دولت ضد اسلامی نارندا موندی و در جهت سیاستهای ضد ایرانی غرب و صهیونیستها در قبال ایران است واقعا دردناک است!
🔺این فیلم قطعا مخاطبان بیشتری خواهد یافت که ذهنیتشان از ایران و ایرانی براساس چنین تصویر سیاه و زشتی شکل خواهد گرفت.
🔺بنابراین لازم است اعتراض رسمی به دولت و سفارت هندوستان توسط مسئولین ذیربط انجام شود.
مرحوم آیت الله حائری شیرازی رحمت الله عليه:
اگر کسی وضع زندگیاش خوب نیست، از امام جواد علیه السلام حاجت بگیرد.
امام جواد عليه السلام مدینه بود.
امام رضا علیه السلام در ایران و در مرو بود.
برای امام رضا عليه السلام خبر آوردند که خادمها هر وقت میخواهند پسرشان را از خانه خارج کنند از در پشتی میبرند تا فقرا نفهمند که ایشان دارد میرود و درخواستی بکنند.
💎 حضرت نامهای به پسرش امام جواد عليه السلام نوشت:
«(يَا أَبَا جَعْفَرٍ بَلَغَنِي أَنَّ الْمَوَالِيَ إِذَا رَكِبْتَ أَخْرَجُوكَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِيرِ... (الكافي: ج۴، ص۴۳)
به من رسیده است که خادمان، تو را از درب كوچك خارج میكنند...
به حق من بر تو که بیرون نروی مگر از درب بزرگ و همراه خودت درهم و دینار فراوان بردار و هر کس در راه از تو درخواست کرد به او عطا کن».
این سفارش بابایش است که کسی از تو محروم نشود!
از این جهت وقتی محتاج هستی، گرفتار هستی، کمبود داری برو سراغ امام جواد علیه السلام.
دو رکعت نماز برای امام جواد عليه السلام بخوانید و از ایشان بخواهید گرفتاریهایتان را رفع کند.
خدا برای ما، دوازده امام گذاشته. «قد علم کل أناس مشربهم؛ هر گروهی بدانند از کجا آب میخورند».
آن که بدهکار است بداند مَشربش امام جواد عليه السلام است؛
مَشکش را برود آن جا پر بکند. فقه میخواهد برود سراغ امام صادق عليه السلام و...
میلاد امام جواد علیه السلام مبارک🌹
🍃 پرسیدند ؛
فرق کریم با جواد در چیست؟
فرمودند ؛ از شخص کــریـم همینکہ
درخواست کنید بہ شما عنایت میکند
ولے #جواد خود بہ دنبال سائل
میگردد تا بہ او عطا کند ...
💐ولادت #امام_جواد و حضرت #علی_اصغر علیهم السلام مبارک باد