از در دانشگاه بیرون اومدیم
رو به شهریار گفتم :
- تونستی تاکسی پیدا کنی؟
شهریار با دست سالمش گوشی رو بست و گفت :
- نه بابا ! تو این وضعیت مگه طرف خُل و چِل باشه که ریسک کنه و ما رو اون ور شهر ببره!
میگن یه اتوبوس هم آتیش زدن ...
والا که من نمیدونم مرگ این دختره چه ربطی به این وحشی بازی ها داره!
همون لحظه یه گروه دختر و پسر شروع کردن به شعار دادن و از درب دانشگاه بیرون اومدن.
تو چهره هاشون ذره ای ناراحتی و غم نبود ...
از توی کوله و کیف هاشون عکس دختر مرحومه رو بیرون کشیدن و شروع کردن به شعار دادن!
تنها چیزی که مشخص بود آدرنالین ترشح شده ای بود که انگار مدت ها بود سرکوب شده بود ...
جوون هایی که توی ایام کرونا مدت ها توی خونه نشسته بودن و حتی کلاس هاشون رو مجازی گذرونده بودن
انگار به این هیجان و ترس و وحشت و در کنارش شلوغی نیاز داشتن.
از کنارمون رد شدن و دخترا مقنعه هاشون رو مثل دستمال گردن پایین دادن و موهای برهنه شون رو با شادی و خوشحالی رها کردن.
انگار که تو این سالها هیچوقت هوای تازه به صورتشون نخورده بود ...!
یهو پریدم به خاطرات گذشته از اون شبی که
توی اغتشاشاتی که برای گرونی بنزین اتفاق افتاده بود.
مامان با تعجب پرسید :
- این دختر و پسرا این وسط چرا خودشون رو قاطی میکنن و باعث بدتر شدن ماجرا میشن؟
یعنی نمیترسن بلایی سرشون بیاد؟
اما بابا که انگار همه چی براش اظهَرُ مِنَ الشَمس بود جواب داد :
- جوونی و دَمّ که بهت غلبه میکنه ،
فقط هیجان میخوای و اصلاً ترس و درد و زخمی زیلی شدن که حالیت نیست!
ما اون روزا تو ایام نوجوانی و جوانی این انرژی زیاد و دَمِّ غلبه کرده رو توی راهپیمایی سرنگونی شاه و بعدشم جنگ ایران و عراق ؛
خالی کردیم و تازه کاپ قهرمانی و وطن دوستی هم بهمون دادن ...!
جوون های الان چی؟
زندگی ماشینی و بیکاری و بی پولی و عزب اوقلی بودن ...
شاید اگه ما هم جای اینا بودیم
هر تَقی به توقی میخورد تو خیابون ها می ریختیم ...!
آخ که خدا لعنت کنه این دشمن های داخلی و خارجی رو
که خوب میدونن کجا ضعف داریم که همونجا رو گیر بیارن و نرم نرمک میخوان ویران مون کنن ...!
الانم این جوون ها گناهکار نیستن زن!
اینا خوبن و طرفدار بدی هم نیستن
و نه کشت و کشتارِ هم وطن!
اینا فقط هیجان میخوان و یه آینده ای که تضمین شده باشه ...
من و شمای پدر مادر هم
که پشت این بچه ها رو خالی کردیم تا حس پوچی بگیرن و جذب هر انحراف و فرقه ای بشن
اندازه ی همین دولت و مسئول و اجنبی و منافق،
که داره این جوون ها رو به انحراف سوق میده گناهکاریم ...!
توی افکار و خاطراتم غوطه ور شده بودم که شهریار فریاد زد :
- یاااااا خدااا اونجا رو نگاه کن امیر ...
یه پسر بسیجی رو الان اون عوضی ها گرفتن دارن میزنن ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها در سراسر کشور
😂
امشب میخوام رکورد بزنم زود برم استراحت کنم 😂
امروز خیلی خسته شدم
صبح که با مامان رفتم بازار ، کلی راه رفتیم ، خرید کردیم براش😊
۱۲:۳۰ رسیدم خونه ، ناهار املت خوردم (وقت نداشتم )
سریع بعدش رفتم جلسه
چهار ساعت تمام رو صندلی نشستم 😢( یک ساعت یه جا نشستن برا من عذابیه واقعا 😁 چ برسه به چهاااار ساعتت ، حوصلم سر میره یه جا بشینم 😅 )
ولی جلسه ی پرباری بود 😍
شماﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﯾﻦ پﺴﺘﻮ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺁﺭﻩ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩِﺗَﻢ ...
ﺍﺯ ﺧُﺪﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻗﺸﻨﮕِﺖ ﺑِﺮﺳﯽ .
ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ
ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪﺕ پست گذاشتم😉
🙂🙂🙂🙂