📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و شصت و پنجم
نسیم خنکی به صورتم دست میکشید و باز دلم نمیآمد از این خواب شیرین صبحگاهی دل بکنم، ولی انگار آفتاب هم میخواست بیدارم کند تا ببینم چه روز زیبایی آغاز شده که پیوسته پلکهایم را نوازش میداد تا سرانجام با ترانه خوش آهنگ پرندگان، چشمانم را گشودم. میان اتاق خواب بزرگ و دلبازی و در بستر نرم و سپیدی که دیشب حاج خانم برای من و مجید تدارک دیده بود، دراز کشیده و احساس خوب یک خواب راحت را خمیازه میکشیدم. دستی به چشمان خوابآلودهام کشیدم و سرم را روی بالشت چرخاندم که دیدم جای مجید خالی مانده و در اتاق همچنان بسته است. روی تشک نشستم و گوشه پرده پنجره بزرگ و قدی اتاق را کنار زدم، شاید مجید در حیاط باشد و چه منظره دل انگیزی پیش چشمانم نمایان شد! حالا در روشنی روز و درخشش طلایی آفتاب، زیباییِ دلانگیز حیاط این خانه بیشتر خودنمایی میکرد. باغچه میان حیاط با سلیقه کَرتبندی شده و در هر قسمت، سبزی مخصوصی کاشته بودند. از همان پشت پنجره با نگاه مشتاقم از ایوان پایین رفتم و پای نخلهای کوتاهی که به ترتیب دور حیاط صف کشیده بودند، چرخی زدم، ولی خبری از مجید نبود. روانداز سبکی را که از خنکای فنکوئل روی خودم کشیده بودم، کنار زدم و خواستم از جایم بلند شوم که کسی آهسته به در زد و با مهربانی صدایم کرد: «الهه خانم! بیداری دخترم؟» صدای حاج خانم بود که بلافاصله بلند شدم و در را باز کردم. با سینی بزرگی که در دستش بود، برایم صبحانه آورده و با مهربانی آغاز کرد: «ببخشید بیدارت کردم!» سپس قدم به اتاق گذاشت و با لحنی مادرانه ادامه داد: «الان خستهای، همش میخوابی. ولی بدنت ضعف میکنه. یه چیزی بخور، دوباره استراحت کن!» و من پیش از آنکه از صبحانه لذیذش نوش جان کنم، از طعم شیرین کلامش لذت بُردم و دوباره روی تشک نشستم تا باز هم برایم مادری کند. مقابلم روی زمین نشست و سینی را برایم روی تشک گذاشت. در یک طرف سینی کاسه بلوری از کاچی مخصوص پُر کرده و در بشقاب کوچکی تخممرغ آبپَز برایم آورده بود. بوی نان تازه و رنگ هوسانگیز شربت آلبالو هم حسابی اشتهایم را تحریک کرده بود که لبخندی زدم و از تهِ دل تشکر کردم: «دست شما درد نکنه حاج خانم!» کاسه کاچی را به سمتم هُل داد و با صمیمیتی سرشار از محبت تعارفم کرد: «بخور مادرجون! بخور نوش جونت!» و برای اینکه با خیالی راحت مشغول خوردن شوم، به بهانه کاری از جایش بلند شد و گفت: «ما صبحونه خوردیم، تو بخور عزیزم! من میرم، راحت باش!» ولی دلم پیش مجید بود که نگاهش کردم و پرسیدم: «شما میدونید همسرم کجا رفته؟» از لحن عاشقانه و نگرانم، صورتش به لبخندی شیرین گشوده شد و پاسخ داد: «نگران نباش مادر جون! صبح زود با آسید احمد رفتن اسباب بیارن.» سپس به آرامی خندید و گفت: «اتفاقاً اونم خیلی نگرانت بود! کلی سفارش تو رو کرد، بعد دلش راضی شد بره!»
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
☀️ *بیداری ملتها* 👀 تنها راه نجات ملتها، تدبیر و استقامت و نترسیدن از دشمن است 👌 یک نکته مهم ک
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح 🌤 به هر بهانه بیدارت میکند
که روز تازه را شروع کنی
به نوری، عطر چای و صدای گنجشکی و یا آوازی زیبا و دلنشین
هر چه هست زندگی زیباست و زیبا🎈
#صبح_بخیر
Join 🔜 @Mattla_eshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#شکرانه ۱۴
👈عامل بسیاری از طلاقها
درگیری های خانوادگی و یا اجتماعی
❌نداشتن روح تشکــره ❌
یاد بگیریم:
با دیدن خوبیها و رسیدن به روح شکر،
مانع بزرگی،برای اختلافات باشیم👇
@ostad_shojae
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻
قسمت اول
❣قبل از #انتخاب همسر باید خودمون، #مسیر و هدف زندگی خودمون رو انتخاب کرده باشیم.
🍃 باید #بدونیم هدفمون از زندگی چیه تا بعدش بفهمیم کسی که میخوایم انتخابش کنیم #چقدر هدفش به هدف ما نزدیکه و آیا به هم میخوریم.
🔹 تا #مسیر مشخص نباشه که نمیشه همسفر انتخاب کرد. پس قبل از تصمیم برای ازدواج، #خودتون و هدفتون از زندگی رو درست بشناسید.
ادامه دارد..
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
با سلام و احترام خدمت مخاطبین محترم
همزمان با ایام الله دهه ی فجر انقلاب اسلامی، خانه ی عکاسان حوزه ی هنری استان مازندران در نظر دارد، در راستای چهارشنبه های تخصصی عکس،
این هفته نشست تخصصی عکاسی مستند را با حضور جناب آقای حسن قائدی از عکاسان برجسته ی کشور برگزار نماید.
لذا از همه ی هنرمندان ، عکاسان و علاقمندان به این رشته جهت شرکت دعوت به عمل می آید.
حضور برای همه ی عزیزان، رایگان و آزاد می باشد.
زمان: چهارشنبه ۱۶ بهمن ۹۸ از ساعت ۱۵:۳۰ لغایت ۱۹:۰۰
مکان: ساری، میدان امام، بلوار دانشجو، حوزه ی هنری انقلاب اسلامی
تلفن جهت هماهنگی: ۰۹۱۱۳۹۰۸۱۱۹
https://t.me/khane_akasan_hozehonarimazndran
مطلع عشق
با سلام و احترام خدمت مخاطبین محترم همزمان با ایام الله دهه ی فجر انقلاب اسلامی، خانه ی عکاسان حوزه
برای علاقمندان به عکس وعکاسی بفرستین🙏💐
#سیاست_های_زنانه
یه #سیاست_زنانه برای ایجاد #احترام متقابل در زندگی اینه که اگر کسی جایی #دعوتتون کرد تنهایی تصمیم گیری نکنین حتی اگر جواب #همسرتون رو میدونین ،حتی اگه اون همیشه بدون نظر شما #تصمیم میگیره
👈مثلا به همسرتون بگین: "#مامانم برای شب #جمعه شام دعوتمون کرد، منم قول ندادم گفتم بذارین اول نظر #آقامون رو بپرسم ببینم برنامه ای نداره، بعد خبرش رو میدم."
اینطوری:
❌ اولا همسرتون #احساس مهم بودن و مرد خانواده بودن میکنه و احساس خیلی خوبی بهش دست میده و امکان جواب #مثبت دادنش هم بیشتر میشه و
❌دوما اینکه اگر یه موقع جایی خواستین نرین (مثلا یکی از فامیل های همسرتون #دعوتتون کرده) راحت تر میتونین بگین که ؛ "با شوهرم #مشورت کردم امشب خیلی #خسته است، گفته ایشالله باشه برای هفته های بعد ..."
❌سوما با اینکار اینجوری کم کم همسرتون هم یاد میگیره که با شما در این موارد #مشورت کنه و احترامتون توی خانواده #همسرتون میره بالا
فرض کنین که #مادر شوهرتون زنگ میزنه به همسرتون و شام #دعوتتون میکنه .
جوابی که شوهرتون میده اینه : " بذارین به #خانمم بگم ببینم برنامه ای نداره، بعد بهتون خبر میدم" اینجوری وقتی که #همسرتون جلو #خانواده اش به شما #احترام بذاره اونها هم به شما احترام بیشتری میذارن.❣
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❤❤❤
اینکه من مال تو بشم
هنر تو نیست انتخاب خودمه
هنر تو اینه که نذاری پشیمون بشم :)🙊♥️
❣ @Mattla_eshgh
📸 اگه این عکس مال سلبریتیهای غربی یا یه خانم غربی بود الان همه باهاش توئیت زده بودن و تحسینش میکردن، ولی کلا همیشه برای ماها مرغ همسایه سیمرغمه
👌وقتی ولایتمدار بودی، وقتی چشمت به دهان ولی بود، تو هر زمانی وظیفهتو از بیاناتشون پیدا میکنی و عامل میشی.
❤️ ماشاءالله
#حلال_زادگی_مؤلفه_قدرت
#جمعیت_مؤلفه_قدرت
#دوتاکافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh