مطلع عشق
📚 #کاردینال #قسمت_سوم *امیر با افتادن بچه ها یهو ترس به کل وجودم تزریق شد از نردبون پایین
📚 #کاردینال
#قسمت_چهارم
*امیر
با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم،
آفتاب ملایمی اتاق رو گرفته بود ...
شهریار عین ساندویچ پتو رو به دورش پیچیده بود.
گوشیم بازم زنگ خورد
شماره ی ناشناس بود ، با صدای دورگه جواب دادم :
- بله بفرمایید
- آقای نعمتی؟
- خودم هستم
- جناب نعمتی ظاهرا شما دیشب گزارش یه مورد گروگانگیری رو به ما دادین.
با یادآوری اتفاقات دیشب با عجله روی تخت نشستم و گفتم :
- بله بله من بودم
- لطف بفرمایید در اسرع وقت برای پاسخگویی به یه سری سوالات جانبی به مرکز ما تشریف بیارید.
با عجله رو سر شهریار رفتم و پتوش رو کشیدم :
- چته وحشی؟ چرا پتو رو میکشی؟
- چون ۳ بار دارم صدات میزنم و نمیشنوی ، پاشو دیگه! لنگ ظهر شد.
- لنگ ظهر؟
شهریار هم رو تخت نشست و با دیدن آفتاب ظهر که حالا کل اتاق رو گرفته بود گفت :
- ای بابا خواب موندیم ها! ساعت چنده؟
- ۱۱ ظهره
- کلاس امروز که به فنا رفت ، میزاشتی راحت بخوابیم دیگه ...
- پاشو آماده شو بابا، از پلیس آگاهی زنگ زدن، برای اتفاقات دیشب باید بریم بازجویی بشیم! البته اسمش رو گذاشتن سوالات جانبی ...
- هیچی بهت نگفتن؟ نفهمیدی قضیه چی بوده؟
- نه بابا هیچی نگفتن، باید حضوری بریم
- صبحونه آماده س؟
- تو این وضع فکر صبحونه خوردنی؟!
- مگه ماشینم که با سوخت کار کنم؟آدمم دیگه بدون غذا که نمیشه ...
****
روبروی میز سروان کَلهُر نشستیم ...
با لبخند گفت :
- خسته به نظر میاین؟
شهریار که طبق معمول از پُر چونگی لذت میبرد جواب داد :
- دیشب که تا دم دم های صبح فقط صدای شلیک و درگیری شنیدیم ، بعدشم تا خوابمون برد همکاراتون زحمت بیدار کردنمون رو به عهده گرفتن و تا به جاده رسیدیم کلی پیاده روی کردیم و این شلوار بنده هم که می بینید پاره س،
دستِ گُلِ آقا شِرمینه!
- آقا شِرمین دیگه کیه؟
برای اینکه جلوی پرحرفی شهریار رو بگیرم خودم جواب دادم:
- همون سگی که توی محیط کارخونه ست ... هنوز به ما عادت نکرده!
- عجب ... خب چایی تون رو میل بفرمایید تا خستگیتون در بره.
شهریار گفت :
- شما اول بگید اون جریان گروگانگیری دیشب چی بود؟
سروان کَلهُر پرونده ی سبز رنگی که جلوش بود بست و جواب داد :
- این افراد که دیشب دستگیر شدن یه مشت اراذل و اوباش و قاچاقچی بودن که قصد داشتن این بچه های طفل معصوم رو تا مرز ببرن.
و اونجا توسط افراد دیگه ای خارج بشن.
- خدا ازشون نگذره ... این بچه ها مگه خانواده و سرپرستی نداشتن؟
- متاسفانه اکثرشون بی سرپرست و بد سرپرست هستن، که از بس تو کوچه خیابونن، اگر چند روزم خبری ازشون نباشه کسی نگران نمیشه و گزارش نمیده.
- حالا برای چی میخواستن از مرز خارجشون کنن؟
شهریار با تاسف جواب داد :
- معلومه دیگه ... حتما میخواستن اعضای بدنشون رو قاچاق کنن ! بر پدرشون لعنت!
سروان کَلهُر گفت :
- متاسفانه همینطوره ... البته بازجویی ها هنوز کامل نشده، اما اینطور که ما متوجه شدیم مافیای بزرگتری دستش به این ماجرا آلوده ست.
- مافیای بزرگتر از قاچاقچی و کشتن بچه های مظلوم؟؟
- ما تو این سالها خیالمون راحت بود که پرونده هایی این چنینی توی کشور ما باز نشده!
اما متوجه شدیم که بصورت نامحسوس بچه های بی سرپرست در حال گم شدن هستن.
خداروشکر دیشب این افراد تو محدوده ی شما بودن و تونستیم شناسایی شون کنیم.
و به زیر شاخه شون برسیم.
- جناب سروان ما هنوز منظورتون از مافیای بزرگ رو نفهمیدیم؟
- بچه های بی سرپرست و بی خانمان ، از سراسر جهان شناسایی میشن.
بعد از اون به دو دسته تقسیم میشن
بچه های بزرگ تر، اعضای حیاتیِ بدنشون قاچاق میشه.
بچه های کوچیکتر هم متاسفانه بصورت محافظت شده وارد محیط ایزوله و پنهانی میشن تا آدرنوکروم ازشون استخراج بشه.
- آدرنوکروم دیگه چیه؟
- این بچه های طفل معصوم رو بهشون تشنگی و گرسنگی میدن،
بعد از اینکه حسابی ضعیف شدن به بدترین و وحشیانه ترین شیوه ی ممکن شکنجه شون میکنن، تجاوز میکنن و اونقدر میترسوننشون تا به حالت مرگ بیفتن،
اونوقت خونشون رو که در اون حالت بیشترین میزان آدرنالین رو ترشح میکنه ، استخراج میکنن.
حس میکردم هر لحظه ممکنه بالا بیارم،
حتی تصورِ همچین شکنجه ای با بچه های به اون کوچیکی حالم رو بد میکرد ...
عرق سردی از پیشونیم چکید.
شهریار با ناراحتی گفت :
- این خونِ کوفتی به چه دردشون میخوره؟
- این خون همون آدرنوکروم هست که به قیمت گزافی توی دنیا بین مافیای این دسته تجارت میشه.
- به چه کارشون میاد؟
- میخورن ...
افرادی که آدرنوکروم رو میفروشن و میخورن اعتقاد دارن باعث جوانی و جاودانگی میشه ! متاسفانه حتی تو سلبریتی های خارجی هم افرادی هستن که خودشون اذعان کردن با آدرنوکروم جوان و سلامت موندن ...
- جوونی به چه قیمتی؟
صدای شهریار با بغض همراه بود ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور
هدایت شده از علی زکریائی | بیناشو!
گاهی باید سواد رسانهای رو این مدلی آموزش داد:
هر کسی یک عکس یا یک اعتراف آورد که توش مشخص باشه که داخل چمدانهای دختر قالیباف در سفر به ترکیه، سیسمونی بوده، نقدا بهش مبلع 5 میلیون تومان هدیه میدم.
گاهی باید این مدلی سواد پایین رسانه رو گوشزد کرد.
منتظر اسناد و مدارکتون هستم.
علی زکریائی
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #اینستاگرام، بازار شکارچیان جنسی کودک!
🔸 وبسایت گاردین در گزارشی اخیرا موضوعی را بررسی کرده که بحث برانگیز است، قاچاق کودکان زیر ۱۸ سال برای بهرهکشی جنسی توسط برنامههای مجازی اینستاگرام، توییتر و ....
مطلع عشق
📚 #کاردینال #قسمت_چهارم *امیر با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم، آفتاب ملایمی اتاق رو
📚 #کاردینال
#قسمت_پنجم
*امیر
با صدای داد و بیداد شهریار یهو از خواب پریدم
با عجله به سمت حیاط کارخونه رفتم.
شِرمین دنبال شهریار می دویید و اونم در حال فریاد کشیدن بود!
با عجله به سمت شون رفتم و با صدای بلند گفتم :
- شِرمین!
کافیه دیگه ... بسه دیگه وایسا!
بهت میگم وایسا ... آره ... آفرین!
همونجا رو زمین بشین.
بهت میگم بشین.
حیوان زبون بسته روی زمین نشست.
شهریار با ترس و لرز گوشه ی دیوار وایساده بود و به شِرمین زل رده بود!
انگار که باورش نمیشد سگ بیچاره ادب و احترام هم بلده ...
پقی زیر خنده زدم
ظرف غذای شرمین رو پر کردم و گفتم :
- بیا غذاتو بخور ... زود باش!
با دم پایی کج و کوله م به ظرف فلزی غذا ضربه زدم.
شِرمین به سمت غذا دویید.
شهریار که تازه یخش باز شده بود و میخواست حرکت کنه بازم به دیوار چسبید.
با خنده رو بهش گفتم :
- اول صبح توی حیاط چه میکنی؟
شهریار در حالی که به سمتم می اومد گفت :
- با اجازه تون دست به آب میرفتم خبر مرگم!
زمین به این بزرگی ...
نمیدونم واسه چی سرویس و حموم رو اون ور ساختن؟!
خب بابا لامصب کنار خونه نگهبانی میساختین ...
چپ چپ نگاش کردم و جواب دادم :
- خب واسه اینکه خبر نداشتن قراره نگهبان یه بچه سوسولِ ترسو باشه!
اتفاقاً خیلی هم خوبه که سرویس از خونه دور باشه.
درسته که توی سرما و گرما یه کم رفت و آمد سخته
اما میگن اونقدر بخارات سمی این توالت داره که بهتره هر چه بیشتر از خونه زندگی دور باشه!
شهریار شلوارک راه راهش رو بالا کشید و گفت :
- برو بابا دلت خوشه
داریم تو این تهران کوفتی با این دود خفه میشیم ، تو درگیر بخارات سَمّی توالتی؟!
زیر کتری رو روشن کردم و جواب دادم :
- خب اگه سبک زندگی هامون سالم بود این وضعیت مریضی و بدبختی رو نداشتیم!
این دود و کربن هم حاصلِ همین زندگی شهری و معظلاتشه!
شهریار رو مبل دراز کشید و داشت انگشتش رو سمت دماغش میبرد که بالش رو براش پرت کردم و توی سر و صورتش خورد.
شروع کرد به داد زدن :
- چه میکنی؟
با خنده گفتم :
- وقتی من هستم دست توی اون دماغ کوفتیت نکن، حالمو بهم زدی بابا!
بالش رو برام پرت کرد و گفت :
- به تو چه دماغ خودمه!!
- بعلللله دماغ خودت هست ما هم منکر نیستیم
هر وقت من نبودم دستتو تا آرنج تو دماغت کن و مغزتم بخارون!
اما این کارت الان مردم آزاریه.
پاشد دستش رو شست و با شلوارکش پاکش کرد و جواب داد :
- برو گمشو بابا، چه آزاری به تو رسوندم نگاه نکن خووو
- منم علاقه نداشتم دماغ پر از خِل جنابعالی رو نگاه کنم داداش
منتها وقتی تو اتاق ۲ متری روبروم نشستی
نخوام نگاه هم بکنم قیافه ی منحوست توی چشم و چالمه!
مثه این دخترا خودشون رو تو خیابون لخت میکنن و میگن نگاه نکن
یکی نیست بهشون بگه ;
خب خواهر من ما نمیخوایم نگاه کنیم
شما به زور زَلَم زیمبو یه جوری خودت رو درست کردی که بکنی تو چشم و چال ما!
اصلاً اگه برای نگاه کردن نیست واسه چی ۸ صبح به غایت ۶ کیلو بتونه کاری کردی😂
شهریار کتری قوری داغونِ عتیقه رو کنار سفره گذاشت و گفت :
- پاشو صبحونه بخور
خون به مغزت نرسیده داری چرت پرت میگی.
سر سفره نشستم و در پنیر رو باز کردم و با دیدن کپکی که روش بود دادم به هوا رفت ...!
- ایشاالله نفله بشی تو شهریار!
باز کارد پنیر رو توی دهنت کردی؟!
تو این بدبختی و بی پولی این دومین قالب پنیره که کپکی میکنه ...
شهریار پنیر رو از دستم کشید و گفت :
- برو بابا این که کپک نیست ...
اصلاَ پنیر از کپک به وجود میاد!
تیکه ی کپک زده رو جدا کرد و با اشتیاق از تیکه ی سالم توی نون گذاشت و مشغول خوردن شد!
با اکراه پنیر رو برداشتم و یه لقمه خوردم.
- پاشو آماده شو که حسابی دیرمون شده، معلوم نیست چقدر باید سر جاده وایسیم تا یکی ما رو سوار کنه!
- هی ... خاک تو سر سینگل مون کنن که یه دوس دختر پولدارم نداریم بیاد ما رو سوار کنه و برسونه!
با خنده گفتم :
- مثلاً چه آپشن جذابی داری که عاشق تو بشه؟
شهریار که نزدیک بود پنیر کپکی رو بخوره ،محکم رو دستش زدم و جواب داد؟
- اولاً که مهندس هستم
خوشتیپ هم هستم
تازه مهم اینه توی یه دانشگاه خوب درس میخونم
که اسمش رو بیارم دخترا برام صف میکشن!
در حال لباس عوض کردن گفتم :
- بریم که دخترای صف کشیده الان دم درن.
شهریار شلوار لی رو روی همون شلوارک راه راه پوشید و در حالی که زبونش رو در آورده بود تا زیپ شلوارش رو بکشه گفت :
- خدا شاهده که من دیگه به شوگر مامی هم الان راضی ام!
هی ... تف به روت دنیا!
رتبه دو رقمی کنکور رو ببین به چه بدبختی و فلاکتی رسیده!
یهو صدای در زدن های ممتد به در اومد ...
با عجله به سمت در رفتیم.
شهریار داد زد :
- ایشالله قلم بشه اون دستت
کم بکوب اومدیم بابا!
در رو باز کرد.
صدای دخترونه ای با خجالت گفت :
- سلام
ادامه دارد ...
#م_علیپور
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رئیس جمهور رو میشه عزل کرد
وزرارو میشه استیضاح کرد
حتی طبق قانون رهبر هم میشه عزل بشه فقط نمایندههای مجلسن که نمیشه کنارشون گذاشت...
دولتها میان و میرن، این قوانین مجلسه که میمونه
مجلس خیلی مهمه....
همایش "یک صندوق شبهه"
دکتر زادبر
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
ضمن احترام و پاسداشت نظر برخی بزرگواران منقد برنامه حسینیه معلی
اتفاقا بنده با شادی و شوخطبعی جناب مطیعی و جناب بنیفاطمه و سایر عزیزان هیچ مشکلی ندارم
و حتی موارد خلاف شأن را در این عزیزان ندیدم
و معتقدم برنامه حسینیه معلی مشکل خاصی نداره و برنامه قشنگی هست.
هدایت شده از سنگرشهدا
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری ولادت حضرت علیاکبر علیهالسلام ❤️
✨تویی نور خونوادهی امام حسین علیهالسلام
✨تویی عشق فوقالعادهی امام حسین علیهالسلام
✨تویی اولین علی نسل فاطمه سلاماللهعلیها
✨آقازادهی امام حسین علیهالسلام
@sangarshohada 🕊🕊
هدایت شده از کانال حمید کثیری
تمام مجازی شده خبر امروز مصوبه شورای عالی فضای مجازی که استفاده از فیلترشکنها را غیرقانونی اعلام کرده، مگر با اخذ مجوز و ...
فارغ از محتوا باید سوال پرسید ۱۰ روز مانده به انتخابات این هنرنماییها از کجا میآید؟!
این مصوبه اگر زمان روحانی بود و ۱۰ روز مانده به انتخابات اعلام میشد ما چه میگفتیم؟ احتمالا نمیگفتیم میخواهد نظام رو ساقط کند؟!
تلاش نهادهای حاکمیتی در دو ماه گذشته برای انتخابات باید به وقت خودش و در پروندهای جدا بازخوانی شود
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4