🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#رهیافتگان
مسیحی بودم ولی کارهایی میکردم که هیچ ربطی به خدا نداشت/ جوابی برای سؤالاتم نداشتم
من اصالتاً اهل ایالت دالاس هستم، در ابتدا مسیحی و طرفدار فرقه باپتیست (تعمیدگرایی) بودم ولی سرانجام می سال ۲۰۰۷ میلادی به دین اسلام مشرف شدم. به چند سال پیش از آن برمیگردم چند سالی بود که مثل آدمهای شکستخورده بودم که همهچیز خود را از دست دادهاند، دنبال یک چیز متفاوت بودم. باپتیست، دین خوبی بود، من به کلیسا میرفتم و مناسک آن را به جا میآوردم. ولی زمانی رسید که حقایق خیلی از چیزها را نمیدانستم: آیا بهشت واقعا وجود دارد؟ آیا جهنم حقیقتا وجود دارد؟ بعد از این دنیا چه روی میدهد؟ زمانیکه خدا را ببینم به او چه خواهم گفت؟ همه این افکار به ذهنم هجوم میآورد و من پاسخی برای آنها نداشتم.
من مشروب مینوشیدم و همه کارهای متداوالی که آمریکاییها انجام میدادند را انجام میدادم، کارم عکاسی در کلوبهای شبانه بود. چیزهای زیادی بود که من درگیرشان بودم و هیچ ربطی به خدا نداشتند و من نیازمند تغییر بودم.
تا ساعت ۵ صبح مینشستم و فیلمهای اسلامآوردن مسیحیان آمریکایی را تماشا میکردم
برخی از دوستانم درباره سخنرانیهای متفاوتی که در یوتیوب وجود داشت میگفتند و من از روی کنجکاوی یک نگاهی به آنها انداختم و در این میان هر کلیپی را که درباره اسلام وجود داشت، تماشا کردم. کم کم تماشای چنین کلیپهایی برایم به صورت یک عادت درآمده بود، آنچنانکه تا ساعت ۵ صبح بیدار مینشستم و سخنرانی آمریکاییهایی را که مسلمان شده بودند و اینکه بر آنها چه گذشته بود را گوش میدادم.
@Mawud12
به نظر میرسید که همه آنها یک چیز میگویند و احساس من در رابطه با همه آنها مشابه بود. احساس میکردم چیزی است که من میتوانم با آن مرتبط باشم، مثل همه این افرادی که پیش از این مسیحی بودهاند، با خود چالش کردهاند و در نهایت چیزی را یافتهاند که پاسخ تمام سؤالاتشان در آن بوده است و این درست همان چیزی بود که من میخواستم، پاسخی برای تمام سؤالاتم.
نمیخواستم تنها به چیزی اعتقاد داشته باشم، میخواستم چرایی این اعتقاد را بدانم
من دنبال جوابهایم بودم،فقط دنبال این نبودم که کسی به من بگوید که مثلا به فلان چیز اعتقاد داشته باش، بلکه دنبال چرایی آن بودم. به دنبال این چیزی بودم که زندگیام را تحت تأثیر قرار دهد. در جستجوی چیزی بودم که بتوانم آن را در زندگیام عملی کنم.
و سرانجام…
با مسلمان شدنم همه چیز در زندگیام تغییر کرد، از شغل و دوستانم گرفته تا حتی کمد لباسهایم
آن را در اسلام یافتم. برای مدتی در این باب کتابهای زیادی خواندم و پس از آن در کلاسهای آموزشی مساجد شرکت کردم.
و بیشتر و بیشتر خودم اطرافم را با کتابهای مختلف و هر چیز دیگری پر کردم و از لحظهای که شهادتینم را گفتم، همه چیز در زندگیام تغییر کرد: دوستانم، شغلم و حتی کمد لباسهایم، همه و همه تغییر کردند و هیچگاه برای لحظهای به عقب برنگشتم. این تغییرات را به سرعت انجام دادم و چندان سخت نبود چون عمیقاً درستبودن راهی را که انتخاب کرده بودم، درک کردم. از ته قلب از خداوند برای اینکه اسلام را به من هدیه کرد، سپاسگزارم.
*مادرم از اینکه می دید مسلمان شدنم مرا به خدا نزدیکتر کرده،خیلی خوشحال شد.
ادامه.....👇👇👇👇