eitaa logo
موعود(عج)12
1.8هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
12.4هزار ویدیو
18 فایل
﷽ 🔶احادیث.روایات مهدوی 🔶بشارت نزدیکی ظهور 🔶سخن بزرگان در مورد منجی(عج) 🔶️اخبار سیاسی روز 🔶️اخبار جبهه مقاومت 🔶️اخبار سرزمین‌های اشغالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈کپی با ذکر صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
احاديث عن الامام المهدي(عجله الله تعالي فرجه الشريف) شَهد اللهُ أنه لا إله إلا هو والملائکة وأولواالعلم قائماً بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحکيم إن الدين عند الله الإسلام ای شیعه ما خداوند گواهي مي‌‌دهد که معبودي جز او نيست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش (نيز، بر اين مطلب) گواهي مي‌دهند؛ در حالي که (خداوند) قيام به عدالت دارد؛ معبودي جز او نيست، اوست توانا و حکيم. همانا دين در نزد خدا، اسلام است. منبع:بحار الأنوار (ط - بيروت) 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
⚜صاحب التواریخ می نویسد: در کربلا عطاری که مشهور به تقوا بود مریض می شود و مرضش طولانی می گردد یک نفر از دوستان به عیادتش می رود و می بیند از و خانه چیزی برایش نمانده، حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست، این آقای به چنین روزی افتاده است! پسرش وارد شد گفت: پدر برای نسخه امروز -نیست تا دوا بخرم، متکای زیر سرش را به او داد و گفت: این را هم ببر و بفروش ببینم راحت می شوم یا نه؟ دوست عیادت کننده پرسید مطلب چیست؟ گفت: من در کربلا فروش آبلمیوی شیراز داشتم، آبلیمو وارد می کردم به می فروختم، ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شد و طبیبها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است، روز اول کاری نکردم، از فردا به خودم گفتم چرا آبلیمو را ارزان بفروشم حالا که خریدار فراوان دارد، و بعد چند برابر کردم، مردم بیچاره هم ناچار می خریدند بعد دیدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه گران می کنم می خرند ولی تمام می شود، شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم، به دست آوردم، لیکن چندی بعد بستری شدم، در اثر این بیماری آنچه پول آبلیمو به دست آوردم دادم تا امروز که دیدی باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحت می شوم یا نه؟ فاعتبروا یا اولی الابصار(1). 1-قلب قرآن، 176 این داستان این روز ها چقدر اشناست محتکرین محترم آماده باشید برای پاسخ الهی
قبر چیست؟ استادالهی قمشه اي، فیلسوف بزرگ جهانی اینگونه می گوید: که مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست؟ آیا فشار قبر واقعیت دارد؟ استادالهی قمشه اي جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود. این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند . یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن . بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است. زمان در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است . با مرور زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود، وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است . روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست . این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد . یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد . فشاری که به "روح" وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است. این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد . این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد . یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد . بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود . وابستگی ها باعث میشود که روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد . بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست . گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند . به امید اینکه بتوانیم به درک این شعر برسیم: دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ... بگذار و بگذر ببین و دل مبند چشم بینداز و دل مباز که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ... نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده... "صادقانه زندگی کنید" ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم... لطفاً این متن رو دقیق بخونید چون ارزش هر کلمه معادل دنیایی فهم و شعور هست. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
آیت الله بهجت:🌺 🔹گریه بر حسین از همه مستحبات بالاتر است حتی از نماز شب 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
👇 برادران و دوستان ، رهبر انقلاب امام_خامنه_ای و‌ گُل سرسبد کشورمان را تنها_نگذارید و پشتوانه و حامی ایشان باشید. @Mawud
_ شهدا دشمنان اسلام! بدانید که هر چیز فصل و زمان خاصی دارد و الآن فصل شکوفایی اسلام است. و پشت آن انقلاب حضرت مهدی «عج». و تلاش شمابی ثمر. پس به هوش آیید. و آتش جهنم را برای خویش فراهم نکنید. شهید سیداحمد علی آبادی 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
: ✅در آخرالزمان برخي از نيکوکاران و بدکاران زمان هاي گذشته، دوباره زنده مي شوند. «وَ يَومَ نَحشُرُ مِن کُلِّ أُمَّةٍ فَوجاً مِمَّن يُکَذِّبُ بَِايتِنا.» (نمل (27)، 83) اين آيه فقط به برانگيخته شدن عدّه اي از مکذّبان و نه همه آن ها اشاره کرده؛ بدين جهت، روايات و مفسّران شيعه، ميان مصداق اين آيه و قيامت، تفاوت قائل شده و آيه را به آخرالزمان مربوط دانسته اند که عدّه اي از نيکوکاران و بدکاران اعصار گذشته، زنده شده، هر يک نتيجه دنيايي اعمال خويش را خواهد ديد. مرگ و زندگي دوباره: «رَبَّنا أَمَتَّنا اثنَتَينِ و أَحيَيتَنَا اثنَتَينِ» (غافر (40)، 11)، عذاب پيش از عذاب بزرگ: «و لَنُذيقَنَّهُم مِنَ العَذابِ الأَدنَي دُونَ العَذابِ الأَکبَر» (سجده (32)، 21)، ظهور بندگان پيکارجو پيش از قيامت: «فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولهُما بَعَثنا عَلَيکُم عِباداً لَنا أُولِي بَأسٍ شَديد» (اسراء (17)،5)، ميثاق پيامبران با خداوند براي ايمان آوردن و ياري رساندن به پيامبراسلام: «و إِذ أَخَذَ اللّهُ مِيثقَ النَّبِيّينَ... لَتُؤمِنُنَّ بِه و لَتَنصُرنَّهُ» (آل عمران (3)،81) و منّت الهي بر مستضعفان تاريخ: «و نُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ و نَجعلَهُم أَئِمَّةً و نَجعَلَهُم الورِثين.» (قصص (28)،5) همگي به رجعت، تفسير و تأويل شده اند؛ با اين حال در تفسير آيات پيشين، آراي ديگري نيز گفته شده است. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
💠 امام على عليه السلام: مَن وَثقَ بأن ما قَدرَ اللّه لَه لَن يَفوتهُ استراحَ قَلبه هركه اطمينان داشته باشد آنچه خدا برايش مقدر كرده به او می‌رسد، دلش آرام گيرد 📚 غررالحكم 8763 @Mawud12
✅ به گردن نداشتن بيعت يکي از علائم و مشخصات امام منتظر و مهدي آخر الزمان عليه السلام اين است که بيعت هيچ کس و هيچ حکومت غاصب و ستمگري حتي به عنوان تقيه برگردان او نيست و ظاهر مي شود در حالي که نسبت به احدي از جبابره و حکومتهاي مختلف تمکين و تسليمي نداشته و از راه تقيه هم حکومتهاي مختلف تمکين و تسليمي نداشته و از راه تقيه هم حکومتها غير اسلامي و حکومتهائي را که تمام اسلامي نيست در ظاهر امضا نکرده است. او اکمل مظاهر اسم «العادل» و «السلطان» و «الغالب» و «الحاکم» است و چنان شخصيت و مقامي از اينکه تحت سلطنت غير خدا واقع شود يا به حکومتي از حکومتهاي جائر به تقيه رأي داده باشد بر حسب اخبار محفوظ و محروس است و چنانچه از اخبار کثير استفاده مي شود، آن حضرت به تقيه عمل نخواهد کرد و حق را آشکار و باطل را از صفحه روزگار بر خواهد انداخت. پس يکي از حکم و مصالح غيبت اين است که آن حضرت پيش از رسيدن و قت ظهور و مأمور شدن به قيام ناچار نمي شود مانند پدران بزرگوارش از راه تقيه با خلفاء و زمامداران و سياستمداران وقت بيعت نمايد و وقتي که ظاهر مي شود هيج بيعتي در گردن او نيست و هيچ حکومتي را بر خود غير از حکومت خدا و احکام و قوانين قرآن حتي به ظاهر و تقيه هم، نپذيرفته است. و اين معني از چند حديث که در «کمال الدين» باب 48 - باب علت غيبت - و در «عيون» و «علل» و کتابهاي ديگر روايات شده استفاده مي شود، از جمله در حديث هشام بن سالم، حضرت صادق (ع) مي فرمايد: «يقوم القائم وليس في عنقه بيعة لاحد» «قائم (ع) قيام مي کند در حالي که در گردن او بيعت براي احدي نيست». و نيز در روايت حسن به علي بن فضال است که وقتي آن حضرت خبر از غيبت امام، پس از وفات امام حسن عسکري (ع) داد پرسيد براي چه؟ حضرت رضا (ع) فرمود: براي آنکه در گردن او بيعت براي کسي نباشد چون به شمشير قيام کند. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)12
84 وقتی به هوش و حال اومدم، فورا به ساعت نگاه کردم... دیدم حدود 40 دقیقه سرم روی همون میز جلویی گذاشته بودم و از حال رفته بودم... سه چهار تا از بچه ها اومده بودند پیش ما و داشتن با دستگاه ها ور میرفتن... یه پرس قیمه و دو تا نون و خرما روی میز بود... از تدارکات آورده بودن... تا لقمه گرفتم، هنوز نگذاشته بودم تو دهن که از عبداللهی پرسیدم: «از 233 چه خبر؟!» عبداللهی گفت: «کل سیستم ما توی اون منطقه قطع شده... قطع که نه... جواب نمیده... سیگنال نداریم!» گفتم: «ینی چی؟!» گفت: «قطعا کل اون منطقه توسط دستگاه های غیر مجاز ایجاد پارازیت همگون و ناهمگون، پوشش دادند!» گفتم: «چی داری میگی؟ حواست هست داری چی میگی؟!» گفت: «بله قربان! سادش میشه این: «یک جنگ بزرگ دیجیکال!»» گفتم: «اینا دارن چیکار میکنند حالا؟» گفت: «از بچه های جنگال (جنگ الکترونیک) هستند... دارن پولوتیک میزنن روی اون امواج!» دیدم اینجوری نمیشه... از یه طرف میتینگ قیطریه تموم شده... از طرف دیگه 233 هیچ اثری ازش نیست... رادیو هم داشت از وضعیت ترافیک خبر میداد... مثل همیشه وحشتناک! ... گفتم: «از ابوالفضل خبری نشد؟!» گفت: «چرا... تعداد زیادی اطراف حسینیه میخوان بخوابن... همسایه های اون محل شاکی هستند... احتمال درگیری هست... نیرو انتظامی داره کنترل میکنه اما ابوالفضل میگه بعیده بتونن جلوگیری کنند!» گفتم: «بسیار خوب! هماهنگ کن ماشین بیاد... تا پنج دقیقه دیگه ماشین اینجا باشه.» با وجود ترافیک شدید، پاشدم رفتم اونجا... شب عجیبی بود اون شب... تهران به شدت ملتهب... سر همه چهاراه های سر راهم میدیم که ملت دارن با چه شور و هیجانی آخرین زورشون را برای حمایت از کاندید مورد نظرشون میزدند! رفتم تو ماشین ابوالفضل... دیدم هنوز بسکوییت و آب معدنی که خریده بود کامل نخورده ... خیلی خوب موقعیت گرفته بود... بهترین جایی که میشد چند طرف را رصد کرد... حدودا سی نفر از بچه های خودمون در اون محل به صورت پراکنده کشیک میدادند... حدودا ساعت داشت از یازده میگذشت... اما مدام جمعیت داشت زیاد و زیادتر میشد... بیسیمم را برداشتم و برای همه بچه ها پیام دادم و گفتم: «ببینید چی بهتون میگم... ممکنه ارتباطمون به هر دلیلی قطع بشه... ممکنه حتی تا دو سه روز نتونیم همدیگه را پیدا کنیم... خوب گوش کنید ببینید چی میگم... قطعا اینجا درگیری پیش میاد... حدالمقدور از تمام درگیری ها باید جلوگیری بشه... تکرار میکنم... درگیری پیش نیاد... اگر دیدین کسی داره نظم و آرامش را به هم میزنه، طبق صلاحدید عمل کنید... آخوند و غیر آخوند مهم نیست... چون تعدادی از اونا که داخل هستند و حتی بیرون خوابیدن، آخوند نیستن... فقط لباس دارن... حق شلیک یک گلوله ندارین... اگر کسی گلوله ای شلیک بکنه، شخصا باهاش طبق قاعده جنگل برخورد میکنم نه دادگاه صحرایی! ضمنا جی پی اس ها همیشه فعال... اگر میدونید مشکله و دست و پا گیرتون هست، میکرو ازش جدا کنین و همین حالا قورت بدید... من بعد از دو سه روز دنبال جنازه مفقود الاثر نمیگردما... گفته باشم... دیگه سفارش نکنم... مواظب خودتون باشین... هویتتون از خودتون مهمتره... حالا هر کس شنیده یازهرا!» دونه دونه بچه ها گفتند یازهرا... سعید یا زهرا... ابوذر یا زهرا... سلمان یا زهرا... چهارمی... پنجمی... همین جوری تا بیست هشتمی... بیست و نهمی... نفر سی ام هم که قربونش برم پیش خودم بود و گفت: حاجی! ابوالفضل هم یا زهرا! باهاش خدافظی کردم... میخواستم برم داخل حسینیه و یه سر و گوش آب بدم و بعدش برم... تا دستمو بردم که درو وا کنم، یه صدای خیلی خیلی ضعیف شنیدم... جوری که فهمیدم وسط هزار تا شلوغیه... صداش خیلی داغون بود... معلوم بود حالش خوب نیست و درگیر شده... فقط شنیدم که گفت: 233 یا زهرا !! ادامه دارد...
85 به محض اینکه صدای 233 را شنیدم، انگار منو برق گرفته باشه... پریدم بالا... گفتم: «233 اعلام موقعیت لطفا!» با همون وضعیت دشوارش گفت: «خیابان سیزدهم... موقعیت 41 ... اعلام دستور؟!» با این نحوه اعلام، داشت میگفت که: جای قبلی که بودم درگیری شدیدی شد... من الان اطراف میدون محسنی هستم... روی سطح زمین نیستم... سوژه ام تحت کنترله... احتمال شنود دشمن وجود داره... خودم در خطرم... زدن دنبالم... حالمم خوب نیست... نیاز به کمک فوری دارم! دیدم با ماشین دردسر داریم که برسیم... فورا هماهنگ کردم و یه موتور برداشتم... بعد از چندین سال سوار موتور شدم و گازشو گرفتم و رفتم به طرف میدون محسنی... فقط توی دلم صلوات میفرستادم و ذکر میگفتم و آیه حفظ میخوندم براش... اما متاسفانه خیابونا خیلی شلوغ بود... وحشتناک بود... معلوم نبود ملت اون موقع توی خیابونا چی میخواستن و چرا نمیرفتن خونه هاشون! مثلا فرداش انتخابات بود! رسیدم اطراف میدون محسنی... قیامت بود... قیامت به معنی واقعی کلمه... تعداد قابل توجهی هم چهرشون را پوشونده بودند... معلوم بود که حسابی قبلش جو ملتهب بوده و اون التهاب، همچنان ادامه داره! داشتن شعارهای عجیب و غریب میدادن... مدام هم صدای بلند انواع ترقه و مواد منفجره اسباب بازی میومد... پلیس تلاش میکرد آرامش خودش و مردم را حفظ کنه و این اجتماع، مسالمت آمیز ختم به خیر بشه... موتورمو کنار یه بانک گذاشتم... بسم الله گفتم ... بیسیم زدم... «233 اعلام موقعیت جزئی!» برای بار اول صدایی نیومد... اما برای دومین بار که ازش اعلام موقعیت جزئی خواستم گفت: «ضلع جنوبی... غیر همسان... متکثر!» ینی: خیابون اصلی... به طرف ضلع شمالی خیابون... روی زمین نیستم... زیر زمین دنبالم بگرد... خیلی هم دورم شلوغه و ممکنه مشکل ساز بشه! اون طرفی که اون گفت، نه مترو بود که برم پایین و نه پاساژ خاصی که اون موقع از شب، درش باز باشه و بشه بهش پناه برد... پس فقط میمونه یکی دو جا... با احتیاط از وسط جمعیت عبور میکردم... رسیدم به حدود موقعیتی که 233 اعلام کرده بود... بیسیم زدم و گفتم: «233 لطفا جزئی تر!» با صدای آروم تر گفت: «قربان! لطفا صورتتون را 45 درجه برگردونین به سمت پایین!» تپش قلب گرفتم... حدس میزدم اونجا باشه اما نه با این وضعیت... اصلا سرنوشتش با زیر پل به هم گره زده بودند... حالا چه اسلام آباد پاکستان... چه همین تهرون خودمون! گفتم: «دیدمت! مشکلت چیه؟ سوژه کجاست؟» گفت: «فکر کنم شکستگی یکی از دنده هام! شاید هم دو تا! تنفسم غیر طبیعیه!» گقتم: «کاری از دستم برنمیاد! مگه نه؟» گفت: «نمیدونم... فکر نمیکنم... قربان پشت سرتون! پشت سرت!» تا نگاه کردم پشت سرم، دیدم دو تا گوریل دارن میان طرفم... خیلی بهم نزدیک بودن... معلوم بود که تازه افتادن دنبالم... وگرنه معمولا اگه کسی تعقیبم کنه میفهممم... یهو یکیشون یقمو گرفت و با صدای خشن گفت: «تو ماموری! توی لباست بیسیم داری که داری با شونت حرف میزنی! آره ماموری!» من که اصلا اون موقع حوصله و اعصاب نداشتم... حس سخنان پدرانه و با زبون لین حرف زدنش هم نبود... بهش گفتم: «برو گوریل... برو آقا پسر... حیفه که امشب نری خونه و سر و کارت به بیمارستان و تیمارستان بکشه!» جری شد... همینو میخواستم... دست گذاشت زیر فکم... چسبوندم به دیوار... گفت: «چه غلطا... حالا وقتی مثل گوشت چرخی حسابت رسیدم میفهمی با کی طرفی!» گفتم: «دوست عزیز! یه لحظه... فقط یه لحظه صبر کن! دستت طلا...» سرمو چرخوندم به طرف شونه چپم... گفتم: 233 من فقط یه کاری میتونم برات بکنم... امیدوارم نهایت استفاده بکنی... قرارمون موقعیت امتدادی معکوس! (ینی همین مسیری که الان اومدم را اینقدر برو جلو تا یه نشونه ازم پیدا کنی!) ادامه دارد... آیدی نویسنده @hadadpour