eitaa logo
مطلع عشق
281 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۱۹۰ 👇 با حسرت گفتم:حاج کمیل من فکر میکردم میتونم به نسیم کمک کنم فکر میکردم شاید او هم مثل من شانسی برای هدایت داشته باشه. حاج کمیل سری با تاسف تکون داد:واقعیت اینه که همه در دنیا هدایت نمیشن.بعضی مورد لطف پروردگار قرار میگیرند و بعضی نه!البته این به این معنی نیست که خداوند نمیخواد اون یک عده رو هدایت کنه بلکه اونها خودشون در درونشون یک چیزی رو کم دارند.و اون هم انسانیته! پرسیدم:حاج کمیل پس شما چطور به من اعتماد کردید؟ خندید وگفت:دختر خوب بالاخره مشخصه کی اهل حرف راسته کی نیست.کی دوست داره آدم باشه کی نه!نباید هرکسی رو به سرعت باور کرد.کسی با پیشینه ی نسیم که لاقیدی و بی اخلاقی رو سرمنشأ زندگیش کرده بعیده دنبال هدایت باشه.شما نباید بهش اعتماد میکردید. من چندبار به طور غیر مستقیم بهتون گفتم ولی متاسفانه . . حرفش رو قطع کردم:کاش بهم مستقیم میگفتید. او آهی کشید:نمیشد.بعضی چیزها رو باید خود فرد درک کنه اگه من بهتون میگفتم همیشه با اون عذاب وجدان و حسرت که مبادا نسیم هدایت میشد ومن کمکش نکردم رو به رو میشدید.از طرفی من زیاد این دختر رو نمیشناختم.فکر میکردم حتما در ایشون چیزی دیدید که من بی اطلاعم.البته گمونم من هم کوتاهی کردم.باید به نصیحت پدرم گوش میکردم. لبخند تلخی زد:در حیرتم از این دنیا که هرچه جلوتر میری میبینی کم تر میدونی و بیشتر اشتباه میکنی! حاج کمیل پرسید:ببینم راسته که شما خودت بازوت رو به این روز انداختی نگاهی به بازوم انداختم و لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم! تو دلم گفتم:این همون بازویی بود که دست نامحرم بهش خورد.شاید فقط خون پاکش میکرد! گفتم:اگه این تنها راه بود برای جلوگیری از دست درازی اون نامرد حاضر بودم خودمو شرحه شرحه کنم. خندید! از همون خنده ها که دیوانه م میکنه ریز و محجوب! من هم از خنده اش خنده م گرفت! میون خنده گفتم: حاج کمیل من معنی معجزه رو فهمیدم! معجزه یعنی یقین قلبی به اینکه خدا قادر مطلقه و میتونه همه کاری برات انجام بده.من امروز با همین یقین نجات پیدا کردم.دعا کنید این یقین ذره ای ازش کم نشه! او پیشونیم رو بوسید . _الهی امین! زیر لب خدا روشکر کردم ونفس راحتی کشیدم. یاد این آیه افتادم( و یدالله فوق ایدیهم..) حاج کمیل بلند شد و برام آبمیوه ریخت و با عشق بهم خورانید! چند وقتی بود که آرامش نداشتم.حالا چقدر آروم بودم.انگار یک بار سنگین از رو دوشم برداشته شده بود. . دوباره اون صدای خوش یمن و زیبا در درونم بهم نوید داد:دیگه در آرامش هستی! خدا تو رو از ایستگاههای تاریک و خطرناک پروازت داده و از حالا میفتی تو مسیر جاده های سبز و روشن! چشمهام رو بستم و در زیر نوازشهای حاج کمیل با خدا حرف زدم و شکرش گفتم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا اذان مغرب یک ساعتی زمان باقی بود.پیاده روی و دنبال آقا مهدی دویدن حسابی خسته ام کرده بود.این ماههای آخر بارداری واقعا سنگین شده بودم.وارد میدان قدیمی شدم و چشمم افتاد به اون نیمکت همیشگی! رو کردم به آقا مهدی و گفتم:مامان بریم اونجا بشینیم که هم من یک خستگی در کنم هم شما آقا مهدی با زبان کودکانه گفت:نه مامانی من میخوام با فواره ها بازی کنم و دستم ورها کرد وبه سمت حوض میدون دوید. دختری هفده هیجده ساله روی نیمکت نشسته بود و با صورتی پکر و بغض آلود سرش گرم گوشیش بود.تا منو دید خودش رو کنار کشید و با احترام گفت: بفرمایید بنشینید. لبخندی دوستانه به صورتش زدم و کنارش نشستم.چقدر چهره ی معصوم و دوست داشتنی ای داشت. دوست داشتم باهاش هم کلام شم. گفتم:عجب هوا گرم شده.! او به سمتم چرخید و به زور لبخند غمگینی به لب آورد و گفت:بله. گفتم:اوووف! البته من چون باردارم هستم دیگه گرما خیلی اذیتم میکنه.. او انگار حوصله ی حرف زدن نداشت.دستش رو زیر چونه ش گذاشت و با چهره ای غمگین به گلدسته های مسجد نگاه کرد. یاد خودم افتادم که شش سال پیش با حالی خراب روی این نیمکت مینشستم و به گذشته ام فکر میکردم. هر از گاهی چشمم به آقا مهدی میفتاد که با دوپای کودکانه ش در کنار حوض می دوید و میخندید! دوباره صورت دختر جوان رو نگاه کردم که با نوک انگشش اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد. نمیدونستم مشکلش چی بود؟ نمیدونستم دلش از کجا پر بود ولی واقعا دلم براش سوخت. از ته دلم براش طلب خیر و آرامش کردم. او خبر نداشت که من در سکوت، دارم براش آهسته دعا میکنم. کسی چه میدونه؟ شاید شش سال پیش هم یک رهگذر با دیدن اشک من روی این نیمکت برام دعای خیر کرد و الان از تاریکی گذر کردم. آقا مهدی به طرفم دوید. _مامانی من تشنمه.از همین آب حوض بخورم؟ گفتم:نه نه مامان. .اینکارو نکنی ها.اون اب کثیفه. ادامه دارد............... ‌❣ @Mattla_eshgh
خدایا دستان خالی خود را به امید استجابت دعاهایمان به سوی تو دراز کرده ایم معبوداپرکن ظرف وجودمان را ازآنچه در وجود خدایی توست ‌❣ @Mattla_eshgh
خانم از آمریکا ✍ آشنایی من با "ع" تأثیر بسیاری در بیدار شدن فطرتم و گرایش به دین اسلام داشت. هرچه بیشتر درباره ی آن حضرت و سبکِ زندگی و حتی هجرت و شهادتش تحقیق میکردم؛ بیشتر شیفته ی شخصیتش میشدم. ✨امام رضا، نمونه انسان کامل، و اوج حقیقت انسانی است، و به همین دلیل، صحبت کردن درباره ی او، برایم سخت است.... من نمی توانم آن معنای عظیم را در قالب کلمه ها و جمله ها، تعریف کنم! 🔸دیانا ترانکو علاقه و ارادت ویژه ایرانی‌ها نسبت به حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را زمینه‌ساز جلب توجه بیشتر مردم غیرمسلمان به آن حضرت می‌داند و می‌گوید: «مانند همه اخباری که در بین کشورها مخابره می‌شود، اخبار و جریانات مربوط به ارادت مردمِ ایران نسبت به امام رضا (ع) در میان مردم جهان منتشر می‌شود. حتی گاهی ممانعت دولت‌های ضد‌ایرانی ناخواسته باعث تحریک بیشتر مردم آن کشورها، برای شناختن امام رضا (ع) می‌شود. درنهایت هم طبیعی است که وقتی کسی مطالعه صحیح و کاملی درباره آن حضرت داشته باشد، متوجه حقانیت سبک و مسیر زندگی ایشان خواهد شد». ‌❣ @Mattla_eshgh
و وسوسه ی 🍃عکس سلفی، آوردن "خود" از حاشیه است به کانون توجه؛ هم توجه خود و هم دیگران. افراد هر قدر بیشتر بی مایه می شوند بیشتر "خود" را به رخ می کشند. یکی از تجلیات این فردگرایی سوبژکتیویستی در "خودنمایی اجتماعی" و "تن نمایی " است صفحه ی شخصی هر فرد در اینستاگرام پرده برداری تصویری از ابعاد متکثر و پاره پاره ی ذهن و بیرون آوردن هر کس از بعد مخفی و باطنی وجودش به عالم تظاهر و ابراز است و در این میان حضور تصویری عفیفانه ی زنان و دختران در اینستاگرام مساله ی متناقض نمای دیگری است. آنها هم خود را می پوشانند و هم به رخ می کشند. نمایش شیودی پوشش نوعی اَبزار اِبراز هویت است. از طرفی باید پوشش و حیا و عفاف به عنوان یک هویت به چشم آید و چشم پرکن باشد و از طرفی باید مصداق عفاف و حجاب باشد و این همان پارادوکس تصویری شدن زنان محجبه است. وسوسه ی خودنمایی اینستاگرام ابتدا زنان مومنه را در «لانگ شات» قرار می دهد و آرام آرام به چشم بیننده نزدیک می کند. خاصیت جلوه فروشی اینستاگرام بتدریج بر دختران غلبه می کند و کشف حجابی تدریجی رخ می دهد چراکه اساسا اینستاگرام دنیای جلوه فروشی و اشتراک گذاری همه ی ابعاد یک زندگی هرجایی و دم دستی است؛ قرار دادن همه ی پستو در ویترین؛ حتی اگر شهروند این شهر رویایی بخواهد از معنوی ترین حالات خود تصویرسازی کند درواقع چه اتفاقی می افتد؟ به نمایش گذاشتن نفسانی احوالی که نمایشی نیست. چیزی مانند «تظاهر به اخلاص» یا «نمایش عفاف»! این متن درباره زنان به ظاهر محجبه ایست که صفحات شان را با خودنمایی و عشوه گری پر کرده اند. معتقدم رفتار ضد حجاب از محجبه ها خطرناکتر از بی حجاب هاست. ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 اگر عرضه نظارت ندارید استعفا دهید ...! 🔺ادبیات سخیف و مستهجن پیامک هایی که این روزها برای خرید میوه به هموطنان ارسال می‌شود و هیچ مسئولی هم به روی خودش نمی‌آورد ... 💢به این تکنیک در رسانه می‌گویند؛ هدایت مردم به یک جامعه جنسی ... 🔸🔹🔸🔹 ‌❣ @Mattla_eshgh
⛅️ ( ) 👈 ابروهای باریک تر از مو، یا پهن تر از صورت! 👈 موهای زرد و سبز و آبی... 👈 گونه ها و لبها و چانه های تزریقی... 👈 مژه های کاشته و ابروهای نقاشی شده... چه بر سر باورهای یک بانوی ایرانی آمده است، که تعریفش از زیبایی، تا این حد تنزل نموده است؟ چه آمد بر سر بانویی که از نسلها قبل، در زیبایی، زبانزدِ دنیا بود... اما امروز، ریسکِ هزاران عمل جراحی و زیبایی را به جان می خرد، تا خود را به الگوهایِ تزریق شده، از سوی فرهنگ های دیگر شبیه کند! ⭕️چه شـده است... مـا را؟؟ ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#داستان_عسل قسمت ۱۹۰ 👇 با حسرت گفتم:حاج کمیل من فکر میکردم میتونم به نسیم کمک کنم فکر میکردم شاید
قسمت آخر(۱۹۱) 👇 گفتم :صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم میریم از مغازه آب میخریم. آقامهدی دست از بهانه گیری برنمی داشت. دختر جوان دستش رو سمت کیفش برد.حدس زدم بخاطر سروصدای ما قصد داره نیمکت رو ترک کنه.ما خلوت او را به هم زده بودیم. او از کیفش بطری آبی بیرون آورد و رو به آقا مهدی گفت:بیا عزیزم.اینم آب.مامانت گناه داره نمیتونه زیاد راه بره. آقا مهدی نگاهی به من انداخت! من از اون دختر خانم تشکر کردم و لیوانی از کیفم در آوردم و به آقا مهدی دادم. دختر جوان با لبخند سخاوتمندانه ای برای او آب ریخت و سرش رو نوازش کرد. نتونستم خودم رو کنترل کنم دستش رو گرفتم. جا خورد! آب دهانم رو قورت دادم و با لبخندی دوستانه پرسیدم: اگه ما مزاحم خلوتت هستیم میریم یک جای دیگه. .انگار احتیاج داری تنها باشی.. او لبخند تلخی زد و به همراه لبخند، چشمهاش خیس شد. _نه مهم نیست. من به اندازه ی کافی تنها هستم! دلم میخواد از تنهایی فرار کنم. چقدر دلش پر بود.کلمات رو با اندوه و بغض ادا میکرد.. پرسیدم:چرا تنها عزیزم؟ حتما مادری پدری خواهرو برادری داری که باهاشون بگی بخندی. درد دل کنی.. او با پوزخند تلخی حرفم رو قطع کرد! _حتما نباید خونواده داشته باشی تا بی غصه باشی.من در کنار اونها تنهاوغصه دارم. دستهای سرد و لرزونش رو در دستم گرفتم و با مهربونی نگاهش کردم. گفتم:نمیدونم دلت چرا پره.حتما دلیل موجهی داری..ولی یادت باشه همه ی مشکلات یه روزی تموم میشه. پس زیاد خودتو درگیرشون نکن و فقط نگاه کن!! شش سال پیش یکی یه حرف قشنگ بهم زد زندگیمو متحول کرد.حالا همونو من بهت میگم!اگه تو بحر حرف بری حال تو هم خوب میشه. اون اشکش رو پاک کرد و منتظر شنیدن اون جمله بود. گفتم:ما تو آغوش خداییم.وقتی جای به این امنی داریم دیگه چرا ترس؟! چرا نا امیدی؟! چرا گلایه و تنهایی؟! ازمن میشنوی تو این آغوش مطمئن فقط اتفاقات وحوادث ناگوار رو تماشا کن و با اعتماد به اونی که بغلت کرده برو جلو!او نگاهش رو روی زمین انداخت و با بغض گفت:این حرفها خیلی قشنگه. .خیلی، ولی تو واقعیت اینطوری نیست. بعد سرش رو بالا آورد و پرسید:شما خودت چقدر این حرفتو قبول داری؟ من با اطمینان گفتم:من با این اعتقاد دارم زندگی میکنم!! با همین اعتقاد شاهد معجزات بودم. مشکل ما سر همین بی اعتقادیمونه.از یک طرف میگیم الله اکبر از طرف دیگه بهش اعتماد نمیکنیم.اگر اعتماد کنی هیچ وقت غم درخونت رو نمیزنه.هیچ وقت نا امید نمیشی.به جرات میگم حتی هیچ کدوم از دعاهات بی جواب نمیمونه. او مثل مسخ شده ها به لبهای من خیره بود. زیر لب نجوا کرد:شما..چقدر..ماهید! خندیدم. گفت:حرفهاتون دل آدم رو میلرزونه..مشخصه از ته دلتون میگید..خوش بحالتون.این ایمان و از کجا آوردید؟ کمی بهش نزدیک ترشدم وگفتم:منم اولها این ایمان رو نداشتم.خدا خودش از روی محبت و مهربانی ش این ایمانو به دلم انداخت. حالا هر امتحان و ابتلایی سر راهم قرار میگیره با علم به اینکه میدونم آخرش حتما برام خیره صبر میکنم. _خوش به سعادتتون..چقدر ایمانتون قویه که وقتی دارید حرف میزنید احساس میکنم حالم رفته رفته بهتر میشه..لطفا بهم بگید چطور به این منطق رسیدید. من با تعجب خندیدم:وای نه خیلی مفصله.ولی مطمئن باش سختیهایی که من کشیدم یک صدمش هم در زندگی شما نیست! و اصلا به همین دلیله که الان به این اعتقاد رسیدم.هرچی بیشتر سختی بکشی آب دیده تر وناب تر میشی. من و او تا غروب روی نیمکت حرف زدیم و او با اعتمادی وصف ناپذیر از دغدغه ها ومشکلاتش گفت.از دعواهای مکرر پدرو مادرش..از بی معرفتی و بد رفتاریهای دوستانش و چیزی که آخرش گفت و دلم رو به درد آورد این بود که به تازگی فهمیده که مادرش بیماری صعب العلاجی داره و میترسه که او را از دست بده. او با بغض و اشک گفت:شما که اینقدر اعتقادتون قویه برامون دعا کنید. دیگه تحمل ندارم. دستش رو نوازش کردم. صدای اذان از مناره ها بلند بود.با چشمی اشکبار برای سلامتی مادرش و برطرف شدن مشکلاتش دعا کردم و او هم آهسته گفت:آمین! آقا مهدی دوید سمتم. _مامان مامان اذان میگن..بریم مسجد الان بابایی میاد.. من از روی نیمکت بلند شدم و با لبخندی دوستانه به دختر جوان گفتم:یادت نره بهت چی گفتم!!تو در آغوش خدایی!! به آغوشش اعتماد کن. او لبخندی زد:حتمااا...ممنونم چقدر حالم بهتره.. از او خداحافظی کردم.. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که تصمیم گرفتم دوباره به عقب برگردم. او با تعجب نگاهم کرد. گفتم:مسجد نمیای بریم؟! امشب دعای کمیل هم دارند. برق عجیب و امیدوارانه ای در چشمش نشست. از جا بلند شد و با دودلی گفت:خیلی دوست دارم ولی من چادری نیستم... دستش رو گرفتم و سمت خودم کشوندم. نگران نباش.من چادر همراهم هست. وتاریخ دوباره تکرار شد.... پایان 🌹🌹این داستان زیبا,به قلم توانای سرکار خانم مقیمی به رشته تحریر درآمده بود. 🌹
ان شاءالله ازفرداشب داستان جدید ، میذارم کانال😊🌹
امیـــد غـــریـبــان تنـــ💔ـــها کجـــایـی..؟! 🌤•☀️•🌤 ‌❣ @Mattla_eshgh
🔺دوست داشتم درباره ی کار دیروز بنویسم. اما دیدم مهمتر از حرف زدن درباره ی ارزش و معنای این کار، سخن گفتن از وظیفه ایست که امثال ما فعالين رسانه ای و مردم انقلابی در قبال کسانی مثل مهدی ترابی، آرین غلامی، امیر حسین عرب، محمد انصاری، علیرضا کریمی ...به عهده داریم؛ که در این فضای پر از فشار و تهمت رسانه ها و اطرافیانشان در جامعه ورزشی، حاضرند برای ابراز عقایدشان هزینه بدهند. 🔹نباید آنها را کنار بگذاریم؛ نباید بایستیم نگاه کنیم زیر فشار تهمت ها و کنایه ها لهشان کنند. مطمئن باشید برای زمین زدنشان برنامه خواهند داشت. داریم می بینیم جبهه مقابل آن چند نفری که در تقابل با ارزش های انقلابی موضع گرفتند را چطور حلوا حلوا می کنند و به هر بهانه ای هرروز سر زبان مردم نگهشان میدارند و به دروغ آنها را صدای مردم جا می زنند تا برای جبهه ضدانقلاب حفظ شوند. اما ما چقدر برای حفظ چهره هایی که در حمایت از ارزش هایمان وسط میدان آمدند، تلاش کردیم؟ کسانی که ادعاهایی که امثال من فقط می نویسیم، در عمل ثابت کردند! ✅یکی از دوستان خوش ذوقمان چه قشنگ نوشت که «در این شرایط و زمانه که مافیای هنر و ورزش، تنها به سلبریتی های سفله مجال جولان میدهد، کار تو را فقط عملیات استشهادی میشود نام گذاشت. ، شهادتت مبارک!» 🔻خیلی خوب است که امروز هشتگ مهدی ترابی ترند شود. اما خوب تر و مهمتر حفظ و میدان دادن به تکرار مهدی ترابی ها ست. ✍ ‌❣ @Mattla_eshgh