🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#مهدیت
✳️حضرت علي(ع) در پایان کار نهروانیان(جمل) آنجا كه سخن از حضرت مهدي(عج) به ميان مي آيد،
✅ به سينه خود اشاره كرده و آهي كشيده، مي فرمايد:
«شَوْقاً اِلَي رُؤْيَتِهِ؛
✳️چه قدر به ديدار او مشتاقم!» و در نهج البلاغه مي فرمايد:
«أَلَا بِأَبِي وَ أُمِّي مِنْ عِدَّةٍ أَسْمَائُهُمْ فِي السَّمَاءِ مَعْرُوفَةٌ وَ فِي الْأَرْضِ مَجْهُولَة؛
آگاه باشيد!
✳️آنان كه پدر و مادرم فدايشان باد، از كساني هستند كه نام آنها در آسمان معروف و در زمين ناشناخته است.»
✅امير مؤمنان(ع) در مورد صفات ظاهري آن حضرت
نيز مي فرمايد:
«هُوَ شَابٌّ مَرْبُوعٌ حَسَنُ الْوَجْهِ حَسَنُ الشَّعْرِ يَسِيلُ شَعْرُهُ عَلَي مَنْكِبَيْهِ وَ نُورُ وَجْهِهِ يَعْلُو سَوَادَ لِحْيَتِهِ وَ رَأْسِهِ بِأَبِي ابْنُ خِيَرَةِ الْإِمَاءِ؛
✳️او جواني چهار شانه، نيكو صورت و نيكو موي مي باشد كه موي او بر شانه هايش فرو ريخته و درخشندگي چهره اش، سياهي موي محاسن و سر او را تحت الشعاع قرار مي دهد.
✳️پدرم فداي او باد كه فرزند بهترين بانوان است.»
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#بیوگرافی_شیطان
🎬قسمت سوم:
🔥ابلیس فرشته بود ویا جن؟
حال باید پرسید:
✅ آیا او مَلَک و از فرشتگان بود یا خیر؟
در قرآن به صراحت ذکر شده که او از جِنّ بوده آنجا که میفرماید:« وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیسَ کانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ...»(23) «چون به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید، همه سجده کردند مگر ابلیس که از جنّیان بود و از فرمان پروردگارش بیرون شد»..
✅آیا ابلیس اولین جن بود ؟
در ماجرای خلقت انسان اگر چه آدم اولین انسان از نسل کنونی است لیکن ابلیس اولین جن از نسل جنیان نیست زیرا خداوند درباره او می فرماید :
✳️"و ابلیس از جن بود".(سوره کهف آیه ۵۰) از این آیه معلوم می شود که قبل از ابلیس افراد دیگری از جن خلق شده بودند و او یکی از آنهاست ولی ابلیس اولین وسوسه گر و دشمن بشر به شمار آمده و آغازگر عداوت است. همان طور که خداوند، نخست آدم علیه السلام را خلق نمود و همسرش حوا را بعد از او از جنس خودش آفرید، پدر جن ها هم که مارج نام داشت از آتش و سپس همسرش مارجه را نیز از او خلق نمود.
🔥 مارج و مارجه با هم ازدواج کردند جان متولد شد و فرزندان جان دو طایفه شدند،
1⃣یک طایفه ، همان جن ها که در میان آنان ، هم مؤمن پیدا مى شود و هم کافر؛
2⃣طایفه دوم ؛ شیاطین شدند که پدر بزرگشان ابلیس میباشد. ابلیس یکى از فرزندان جان است وطبق بعضی روایات نام اصلی او حارث بود .
ادامه دارد.....
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا
زیرا خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است دوست ندارد
۳۶ نساء
#قرآن_مجید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#تشرف
علامه حلی وتشرف خدمت امام زمان(عج)
پیش از آنکه ملاقات عجیب عالم و محقق بزرگ جهان تشیّع علاّمه حلی (ره) با امام زمان (عج) را شرح دهم، اجازه دهید مختصری از شرح حال این مرد خدا را به نظرتان برسانم:
از علمای برجسته قرن هشتم هجری است که در سال 726 هــق از دنیا رفت و در نجف اشرف به خاک سپرده شد، علامه حلی، از رجال برجسته و علمای بزرگوار شیعه، كسی است كه درباره اش نوشته اند:
« در حالی كه كودك بود، به درجه اجتهاد رسید و مردم منتظر بودند كه به تكلیف برسد تا از او تقلید نمایند.»
این مرجع تقلید عالی قدر، سلطان محمّد خدابنده پادشان مغول را شیعه کرد و در این مسیر خدمت بسیار بزرگی به مذهب جعفری نمود. او در تمام علوم اسلامی، استاد ماهری بود و تألیفات او را بیش از 500 جلد کتاب تخمین زده اند.
اینک توجه کنید که این مرد دینی چگونه مورد عنایت امام عصر (عج) قرار می گیرد:
او در حلّه یکی از شهرهای عراق سکونت داشت، هر شب جمعه از حلّه با وسائل آن زمان به کربلا می رفت. (با اینکه بین این دو شهر بیش از 10 فرسخ است) با این کیفیت که پنجشنبه سوار بر الاغ خود
به راه می افتاد و شب جمعه در حرم مطهّر امام حسین (ع) می ماند و بعد ازظهر روز جمعه به «حلّه» مراجعت می کرد.
در یکی از روزها که به طرف کربلا رهسپار بود، در راه شخصی به او رسید و همراه علاّمه با هم به کربلا می رفتند علاّمه با رفیق تازه اش شروع به صحبت کرد و مسائلی را بیان نمود از آنجا که به فرموده امام علی (ع):
«اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ؛
شخصیت مرد در زیر زبانش نهفته است.»
علاّمه درک کرد که با مردی بزرگ و عالمی سترگ، هم صحبت شده است، هر مسئله مشکلی می پرسید، رفیق راهش جواب می داد به طوری که علاّمه که خود را یگانه دهر می دانست، از علم رفیق راهش متحیّر ماند گرم صحبت بودند تا آنکه در مسئله ای، آن شخص بر خلاف فتوای علاّمه فتوا داد علاّمه گفت: این فتوای شما بر خلاف اصل و قاعده است دلیل هم که این قاعده را از بین ببرد نداریم.
آن شخص گفت:
«چرا دلیل موثّقی داریم که شیخ طوسی (ره)در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه، آن را نقل کرده است»
علاّمه گفت: چنین حدیثی را در کتاب تهذیب ندیده ام.
آن شخص گفت:
«کتاب تهذیبی که پیش تو هست در فلان صفحه و سطر این حدیث مذکور است!!»
علاّمه در دنیایی از حیرت فرو رفت از این رو که این شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصیّات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذیب آگاهی داشت.
علاّمه درک کرد که در برابر استادِ علاّمه ها قرار گرفته، لذا شروع کرد به ذکر مسائل مشکله ای که برای خودش حل نشده بود، در این موقع تازیانه ای را که در دست داشت به زمین افتاد، در همین حین این مسئله را از آن شخص پرسید که آیا در زمان غیبت کبری، امکان ملاقات با امام زمان (عج) هست؟
آن شخص تازیانه را برداشته بود و به علاّمه می داد و دستش به دست علاّمه رسید فرمود:
«چگونه نمی توان امام زمان را دید در صورتی که اینک دست او در دست توست.»
علاّمه چون متوجه شد، خود را به دست و پای امام زمان (عج) انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد که مدتی چیزی نفهمید، پس از آنکه به حال خود آمد کسی را ندید، به خانه مراجعت کرد و فوری کتاب تهذیب خود را باز نمود و دید آن حدیث با همان علائم از صفحه و سطر، تطبیق می کند، در حاشیه
این کتاب در همان صفحه نوشت: این حدیثی است که مولایم امام زمان (ع) مرا به آن خبر داده است.
عده ای از علماء همان خط را در حاشیه همان کتاب دیده اند.
از جمله مقامهاى بزرگى که براى آیة اللّه حلّى امتیاز به شمار مى آید آن است که جزء افراد با ایمان به شمار مى آید. یکى از دانشمندان سنّى که در بعضى رشته هاى علمى استاد علّامه حلّى بود، کتابى در مورد مذهب شیعه امامیّه نوشته بود ودر مجالس، آن را براى مردم مى خواند وآنها را گمراه مى کرد واز ترس آنکه نکند کسى از دانشمندان شیعه نوشته هاى آن را ردّ کنند کتاب را به کسى نمیداد که بنویسد وجناب شیخ همیشه در فکر طرح نقشه اى بود تا آن را بدست آورد ونوشته هاى آن را ردّ کند.
ناچار از محبّت بین استاد وشاگرد استفاده کرد واز او خواهش کرد تا آن کتاب را به او قرض بدهد. چون استاد سنّى نمى خواست که بلا فاصله دست ردّ بر سینه او بزند گفت: (من قسم خورده ام که این کتاب را بیشتر از یک شب پیش کسى نگذارم). علّامه حلّى نیز آن مدّت زمان را غنیمت شمرد وکتاب را گرفت وبه خانه برد که در همان شب آن کتاب را تا جایى که ممکن است بازنویسى کند.
چون به نوشتن مشغول شد ونصفى از شب گذشت خوابش گرفت، ناگهان حضرت صاحب الامر (عج) ظاهر گشت وبه علّامه حلّى گفت: (کتاب را به من بده وتو بخواب). وقتى که شیخ از خواب بیدار شد دید که باز نویسى شده آن کتاب از کرامت صاحب الامر (عج) تمام شده است.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوے
#استاد_عالے
سید کریم کفاش آنقدر با امام زمان (عج) مانوس و صمیمے بود که گاهے اوقات با حضرت صاحب (عج) شوخے می کرد و...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#روایت قدسی
✳️جایگاه آدم در خلقت
✅خداوند عالمیان میفرماید:
🍃یا ایتهاالنفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی🍃
🍃" تو ای روح آرامیافته ! به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است ، پس در سلک بندگانم درآی ، و در بهشت من وارد شو ! ."🍃
✳️ اینست حقیقتی که : " بهشت آدم " را مقام و عرصه هم آوایی با " جنت خداوندی " نیست .
✳️از آنجا که خداوند ، انسان را تنها برای خود آفریده بود ؛
آنجا که در حدیث قدسی میفرمایند :
🍃" یابن آدم خلقت الاشیاء کلها لاجلک و خلقتک لاجلی "🍃
🍃" ای فرزند آدم ! همه چیزها را برای تو آفریدم و تو را برای خودم 🍃
با تعلیم آدم و آگاهی او از اسمائ ( الهی )، او را از خزائن ملکوتی مطلع کرد و قابلیت حضور در " جنت خدایی " که همان بارگاه الهی است را در ظرف وجودی او ریخت و امکان خداگونه شدن او را که هدف اصلی خداوند بود به او گوشزد نمود ؛
و اینجا بود که او را به عشق قرب و همجواری خود مبتلا کرد و وجودش را به رویای همنشینی با او سرشار .
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علامه کورانی عالم لبنانی
#سید_خراسانی بزرگترین فرمانده لشکر صاحب الزمان(ع) که اهل ایران است.
ایا مقام معظم رهبری سید خراسانی روایات است؟باید احتمال داد.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
✅ بشارت نزدیکی ظهور ✅
#بشارت_نزدیکی_ظهور
#علامات_حتمی
✳️ اهمیت این بشارت این است که از زبان خود امام عصر(عج) بیان شده است ✳️
❤ امام عصر (عج ) :
🌺 از علایم ظهور فقط علامات حتمى باقی مانده است 🌺
✅حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد باقر ملبوبى صاحب كتاب «الوقايع و الحوادث» خوابى را كه خود از آيت الله سيد محمد گلپايگانى شنيده اند، طبق درخواست نويسنده چنين مرقوم فرمودند:
آیت الله سيد محمد گلپايگانى فرزند عارف واصل، آيت الله العظمی سيد جمال الدین گلپايگانى فرمودند: مدتها پس از فوت مرحوم پدرم، شبى در خواب ديدم حضورشان مشرف شدم و ايشان در اطاق مفروش به زيلو و فاقد اثاث نشسته اند. گفتم: پدر! اگر خبرى نيست ما هم به دنبال كارمان برويم؟ وضع طلبگى در گذشته و حال همين است كه به چشم مى خورد.
فرمودند:
پسر، حرف مزن! هم اكنون ولى امر تشريف مى آورند. آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب كل عالم، حضرت ولى عصر عليه السلام تشريف آوردند. پس از عرض سلام و جواب حضرت، قبل از اين كه من حرفى بزنم، حضرت فرمودند:
«سيد محمد! مقام پدرت اين حجره ی محقر نيست، بلكه مقامش آن جاست. به محل مورد اشاره ی دست حضرت نگاه كردم، قصرى با شكوه و ساختمانى با عظمت – كه لايدرک و لايوصف است – ديدم و خوشحال گرديدم.»
عرض كردم: يابن رسول الله! آيا وقت ظهور مبارک رسيده است تا ديدگان همه به جمال و حضورتان روشن شود؟
حضرت فرمودند:«لم تبق من العلامات الا المتحويات و ربما اوقعت فى مدة قليلة، فعليكم بدعاء الفرج؛» از علایم ظهور فقط علامات حتمى مانده است و شايد آنها نيز در مدتى كوتاه به وقوع بپيوندند؛ پس بر شما باد كه براى فرج دعا كنيد.
📚 منبع:
1- کتاب «الوقایع و الحوادث» نوشته شیخ محمد باقر ملبوبی
2-زندگینامه و احوالات آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی
✅ تذکر:
ظهور حدود 1000 تا 1200 نشانه دارد که فقط 5 نشانه آن حتمی یا اصلی هستند که این 5 نشانه از 10 رجب تا 10 محرم یعنی فاصله 6 ماه تا ظهور رخ میدهند. که با وقوع اولین نشانه فرآیند ظهور قطعی میشود و حتی تعیین وقت کردن برای ظهور هم ایرادی ندارد.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
کپی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#میوه ممنوعه
در کتاب اخبار عیون الرضا «علیه السلام»، از عبدالسلام هروی، روایت آمده که گفت:
✅به حضرت رضا «علیه السلام» عرضه داشتم:یا بن رسول الله «صلی الله علیه و آله وسلم»، از درختی که آدم و حوا از آن خوردند برایم بگو، تا به بینم چه درختی بود؟ چون مردم درباره آن اختلاف دارند، بعضی روایت می کنند:
که گندم بوده بعضی دیگر روایت می کنند:که درخت حسد بوده.
حضرت فرمود:
✳️هر دو درست است، عرضه داشتم:با این که دو معنای متفاوت دارد، چطور ممکن است هر دو درست باشد؟
✳️میوه و درخت ممنوعه حضرت آدم گندم بود یا حسد؟
فرمود:
✳️ای اباصلت، یک درخت بهشت می تواند چند نوع باشد، مثلاً درخت گندم می تواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشت مانند درخت های دنیا نیست، و آدم بعد از آن که خدای تعالی به او احترام کرد، و ملائکه را وا داشت تا برای او سجده کنند، و او را داخل بهشت کرد، در دل با خود گفت:آیا خدا بشری گرامی تر از من خلق کرده است؟
✳️خدای عزوجل از آنچه در دل او گذشت، خبردار شد، پس او را ندا داد:که سر خود را بلند کن، و به ساق عرش بنگر، تا چه می بینی؟
آدم سر به سوی عرش بلند کرد، و به ساق عرش نگریست، و در آن دید که نوشته:«لااله الا الله، و محمد رسول الله، و علی بن ابیطالب امیرالمۆمنین، و همسرش فاطمه سیده زنان عالمیان، و حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند»، آدم پرسید:پروردگارا! اینان چه کسانی اند؟
✳️ خدای عزوجل فرمود:ای آدم اینان ذریه های تو هستند و از تو و از همه خلایق من بهترند، و اگر این ها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ، و آسمان و زمین، را خلق نمی کردم، پس زنهار مبادا به چشم حسد بر اینان بنگری، که از جوار من بیرون خواهی شد.
✅پس آدم به چشم حسد برآنان نظر افکند، و آرزوی مقام و منزلت آنان کرد، و خداوند شیطان را بر او مسلط ساخت، تا سرانجام از آن درخت که نهی شده بود خورد، و بر حوا هم مسلطش کرد، او هم به مقام فاطمه به چشم حسد نگریست، تا آن که از آن درخت بخورد. همچنان که آدم خورد، و در نتیجه خدای تعالی هر دو را از بهشت بیرون کرد، به زمین فرستاد، تا در جوار زمین باشند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🍃🌺
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_پنجم
وقت سفر رسید..همه ی راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون بودند.فاطمه ومن در تکاپوی هماهنگی بودیم.حاج آقا مهدوی گوشه ای ایستاده بود و هرازگاهی به سوالات فاطمه یا دیگر مسئولین جوابی میداد.چندبار نگاهش به من گره خورد اما بدون هیچ عمق ومعنایی سریع به نقطه ای دیگر ختم میشد!بالاخره اتوبوسها با سلام وصلوات به حرکت افتادند حاج آقا هم در اتوبوس ما نشسته بود و جایگاهش ردیف دوم بود.من و فاطمه ردیف چهارم نشسته بودیم.کاش در این اتوبوس کسی حضور نداشت بغیر از من و حاج اقا مهدوی!اینطور خیلی راحت میتوانستم به او زل بزنم بدون مزاحمی! فاطمه اما نمیگذاشت.هر چند دقیقه یکبار با من حرف میزد.ومن بدون اینکه بفهمم چه میگوید فقط نگاهش میکردم وسر تکون میدادم.چندبار آقای مهدوی فاطمه را صدا زد و من تمام وجودم سراسر حسادت وحسرت میشد. با اینکه میدانستم این صرفا یک صحبت هماهنگی است وفاطمه بخاطر مسیولیت بسیج محبور به اینکار است ولی نمیتوانستم بپذیرم که او مورد توجه آقای مهدوی باشه ومن نباشم. این افکار نفاق رفتارم را بیشتر کرد.تا پایان سفر من روسریم جلوتر می آمد و چادرم را کیپ تر سر میکردم.تا جاییکه خود فاطمه به حرف آمد وگفت جوری چادر سرم کردم که انگار از بدو تولد چادری بودم.!!
او خیلی خوشحال بود و فکر میکرد من متحول شدم .بیچاره خبر نداشت که همه ی اینکارها فقط برای جلب توجه حاج مهدویه! به خرمشهر رسیدیم. هوا خیلی گرم بود.اگرچه فاطمه میگفت نسبت به سالهای گذشته هوا خنک تره.خستگی راه و گرما حسابی کلافه ام کرده بود.ما را در اردوگاه سربازان اقامت دادند.و اتاق بزرگی رو نشانمان دادند که پربود از تختهای چند طبقه و پتوهای کهنه اما تمیز! با تعجب از فاطمه پرسیدم:
-قراره اینجا بمونیم؟!
او با تکان سر حرفم را تایید کرد و با خوشحالی گفت:
-خیلی خوش میگذره..
با تعحب به خیل عظیم زنان ودختران اون جمع به تمسخر زمزمه کردم:
حتماا!!!! خیلی خوش میگذره! !
خانوم محجبه ای آمد و با لهجه ی شیرین جنوبی بهمون خیر مقدم گفت و برنامه های سفر رو اعلام کرد. ظاهرا اینجا خبری از خوشگذرونی نبود وما را با سربازها اشتباه گرفته بودند! اون خانوم گفت ساعات شام ونهار نیم ساعت بعد از اقامه ی نمازه و ساعت نه شب خاموشیه! همینطور ساعت چهار هم بیدارباشه و پس از صرف صبحانه راهی مناطق جنگی میشیم وفردا نوبت دوکوهه است.اینقدر خسته بودیم که بدون معطلی خوابیدیم.داشتم خواب میدیدم.خوب میدانم خواب مهمی بود که با صدای یکنفر که بچه ها رو باصدای نسبتا بلندی صدا میزد بیدارشدم. دلم میخواست در رختخواب بمانم وادامه ی خوابم راببینم ولی تلاش برای خوابیدن بیفایده بود.و واقعا اینجا هیچ شباهتی به اردوی تفریحی نداشت وهمه چیز تحمیلی بود!!! صبحانه رو در کمال خواب آلودگی خوردیم.هرچقدر به ذهنم فشار آوردم چه خوابی دیدم هیچ چیزی بخاطرم نمی آمد . فاطمه خیلی خوشحال و سرحال بود.میگفت اینجا که میاد پراز سرزندگی میشه!
درکش نمیکردم!! اصلا درکش نمیکردم تا رسیدیم به دوکوهه!آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد.
یک فرمانده ی بسیج آن جلو کنار ساختمانهای فرسوده ای که زمانی راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانی که در این نقطه شهید شده بودند.اومیگفت و همه گریه میکردند.!!!!
ادامه دارد...
🍃🌺
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_ششم
آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد.یک فرمانده ی بسیج آن جلو کنار ساختمانهای فرسوده ای که زمانی راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانی که در این نقطه شهید شده بودند.اومیگفت و همه گریه میکردند. دنبال حاج مهدوی میگشتم .اوگوشه ای دورتر ازما کنار تلی ایستاده بود و شانه هایش میلرزید.عبای قهوه ای رنگش با باد می رقصید.ومن به ارتعاش شانه های او و رقص عبایش نگاه میکردم..
چقدر دلم میخواست کنارش بایستم ..آه اگر چنین مردی در زندگیم بود چقدر خوب میشد..شاید اگر سایه ی مردی مثل او یا پیرمرد کودکیهایم در زندگیم بود هیچ وقت سراغ کامرانها نمیرفتم.شاید اگر آقام منو به این زودیها ترک نمیکرد همیشه رقیه سادات میموندم.تا یاد آقام تو ذهنم اومدگونه هایم خیس اشک شد.نسیم گرم دوکوهه به آرامی دستی به صورتم کشید وچادرم را بر جهت خلاف اون تل به لرزش در آورد. سرم را چرخاندم به سمت نسیم آنجا کنار آن دیوارها مردی را دیدم که روی خاکها نماز میخواند..چقدر شبیه آقام بود! نه انگارخودآقام بود...حالا یادم آمد صبح چه خوابی دیدم.خواب آقام رو دیدم..بعد از سالها..درست در همین نقطه..بهم نگاه میکرد.نگاهش شبیه اون شبی بود که بهش گفتم دیگه مسجد نمیام! ! مایوس وملامت بار.رفتم جلو که بعد از سالها بغلش کنم ولی ازم دور شد.صورتش رو ازم برگردوند وبا اندوه فراوان به خاک خیره شد.ازش خجالت کشیدم.چون میدونستم از چی ناراحته.با اینکه ساکت بود ولی در هر ذره ی نگاهش حرفها بود..گریه کردم..روی خاک زانو زدم و در حالیکه صورتم روی خاک بود دستامو به سمتش دراز کردم با عجزولابه گفتم:
-آقاااا منو ببخش..آقا من خیلی بدبختم.مبادا عاقم کنی.!
آقام یک جمله گفت که تا به امروز تو گوشمه:-سردمه دختر..لباس تنم رو گرفتی ازم. .
دیگه هیچی از خوابم یادم نمیاد.یاداوری اون خواب مرا تا سرحد جنون رساند. در بیابانهای دوکوهه مثل اسب وحشی می دویدم! !دیوانه وار به سمت مردی که نماز میخواند و گمان میکردم که آقامه دویدم و دعا دعا میکردم که خودش باشد..حتی اگر بازهم خواب باشد.وقتی به او رسیدم نفسهایم گوشه ای از این کویر جاماند..حتی باد هم جاماند..فقط از میان یک قنوت خالص این صدا می امد:ربنا لا تزغ قلوبنا.بعد اذ هدیتنا..
زانوانم را التماس کردم تا مقابل قامت آن مرد مرا همراهی کند..شاید صورت زیبای آقام رو ببینم.شاید هنوز هم خواب باشم و او راببینم و ازش کمک بخوام.ً
قنوتش که تمام شد نفسهایم برگشت. شاید باهجوم بیشتر..چون حالانفسهایم از ذکر رکوع او بیشتر شنیده میشد.تا می آمدم او را درست ببینم اشکهایم حجاب چشمانم میشد و هق هقم را بیشتر میکرد..او داشت سلام میداد که سرش را برگرداند به سمتم و با بهت و حیرت نگاهم کرد.زانوانم دیگر توان ایستادن نداشت.روی خاک نشستم و به صورت نا آشنا و محاسنی که مثل آقام مرتب شده و سفید بودند نگاه کردم و اشک ریختم...آن مرد کل بدنش را بسمتم چرخاندو با خنده ی دلنشین پدرانه گفت:با کی منو اشتباه گرفتی باباجان؟!
مثل کودکی که در شلوغی بازار والدینش را گم کرده با اشک وهق هق گفتم:
-از دور شبیه آقام بودید...میدونستم امکان نداره آقام بیاد عقبم ولی دلم میخواست شما آقام بودی.
خندید:
-اتفاقا خوب جایی اومدی! اینجا هرکی گمشده داشته باشه پیدا میشه.حتی اگه اون گمشده آقات باشه!
زرنگ بود..
گفت:ازمن میشنوی خودت رو پیدا کن آقات خودش پیداش میشه..
وقبل از اینکه جمله اش را هضم کنم بلند شد و چفیه اش رو انداخت به روی شانه ام و رفت.
داشتم رفتنش را تماشا میکردم که تصویر نگران فاطمه جای تصویر او را گرفت.
-چت شد یک دفعه عسل؟ نصفه عمرم کردی.چرا عین جن زده ها اینورو اونور میدویدی؟ کسی رو دیدی؟!
آه فاطمه. !!.دختر پاکدامن و دریا دلی که روح واعتمادش را به من که شاخه های هرزم دنیا رو آلوده میکرد سپرده بود!چقدر دلم آغوش او را میخواست.سرم را روی شانه اش انداختم و گریه را از سر گرفتم واو فقط شانه هایم را نوازش میکرد ومیگفت:
-قبول باشه ازت عزیزم. .
جمله ای که سوز گریه هایم رابیشتر کرد و مرا یاد بدیهایم می انداخت.به شانه هایش چنگ انداختم وباهای های گفتم :تو چه میدونی من کیم؟! من دارم واسه بدبختی خودم گریه میکنم بخاطر خطاهام..بخاطر قهرآقام..وای فاطمه اگر تو بدونی من چه آدمی هستم هیچ وقت بهم نگاه نمیکنی..
دلم میخواست همه چی رو اعتراف کنم. .اون شونه ها بهم شهامت می داد.
🍃🌺
#رهایی-از-شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_هفتم
دلم میخواست همه چی رو اعتراف کنم. .اون شونه ها بهم شهامت میداد!
ولی فاطمه نمیخواست.دستهای سردش رو گذاشت جلوی دهانم و گفت:
-هیس هیس آروم باش..قسم میخورم تو خوبی توپاکی..وگرنه حال الان تو رو من داشتم!!
با کلافگی گفتم:
-چی میگی فاطمه؟ ! تا کی میخوای با این حرفها منو امیدوار کنی؟ من کثیفم..یه علف هرزم..فکر میکنی از لیاقتمه که اینجام؟! فکر کردی اشکهام بخاطر شهداست؟؟
فاطمه چینی به پیشانی انداخت وباقاطعیت گفت:
-فکر کردی همه ی کسایی که اینجا هستن واسه شهدا گریه میکنن؟! نه عزیز! اگرم اشک وشیونی هست برای خودمونه..برای اینکه جاموندیم از قافله..
-اگرشما جاموندید پس من کجام،؟
-مهم نیس کجایی.مهم نیست میوه ای یا علف هرز..وقتی اینجایی یعنی دعوت شدی.!! اینجا رو دست کم نگیر.اگه زرنگ باشی حاجت روا برمیگردی
حرفهاش رو دوست داشتم. حرفهایش آفتابی بود که گرما و روشنایش در دل سیاهم جوانه های امید رو زنده میکرد.
گفتم:تو هیچی درباره ی من نمیدونی..من ...من..
صدای آشنایی از پشت سرم شنیدم:
-خیره ان شالله.چیزی شده خانوم بخشی؟ !
فاطمه درحالیکه دستم را ماساژ میداد جواب داد:
والا حاج آقا خودمم بی اطلاعم.ولی ان شالله خیره.
حاج مهدوی گفت:در خیریتش که شکی نیست.فقط اگر خواهرمون چیزی احتیاج دارن براشون فرآهم کنیم.
فاطمه پاسخ داد:
-من اینجا هستم حاج آقا. خیالتون راحت
ولی من خیالم راحت نبود.اصلن مگر حاج مهدوی نسبت به من خیالی داشت که مکدر شود؟ شرط میبندم حتی نمیدانست من کیم! او تنها زنی که در این کاروان میشناخت فقط فاطمه بود!!! چقدر به فاطمه غبطه میخوردم.او همه چیز داشت! شورو نشاط، اعتبار وآبرو، زیبایی، پدرومادر واز همه مهمتر توجه حاج مهدوی رو داشت!! چیزهایی که من در زندگیم حسرتشان را داشتم.پس نباید خیال حاج مهدوی راحت میشد! من بخاطر او اینجا بودم.چرا باید برایش ناشناس میبودم.بی آنکه سرم را برگردانم با صدای نسبتا بلند ولرزانی گفتم :بله حاج آقا به یک چیزی احتیاج دارم شما برام فراهم میکنید؟!
صدای اطمینان بخش و مهربانش در گوشم پیچید:اگرکمکی از دستم بربیاد در خدمتم.
فاطمه باتعجب نگاهم میکرد.چادرم خاکی شده بود.به طرف حاج مهدوی چرخیدم.چقدر به او نزدیک بودم.! او بخاطر من ایستاده بود.ودرست مقابل من برای شنیدن خواسته ی من!!.
خوب نگاهش کردم.چشمانش به روشنی آفتاب بود.و پوست زیباو مهتاب گونه اش مرا یاد ماه می انداخت و ریشهای یک دست و مرتبش یادآور تمثالهای روی دیوار حسینیه ها وامام زاده ها بود.
او واقعا زیبا بود.!
زیبایی او نه از جنس کامران بلکه از جنس نور بود.او با متانت وادب بی مثال چشمش به خاک بود و دستهایش گره خورده به دانه های تسبیج!
چشمانم را بازو بسته کردم و دل به دریا زدم.
بغضم را سفت نگه داشتم تا مبادا دوباره سرناسازگاری بزارد و حماسه ی اشکی بیافریند. باید حرف میزدم.باید به اومیگفتم که من کی هستم! در دلم گفتم :خدایا خودم رو میسپرم دست تو.
لب گشودم:
-حاج آقا من احتیاج دارم باهاتون حرف بزنم. من..من..
بغضم شکست و مانع حرف زدنم شد.
درحالیکه به سرعت اشکهایم را پاک میکردم و دنبال رگ صدام میگشتم با کلافگی گفتم:
-من خیلی گنهکارم.آقام از دستم ناراحته.من سالهاست دارم به همه دروغ میگم..از همه بیشتر به خودم....
ادامه دارد...
✨🌹🍃دعای روز ششم ماه مبارک رمضان🍃🌹✨
🌸بسم الله الرحمان الرحیم🌸
🍃اللَّهُمَّ لا تَخْذُلْنِي فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ وَ لا تَضْرِبْنِي بِسِيَاطِ نَقِمَتِكَ وَ زَحْزِحْنِي فِيهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِكَ بِمَنِّكَ وَ أَيَادِيكَ يَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ🍃
🌷خدايا مرا در اين ماه به خاطر نزديك شدن به نافرمانى ات وامگذار،و با تازيانه هاى انتقامت عذاب مكن،و از موجبات خشمت دورم بدار،به فضل و عطاهايت،اى نهايت دلبستگى دلشدگان.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
هدایت شده از موعود(عج)
1_6203249.mp3
197.4K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
دعای روز ششم ماه مبارک رمضان
با نوای دلنشین
استاد موسوی قهار
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#راه مهدوی
⭐ امام زمان (عج ) خواندن کدام دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند ؟
✔ جواب:
امام زمان خواندن 2 دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند:
💠 1-دعای اللهم ادخل علی اهل القبور... :
✳ امام زمان (عج) در جریان تشرفی در ماه مبارک رمضان فرمودند:
✳ دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. ... را زیاد بخوانید زیرا در حقیقت این دعا برای فرج ماست و استجابت کامل آن در زمان ظهور خواهد بود.
📚 منبع:
کتاب ملاقات با امام زمان ص 286
💠 از دیگر فضایل این دعا این است که شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:
💠هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است:
اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ
اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ
اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ
اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ
اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ
اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ
اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ
اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ
اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ
اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ
إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
✳ 2-دعای افتتاح:
✳امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به شیعیان نوشتند:
💠 این دعا را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید، زیرا فرشته ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند
📚 منبع:
صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸
💠این دعا دارای مضامین و معانی بلندی است؛ و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اختیار ما می گذارد، و نیز تصاویر زیبایی از عالم پس از ظهور ارائه میدهد. چه نیکوست که همراه با خواندن این دعا به ترجمه و معنای آن نیز توجه کنیم.
💠 برای خواندن دعای افتتاح به مفاتیح الجنان اعمال شب های ماه رمضان مراجعه کنید.
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#ظهور در کلام امام جواد(ع)
✳️اخلاص، ویژگی اصلی منتظران و یاران مهدی؛
و بیاخلاصی خطر ارتداد:
✅در بخشی از روایتی امام جواد علیه السلام میفرمایند:
✅« ... مهدی بعد از فراموشی یادش و ارتداد بیشتر قائلین به امامتش قیام میکند ! ...
✳️روزهای غیبتش زیاد و مدّتش طولانی میشود پس در این هنگام مخلصان منتظر قیامش میمانند و ...»
(کمال الدّین تمام النعمة ج2 ص 72)
✅ با توجه به اینکه در روایت اول امام جواد علیه السلام ویژگی ممتاز 313 یار امام عصر(عج) را «اخلاص» برشمردند.
✳️(هذه العدّة من أهل الإخلاص)
✅و در این روایت هم خبر دادند که فقط «مخلصان» منتظر قیام امام زمان ارواحنا فداه میمانند (فینتظر خروجه المخلصون) و مابقی قائلین به امامتش مرتد میشوند
✳️(و إرتداد أکثرِ القائلین بإمامته)✳️
✳️بنابراین واضح است که شرط اول انتظار ، «عمل خالصانه»ای است که فقط برای خدا میباشد و ترک اخلاص خطر تکذیب و دوری از مسیر امامت را به دنبال دارد
که قرار گرفتن برخی از
کسانی که سالها نان امام زمان(عج) را خوردهاند
✳️در ردیف تکذیب کنندگان امام عصر و تمسخر کنندگان و تکفیر کنندگان دلدادگان مهدی علیه السلام همان مهلکهی بیاخلاصی در کارها میباشد،
✳️ که به خدا از آن پناه میبریم و از امام عصر(عج)رسیدن به اخلاص را خواستاریم.
ادامه دارد.....
🍃اللهم عجل اولیک الفرج🍃
@Mawud12
✅خواب بس است برخیزیم!
⬅️گلایه ی تکان دهنده ی مولای ما امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از #شیعیان . .
✳️یکی از بندگان صالح خدا و از و شیعیان مخلص حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که چندی پیش به محضر مقدس آقا شرفیاب شده بود نقل می کرد :
⬅️به حدی وجود مقدس آقا " سلام الله علیه" را افسرده و ناراحت دیدم که همین طور از چشمان مبارکشان #اشک جاری بود و شیعیان و دوستانشان گله مند بودند :
《که چرا این قدر در حق ما #جفا و کوتاهی می کنند و برای ما دعا نمیکنند
⬅️در صورتی که اگر شیعیان و محبان ما با #اخلاص دعا و استغاثه کرده و خداوند طلب فرج کنند خداوند به آن ها فرج داده و ازین گرفتاری روز افزون دنیا آن ها را نجات میدهد
《ولی #افسوس که اینها در دعا کردن کوتاهی میکنند
📙 راه وصال صفحه 134 زندگی نامه جناب مستطاب حاج قدرت الله لطیفی نسب
《إلهی بحق حضرت زینب (س)عجّل لولیّک الفرج
#خواب_بس_است_برخیزیم!
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃