eitaa logo
موعود(عج)12
1.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
11هزار ویدیو
18 فایل
﷽ 🔶احادیث.روایات مهدوی 🔶بشارت نزدیکی ظهور 🔶سخن بزرگان در مورد منجی(عج) 🔶️اخبار سیاسی روز 🔶️اخبار جبهه مقاومت 🔶️اخبار سرزمین‌های اشغالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈کپی با ذکر صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 همینجوری که داشتم باخودم فکر میکردم و اوضاع اون لحظه برام خیلی عادی به نظر نمیرسید، قطار شهری اومد و سوار شدیم. جمعیت زیادی پیاده و سوار شدند. من هم مواظب کیف و ساکم بودم و هم مواظب اسلحه ام. رفتم و یه گوشه ایستادم. فاصله من و اطرافیانم حدودا 30 سانت بود. خیلی کار خطرناکی بود. گاهی به صورت خیلی نامحسوس، با آرنجم به اسلحه ام اشاره میکردم ببینم هست یا نه؟ اما باید طبیعی برخورد میکردم که نظر کسی جلب نشه. چون مسیر طولانی بود، چندین بار قطار شهری ایستاد و جمعیت را پر و خالی کرد. تا اینکه سر و کله یه خانم مانتویی و نه چندان محجب پیدا شد... با ته آرایش و یه کیف معمولی... رو به من کرد و گفت: «سلام آقا! شبتون بخیر! ببخشید شما این آدرس را بلدید؟» من یه نگاه به کاغذش انداختم... دیدم نوشته: «باسلام. 233 هستم. به کوروکی زیر دقت کنید تا آدرس منزل شماره دو تهران پارس را خوب یاد بگیرید. ضمنا پاتوق من از دو ایستگاه بالاتر تا سه ایستگاه پایین تره. برای ارتباط با من، کافیه حدود 15 دقیقه قبلش با ستاد ارتباط بگیرید.» کوروکی را حفظ کردم وکاغذشو دادم بهش و گفتم: ببخشید! من فقط خیابونش را بلدم. بهتره از کسی دیگه بپرسید. 233 هم لبخند زد و تشکر کرد و رفت. خب! با این برخورد، خیلی چیزا اومد دستم. مثلا اینکه در پرونده مرحله اول، جامعه آماری ما مردم هستند و لذا باید کاملا مردمی رفت و آمد بشه تا رودست نخوریم... و یا اینکه فهمیدم مترو نقش تعیین کننده ای در نقل و انتقال ما داره و باید تمام چاله چوله هاش را خوب یاد بگیرم تا به وقت نیاز، مشکلی پیش نیاد... و همچنین فهمیدم که منم شماره دارم و باید همین امشب شماره ام را دریافت کنم... و ماموران موازی من هم دارن کارای خودشون را پیش میبرند و ممکنه حتی هدف همدیگه قرار بگیریم... و ده ها نکته دیگه... پیاده شدم و رفتم به طرف خونه... شاید حدودا بیست دقیقه پیاده روی کردم. تقریبا به خونه نزدیک شده بودم که ایستادم. با خودم فکر کردم که هنوز تا ساعت 11 چند دقیقه وقت دارم. پس بهتره خیلی عادی، کوچه های اطراف خونه را هم رصد کنم تا بدونم دقیقا کجا قراره زندگی کنم. حدود یک ربع، به صورت پیاده و چشمی، تا شعاع 500 متری منزل مورد نظر رصد کردم و تونستم یه نقشه نسبتا واضح از کوروکی های اطراف را توی ذهنم بسپارم. جای خوبی بود. چون دو تا مسیر تخلیه (مسیری که میشه در مواقع خطر، با امنیت بیشتری تردد و مکان را تخلیه کرد) و دو تا مسیر ورودی و یه درب پشتی داشت. زنگ زدم و وارد خونه شدم. خودمو معرفی کردم و کارای اولیه مربوط به تحویل پرونده را انجام دادم. حدودا 10 الی 12 نفر در خونه بودند که دو سه نفرشون اصلا حرف نمیزدند و بعدش فهمیدم که ایرانی نیستند و برای دوره پیک بدو (دوره آموزش بدو برون مرزی برای سنین 20 الی 25 سال) به تهران اومده بودند. بچه های خوبی بودند. خیلی صمیمی و خودمونی. هر کدوممون واسه ماموریت خاصی دور هم جمع شده بودیم و کسی از کسی نمیپرسید ماموریت تو چیه و جیکار میخوای بکنی؟ فرم شناسایی (شناسنامه اصلی) پرونده را تحویل گرفتم. نوشته بود حدودا 124 صفحه ... با تمام اسکن ها و عکس ها و نوشته های مامور قبلی و ... مامور قبلی این پرونده یکی از بچه های استان سمنان بوده که حدودا دو ماه روی این پرونده کار کرده بوده که در جریان یه پرونده دیگه در خارج از کشور شهید میشه و حتی نمیتونند جنازه اش را برگردونند. خدا رحمتش کنه. معلوم بود خیلی آدم دقیق و مشتی بوده و دو ماه شبانه روز کار کرده بوده که شده این 124 صفحه! اسمش یادمه. اسم سازمانیش «شاهرودی» بود... شهید شاهرودی! وقتی داشتم کارای تفهیم اصلی را انجام میدادم، خانمم زنگ زد و دو دقیقه باهاش حرف زدم. معلوم بود هنوز دلخوره. و از همه بیشتر، دلخورتر شده بود که چرا از ظهر واسش زنگ نزده بودم؟! گفتم گرفتار بودم و نمیتونستم و از این حرفها... اما مدام چشمم به ساعت بود... داشت میشد 11 و 50 دقیقه... اومدم کفشمو در بیارم و راحت تر بشینم روی تخت که یه چیزی به ذهنم اومد... چون احتمال میدادم ساعت 12 خبرای بشه، با همون کیف و ساک و... رفتم دسشویی! ترجیح دادم توی دسشویی باشم و خیلی در دید نباشم تا بهتر ببینم قراره چه اتفاقی بیفته؟! ساعت همینجوری داشت دقیقه به دقیقه به دقیه میگذشت... تا ساعت به 11 و 58 دقیقه رسید، ناگهان برقها قطع شد! من فقط شنیدم که سر و صدای زیادی پیچید... میدونستم که نباید از دسشویی بیام بیرون... معمولا وقتی حمله یا مانور باشه و ببینند که اکثرا در محوطه مکان مورد نظر هستند، امن ترین مکان دسشویی هست! البته نه چندان امن! چون ممکنه اونا هم مثل من فکر کرده باشن و بریزن رو سرت... مثل همین صحنه ای که واسه من اتفاق افتاد ... ادامه دارد...
فهمیدم مانور دارند... اما نمیدونستم چقدر جدی هستند! ... به خاطر همین، تا یه نفر با لگد در دسشویی را باز کرد، با سر رفتم توی شکمش و انداختمش زمین... هیکلی بود... به خاطر همین توی راهروی کوچیک و اصولا هر جای تنگ و ترش، ابتکار عمل از آدمای هیکلی برداشته میشه و برگ برنده دست کسانی هست که هیکلشون کوچیکتر باشه... فهمیدم که از عمد اینو انداختند جلو تا آموزشش بدن... منم حسابی آموزشش دادم... با هم گلاویز نباید میشدیم... چون زیر دست و پای چنین آدمی در چنین جایی رفتن، خودکشیه... من فقط تونستم بچسبونمش به دیوار و با سر زانوم بزنم توی شکمش... اونم بی جنبه! ته قنداق تفنگش را نثار صورتم کرد... اگر حتی یک ثانیه بیشتر معطل کرده بودم، الان زیر تیغ جراحی فک صورتم بودم... فورا جاخالی دادم و از زیر دستاش، رفتم پشت سرش... رفتن به پشت سر یه آدم هیکلی در جای تنگ، مثل اینه که داری آخرین شانست را امتحان میکنی... یا باید بکشیش یا باید بیهوشش کنی! ... خب از بچه های خودمون بود... نباید میمرد... هرچند کلا اجازه قتل مستقیم نداشتم... اما فقط ترجیح دادم بیهوشش کنم تا از شرش خلاص بشم... زدم توی گودی گردنش و بیهوشش کردم... وقتی کارم با اون تموم شد، خیلی آروم رفتم بالا... پله پله که قدم برمیداشتم احساس کردم خیلی ساکته... فقط دو احتمال داشت... یا دارن همه منو میبینند یا منتظرن برم بالا و کلکلم را بکنند! من فقط یه کار کردم... روی یکی از همون پله ها نشستم! آره فقط نشستم و منتظر موندم ببینم چی میبشه؟! چون نمیدونستم بالا چه خبره؟ پایین که اون بابا بیهوش بود و تا به هوش بیاد و به خودش بیاد و اسمش یادش بیاد و اینا... حداقل نیم ساعتی طول میکشه... پس فقط باید مینشستم و ببینم این سیرک کی میخواد تموم بشه؟ سه چهار دقیقه گذشت... یه صدایی اومد که گفت: «سلام آقا! خسته نباشید! بفرمایید بالا! مانور تموم شد.» اما من تکون نخوردم! بازم اون صدا گفت: «بفرمایید جناب! مانور تموم شد! جلسه داره شروع میشه. بفرمایید لطفا!» بازم تکون نخوردم و همینجوری که آروم آروم بند کفشم را باز میکردم، آماده و بی حرکت نشستم و به طرف صدا نگاه میکردم! آخه دربارم چی فکر میکردن که داشتن به این تابلویی امتحانم میکردن؟! یاد برنامه حیات وحش بخیر! میگفت قورباغه یه صفتی داره که وقتی میخواد جهش کنه، خودشو اول جمع میکنه... به طرف بالا به صورت ناگهانی خیز برمیداره... تمام وزنش را به طرف هدفش پرتاب میکنه... پاهاش آویزون... به طرف جلو جهش میکنه و مکانش را تغییر میده... فقط همینو بگم که وقتی دیدند من خودمو آفتابی نمیکنم، مثل عقاب، سه نفرشون پریدند جلوی من و با تفنگ پینت بال به طرفم شلیک کردند! من فقط فرصت کردم بدون هیچ مقدمه ای خودمو و تمام وزنمو و حیثیت و شرافت کاریم و کلا هر چی داشتم و نداشتم... مثل همون قورباغه ای که ذکر خیرش بود، به طرف دیوار رو به روی میله های راه پله پرتاب کنم تا مورد اصابت شلیک پینت بال قرار نگیرم و بدنمو کبود نکنند! وقتی به خودم اومدم، خودمو مثل اعلامیه روی دیوار دیدم که سینه و شکمم را محکم چسبونده بودم به دیوار... برگشتم و پشت سرم نگاه کردم... سه رنگ قرمز و زرد و سیاه با شدت و شتاب زیاد به جایی که نشسته بودم پاشیده شده بود! آخه از این فاصله نزدیک، کسی اینجوری با پینت بال به طرف هم شلیک نمیکنن! اینا دیگه کی بودن؟! این پرتاب کردن خودمو و نگاه کردن پشت سرم، شاید پنج شش ثانیه هم نشد... فرصت توقف و در اعماق فکر فرو رفتن و این حرفا نبود... من فقط دلم میخواست تا خاتمه مانور اعلام نشده، یه حالی ازشون بگیرم... فورا دو تا کفشمو که بندش را باز کرده بودم و آماده و دم دستم بود آوردم بیرون... کفشام نیم پوتین بود... نیم پوتیم هم قرصه و هم نسبتا سنگین... مثل فنر برگشتم سر جام... دقیقا رو به روشون... تا میخواستن به خودشون بیان... تمام زورمو توی دستام جمع کردم... دیگه فرصت نشونه گیری و ذکر و ورد نبود... جوری با شدت و سرعت، دو تا نیم پوتینم را به طرف صورتشون پرتاب کردم که دوتاشون نقش بر زمین شدند و سومی هم که ترسیده بود، فورا پناه گرفت... سوت اعلام پایان مانور زده شد... بیایید با هم مرور کنیم... مانوری با کمتر از 15 دقیقه... یکی بی هوش توی دسشویی خوابیده... دو تا صورت کبود توی حال افتادن... یه نفر هم مثلا پناه گرفته اما مشخصه خیلی ترسیده... حالا بقیه بچه های ما کجان؟! بگذریم... اگه بخوام بگم طولانی میشه... اما اونا چندان درگیر نشده بودند و پس از پایان مانور، یکی از پشت مبل پیداش شد... یکی از توی فریزر... یکی از روی سقف کاذب پرید پایین... یکی دو نفر هم بالای درخت کاج کنار ساختمون ما وسط کوچه و... فقط میتونستم بگم: «خیره ان شاءالله... پرونده ای که نکوست، از مانورش پیداست!» ادامه دارد... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)12
💠امام صادق علیه السلام : ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید چون درلحظات ظهور ایمان ها به سختی مورد امتحان وابتلاء قرار می گیرد. 📙اصول کافی،ج6،ص360
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📝« نفوذ یعنی.... » قسمت دوم حتما ببینید و نشر دهید
✳️علائم ظهور ✅ فراگير شدن فساد و فحشا و ظلم : يكي ديگر از نشانه هايي كه براي ظهور در روايات ذكر گرديده است فراگير شدن انواع فساد و فحشا در جوامع انساني مي باشد كه در روايات بعنوان علائم غير حتميه وارد شده است . رواج انواع فساد جنسي(زنا، همجنسگرايي،برهنگي و …) فساد اقتصادي (ربا،رشوه،گرانفروشي و…) فساد حكومتي(وضعيت فعلي حكومت در تمام جهان) فساد اجتماعي ( فروپاشي بنيان خانواده ها ، اعتياد و ناهنجاري هاي اجتماعي و …) در اوضاع كنوني دقيقا منطبق بر فرمايشات روايات و احاديث عصر ظهور مي باشد . پوشش 350 كانال فاسد ماهواره كه اكثر آنها زشت ترين و فجيع ترين صحنه ها را به راحتي نمايش مي دهند و تمام اقشار بخصوص جوانان و نوجوانان را در سراسر جهان تحت تاثير خود دارند و سايتهاي مبتذل اينترنت و سي دي ها و فيلمهاي مبتذل و فجيع كه در سراسر جهان فراگير شده اند ( حتي در ايران ) و … ✅ ساير نشانه ها به اجمال : به بن بست رسيدن تمام نظريه ها براي سعادت انسان ، رويكرد جهان به معنويت ، شدت يافتن بلاها ، فتنه ها و مشكلات ، شدت يافتن دو جريان حق و باطل، شدت يافتن انتظار در اديان مختلف و فراگير شدن نام و ياد مهدي (فراگير شدن دعاي ندبه در سراسر كشور و در هر كوي و برزن ، اقبال و روي آوردن عموم مردم علي الخصوص جوانان به اماكن متبرك به نام امام زمان (عج) خصوصا جمكران بعنوان پايگاه اصلي منتظران و عاشقان ، بحث روز شدن مساله ظهور و امام زمان (عج) در بين مردم ،افزايش قابل توجه رويكرد به مساله مهدويت و ظهور در بين مطبوعات ، صدا و سيما ، سخنراني ها و … و اقبال به اين مساله در حوزه و دانشگاه و در بين فرهيختگان و نخبگان) 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
🔴رقاص زمانه ات را بشناس از چماق تا گرین کارت... حالا که بحث خوش رقصی داغ بذارید یکی از رقاصه های قهار قدیمی رو معرفی کنیم خدمتتون.
🔴رقاص زمانه ات را بشناس از چماق تا گرین کارت... حالا که بحث خوش رقصی داغ بذارید یکی از رقاصه های قهار قدیمی رو معرفی کنیم خدمتتون. احمد باطبی هستند، از عوامل فتنه 78 که مثلا میخواستن به ایران کمک کنند، اما وقتی فرار کرد آمریکا واسه تحریم بیشتر ایران نامه نوشت. کفتارِ زمانه‌ات را بشناس 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🔴 اینستاگرام را همین حالا ببندید..... ⏪عامل اصلی انحطاط فرهنگی در جامعه.... در رابطه مقایسه تشیبع جنازه بهمن فرزانه نویسنده و مترجم بیش از ۸۰ اثر‌از جمله رمان معروف صدسال تنهایی گابریل گارسیا مارکز است و تشییع وحید مرادی شاخ‌اینستا وقاتل معروف پایتخت. این به خاطر سلطه باورنکردنی و گسترده اینستاگرام بر افکار و فرهنگ و زندگی مردم است..و جالبه که هیچوقت هم از این نفوذ موذیانه دشمن به خانه های ایرانیان در هیچ‌جا صحبتی نمیشه.. 🔺اینستاگرام‌موریانه ای است که مخفیانه و از درون داره ریشه فرهنگ انقلابی و اسلامی ما را میجود...باید چند سال آنطرف آب زندگی کنی تا بدونی پورنوگرافی و محصولات پورن در هیچ کشور اروپایی رایگان نیست ..حتی روی تلویزیون هم برای دسترسی به محصولات پورن باید هزینه اشتراک جداگانه پرداخت کنی و عضو بشی ..از ساعت ۱۰ شب به بعد فقط بعضی کانال های خصوصی فیلمهای تریلر ویا زرد رو پخَش میکنن که اون هم فقط چند صحنه نا کامل و اشاره ای از سکس داره و باز ان هم با اطلاع قبلی وبا علامت دایره قرمز که ممنوعیت برای زیر ۱۸ سال را دایم‌اعلام میکنه..این محدودیت هاشامل تبلیعات برای تجاوز قتل و استفاده از مواد مخدر و همجنسبازی هم‌میشود.. 🔺ولی در ایران اعضای تمامی خانواده ها از کوکان دبستانی تا پیرمرد و پیرزن ۶۰- ۷۰ ساله تا مادر ها و پدرها با ازادی کامل در خلوت خود براحتی و بدون هزینه در حال دیدن صحنه های پورن واضح ...اموزش همجنسبازی...حیوان بازی وغیره هستند از طرفی همزمان تعداد زیادی از پیج ها هم در حال تحقیر دین و دین داری..‌ تبلیغ یهود و شیطان‌پرستی.‌‌‌.‌. کثافت زدایی از حکومت پهلوی هستند.. 🔺در هر خانه ایرانی یک خانه تیمی مجازی تشکیل شده است که فعالیت ان حقیقی است.این خانه ها با هزینه وخرج حکومت اسلامی و با تشکر از اینترنت رایگان وخواب غفلت عمدی مسولان فرهنگی اداره میشود .. 🔺گنده شدن یک گنده لات قاتل کمترین دستاورد اینستاگرام است ..هزاران صفحه از فاحشه های رسمی و غیر رسمی بدون هزینه دارن فعالیت میکنن و درامد کسب میکنند.ریشه فرهنگ ایرانی اسلامی را میزنند و هیچ کس هم باهاشون کاری ندارد.... 🔺همین فاحشه ها در اروپا باید هزینه کنند تا شناخته بشن ومشتری کسب کنن و جالب اینکه مالیات هم‌باید بدهند...ولی ما کودکان دبستانی و نوجوان دبیرستانیمون و متاسفانه پدر بزرگهایمان را مشتریان داوطلب این صفحه ها کردیم و به خواب مرگ فرو رفته ایم . 🔺وای خدا از ترویج بی حجابی خانه های مد که مانتوهای ضد حیا را تبلیغ میکنن‌که دیگر نگو...‌‌از مسابقه های خودنمایی دختران و زنان خانه دار مان دیگر نگو.‌‌‌‌‌.‌‌‌..الهی عظم البلا.. این سینه پر سوز مالامال درد است ..‌‌. "حسام منتظرالمهدی" منبع کانال :انقلابی بمانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرف شاهد عادل باش 🔘 توصیه ملا عباس تربتی (ره) ⭕️ در دهه عاشوراي يکي از سال‌ها، واعظي بالاي منبر به استاندار وقت خراسان حمله کرد. تا اين‌که در جلسه‌اي خصوصي، ملا عباس تربتي (ره) مؤدبانه از آن واعظ پرسيد: شما چرا در بالاي منبر از اشخاص، با ذکر نامشان، به بدي ياد مي‌کنيد؟ او در پاسخ گفت: براي نهي از منکر. ⭕️ ملا عباس گفت: در کجا اين دستور داده شده که بالاي منبر، کسي را به نام بد بگوييد، آن‌هم نسبت به امري که صحت آن ثابت نشده است؟! اگر به فرض، آن‌شخص مرتکب گناهي هم شده باشد، همين‌که در بالاي منبر آبرويش برود، در مقام لجاجت و ستيز بر مي‌آيد. کسي که حاکم جايي مي‌شود، اشخاص مختلف از او توقع‌هايي دارند؛ هرگاه به منافع آن‌ها زياني برسد، يا توقع آنان برآورده نشود، ممکن است به او نسبت‌هاي ناروايي بدهند و از طريق امثال شما و از اين راه (منبر)، از او انتقام بکشند. البته چه‌بسا آن حاکم و مسئول هم آدم خوبي نباشد و گناهاني داشته باشد؛ اما اين افراد شاکي هم معلوم نيست که عادل و راست‌گو باشند. ⭕️ آن واعظ گفت: آخر همه مي‌گويند مرحوم حاج آخوند گفت: مگر آن‌چه همه مي‌گويند، صحيح و حجت است؟ ممکن است يک نفر چيزي به دروغ بگويد و در دهان مردم اندازد و آن‌ها هم مطلب بي‌اساس را بازگو کنند. بنابراين، هرگاه خودتان چيزي را ديديد يا دو شاهد عادل نزد شما گواهي دادند، در آن‌صورت قبول کنيد، آن‌گاه فاعل منکر را در خلوت نصيحت کنيد و اگر نپذيرفت، بر اساس شرايط [ديني و اجتماعي] از آن منکر جلوگيري کنيد.
✅ایرانیان در عصر ظهور هموطنان سلمان فارسی یاران امام زمان (عج) در روايتي آمده است، هنگامي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد آيه ي 54 سوره مائده سؤال كردند، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دست خود را بر شانه ي سلمان فارسي نهاد و فرمود: «منظور از اين ياران، هموطنان اين شخص هستند». سپس فرمود: اگر دين به ستاره ي ثريا بسته باشد و در آسمانها قرار گيرد، مرداني از فارس آن را در اختيار خواهند گرفت... 📙در بعضي از روايات بجاي دين، «علم» آمده است. طبق بعضي از روايات آن 313 نفر ازياران مخصوص حضرت مهدي (عج) از عجم هستند... 📙اثباة الهداة، ج 7، ص 92 نورالثقلين، ج 1، ص 642 حليه، ج 6، ص 64
✅امام زمان (عج) چند سال حکومت مي کند؟ يکي از موضوعات مورد توجه در زمينه مهدويت، مدت مان حکومت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف است. روايات مختلفي در اين زمينه وارد شده است که هر يک مدت زمان حکومت را متفاوت با ديگري مطرح کرده است و كمترين آنها، هفت سال و بيشترين آنها، 309 سال (به مقدار توقف اصحاب كهف در غار) مي باشد. هفت، هشت، نه، ده، نوزده، بيست، چهل و 309 سال، مدت زمان ‌هايي هستند كه در روايات از آنها به عنوان مدت حكومت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ياد شده است. در بسياري از رواياتي كه از طريق اهل سنت از پيامبر(ص) نقل شده، مدت زمان حكومت مهدي(عج) هفت يا نه سال ذكر شده است. در يكي از اين روايات چنين آمده است: «زمين از ظلم و جور پر مي‌ شود، آنگاه مردي از خاندان من قيام مي‌ كند، او هفت يا نه [سال] حكومت مي ‌كند و زمين را از عدل و داد آكنده مي ‌سازد.»  علامه مجلسي(ره) نيز برخي روايت ‌هاي اهل تسنن را كه در آنها مدت حكومت امام مهدي(عج) هفت يا نه سال بيان شده است، نقل كرده ‌اند؛ از جمله اين روايت که می گويد: «... پس خداوند مردي از عترت و خاندان مرا برمي ‌انگيزد و زمين را از عدل و داد پر مي ‌كند؛ چنان كه از ظلم و جور پر شده بود. ساكنان آسمان و زمين از او خشنودند، آسمان چيزي از بارانش را نگه نمي‌ دارد و همه را پي در پي، فرو مي‌ فرستد، زمين هيچ روئيدني را در خود نگه نمي ‌دارد و همه را خارج مي ‌سازد تا آنجا كه انتظار مي ‌رود مردگان نيز زنده شوند، جهانيان هفت يا هشت، يا نه سال در اين وضع زندگي مي ‌كنند.»  📙نعماني در آخرين باب كتاب خود (الغيبة)، چهار روايت، در زمينه مدت زمان حكومت امام مهدی(عج) نقل كرده كه در همه آنها از نوزده سال يا نوزده و چند ماه سخن به بيان آمده است.  وي در روايتي از امام صادق عليه السلام چنين نقل کرده است: «همانا قائم [بر او درود باد] نوزده سال و چند ماه حكومت خواهد كرد.» @Mawud12
از منظر اسلام هر قوم و آئینی ازدواجی مختص به خود دارد که محترم و مشروع است. و حتی درباره کسانی که با اعمالشان مستحق مجازات شده اند و احترام اموالشان از بین رفته است، کسی حق دست درازی به نوامیس آنها ندارد. امام صادق (ع) می فرمایند: تمام اموال ناصبی (فرقه ای که دشمنی با اهل بیت را به اوج رسانده اند.) برای دیگران حلال است به غیر از همسرش، به درستی که ازدواج مشرکین نیز مشروع است. و پیامبر (ص) می فرمودند هر قومی ازدواج خاص خود را دارد. از همین رو زنای با کفار معنا دارد و کسی که با کافری زنا کند نیز حدود الهی بر او جاری می شود: اگر مرد مسلمانی با زن کافر ذمی زنا کند، حکم او همان حکم زنا با زن مسلمان است؛ یعنی اگر محصن باشد حکم او رجم (اعدام) است و اگر غیر محصن باشد، صد ضربه شلاق به او زده می شود، اما در مورد زن کافر حاکم شرع اختیار دارد که یا حکم اسلام را در باره او اجرا کند و یا او را به محکمه کفار می دهند تا بر طبق مذهب خودشان بر او حکم جاری کنند. و به طور کلی زندگی مسالمت آمیز، منحصر به هم فکران و هم مذهبان خود نیست. بلکه اسلام رعایت عدالت و نیکی درباره کفار را مجاز می داند: «لا یَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ[ممتحنه/۸] خدا شما را از نیكى كردن و رعایت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دین با شما پیكار نكردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى كند چرا كه خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 اون روز و اون شب هم به هر ترتیبی بود گذشت. اون از صبحش و جلسه اداره... اون از پیش از ظهرش و مجلس روضه ی خانمم... اون از اون همه لیچار و حرفی که بارم کرد... اون از پرواز و ترافیک بعدش... اون از جلسه اداره و معرفی اجمالی پرونده و مترو و اون خانمه... اینم از بساط مانور شبش! داشتم از خستگی میمردم... گفتم تحویل پرونده را بذارید واسه صبح... الان دارم دیوونه میشم از بی خوابی... تا روی تخت دراز کشیدم، دیگه نفهمیدم چه شد... بلافاصله بعد از نماز صبح، رفتم بیرون واسه ورزش... معتقدم که دویدن و ورزش کردن حتی توی «پارک» های تهرون هم اشتباهه چه برسه به خیابون ها و کوچه هاش... از بس هوا آلوده است... یه کله پاچه ای هم همونجاها بود، یه دست کامل زدم بر بدن... جاتون خالی... تا یه کم به خودم رسیدم و جمع و جور کردم، حدودا ساعت 7 شد... اولین کسی بودم که جهت تحویل اصل پرونده اقدام کردم. کسی که قرار بود پرونده را بهم تحویل بده، قبلا از همکاران مستقیم شهید شاهرودی بوده... خیلی با هم حرف زدیم... گفت: «من سر این پرونده که احتمالا سریالی هم باشه، خیلی آسیب دیدم. حتی نزدیک بود خانوادم را از دست بدم! به خاطر همین از شما خواسته شده که تنهایی و مجردی تشریف بیارید تهران و اینو دنبال کنید! شهید شاهرودی، داماد ما بود. با هم شروع کردیم و با هم دنبال میکردیم. به نتایج خوبی هم رسیدیم. ترجیح میدم به جای اینکه بخوام توضیح اولیه بدم، خودتون به صورت کامل مطالعش کنید.» گفتم: «بسیار خوب! نکته دیگه ای هست که بخواید قبل از مطالعه پرونده بدونم؟!» گفت: «نکته دیگه... نه... الان چیز خاصی به ذهنم نمیاد... فقط اگر احساس کردید جایی ازش سر در نیاوردید، خودم درخدمتم و میتونید به خودم مراجعه کنید.» گفتم: «من به محل ثابت کاری و منزل غیر سازمانی نیاز دارم.» گفت: «حق با شماست. محل کار شما شعبه چهارم اداره است که در خیابون سمیه واقع شده. منزل هم شما منطقه اش را مشخص کنید ببینم چیکار میتونم بکنم.» گفتم: «پس اجازه بدید اول پرونده را بررسی و آنالیز کنم تا بتونم منطقه ای که منزل لازم دارم را عرض کنم.» قرار شد اصل تمام پرونده را همین الان روی میز کارم در شعبه چهار خیابون سمیه تحویل بگیرم. خدافظی کردم و وسایلمو برداشتم و با یه تاکسی سرویس به طرف خیابون سمیه رفتم. طرفای خیابون مفتح و هتل مارلیک. دم در شعبه چهار پیاده شدم. تابلو نداشت اما پیداش کردم. رفتم داخل و پس از معرفی و صدور کارت تردد و کارهای اداری مربوط به حضور و ورود و خروج و میزان دسترسی به اطلاعات و منابع و ... را ظرف دو سه ساعت انجام دادم. خیلی همکاری خوبی داشتند و مشکلی از لحاظ اداری نداشتم. شعبه چهار، یه ساختمون چهار طبقه با مساحت شاید حدودا 500 متر و کلی اتاق و سالن و ... که طبقه زیر زمین اولش نمازخونه باصفایی داشت و طبقه دوم زیر زمینش هم سالن غذا خوریش بود... رفتم توی اتاقم... یه اتاق حدودا 20 متری در طبقه دوم که یه پنجره باحال هم داشت. گلدون گل نداشت که سفارش دادم. قرآنم را آوردم بیرون و کنار آیینه کوچیک اتاقم قرار دادم. اسلحه و تجهیزات مختصری هم که باهام بود، درآوردم و آویزون کردم. دو تا سیستم... دو خط تلفن... تعدادی کتاب مربوط به عملیات های شهری و مدیریت سیستماتیک و... عکس امام و حضرت آقا... میز و چند تا صندلی و... در را از پشت قفل کردم... جانمازم را از کیفم درآوردم و انداختم... عادت کردم که قبل از هر پرونده، دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا بخونم... تا نخونم دست به سیاه و سفید نمیزنم... وضو داشتم... ایستادم رو به سجاده... السلام علیک یا فاطمه الزهرا... نیت کردم... دو رکعت هدیه و استغاثه به بی بی... الله اکبر... ادامه دارد...
پرونده را باز کردم و شروع به مطالعه اش کردم. چون اصل داستان درباره این پرونده است و خیلی نکات ریز و درشت داره، باید تلاش کنم قشنگ و جزئی براتون تعریفش کنم. علتشم اینه که سلسله ای از مشکلات به هم پیوسته را به ما معرفی میکنه که به صورت دومینو به هم تکیه دارند. من حدود یک هفته، دقت کنید، یک هفته شبانه روزی، نه یک هفته کاری، درگیر مطالعه همین پوشه 120صفحه و خورده ای بودم! دو سه روز آخریش هم زمان که مطالعه میکردم، به آنالیز و دوخت و دوز ارتباطاتش هم مشغول بودم. به خاطر همین مجبورم شما را چندین شب معطل تعریفش کنم. پرونده از این قرار بود: از یه مکانیکی تماسی به مرکز 110 گرفته میشه و خونی بودن لباس یه پسر که شاگرد اون مکانیکی بوده و حالاتش مشکوک میزده را گزارش میدن. پلیس آگاهی چندان توجهی نمیکنه و میگه اصلا ربطی به ما نداره و شاید خون مرغ باشه و این حرفها... تا اینکه یک ساعت بعدش، دوباره با مرکز آگاهی تماس میگیرن و اطلاع میدن که همون پسر، توی دسشویی بغل مسجد، رگش را زده و میخواسته خودکشی کنه اما موفق به خودکشی نمیشه و صاحب اون مکانیکی میاد و سریعا میبردش بیمارستان. مامور آگاهی میره سراغ اون پسر... کجا؟ بیمارستان... کی؟ ... دقیقا وقتی که اون پسر به هوش میاد و به خاطر خون زیادی که ازش رفته بوده، لب و دهانش عطش داشته و نمیتونسته حتی حرف بزنه! خب صبر میکنند تا اون پسر یه کم وضعیتش بهتر بشه و حداقل قادر به حرف زدن باشه... مامور آگاهی تا با دقت بیشتری به پسر نگاه میکنه، میبینه که این پسر خیلی جوون هست و با خودش فکر میکنه که کاش یکی از همکارانشون در بخش پیشگیری از جرائم و کانون تربیت هم موقع بازجویی اولیه روی تخت بیمارستان حاضر باشه. میره بیرون از اتاق تا زنگ بزنه و هماهنگ کنه تا همکارش بیاد... حدودا یه ربع بیست دقیقه بیرون از اتاق بوده که ناگهان دای جیغ پرستار میشنوه... سریعا برمیگرده داخل تا ببینه چه شده؟ که متوجه میشه پسر قصد فرار داشته... پرستار را محکم هل داده به طرف دیوار... دویده به سمت پله های پشتی بیمارستان... که مامور آگاهی بهش میرسه و اجازه فرار بهش نمیده! چون احتمال داشته بازم فرار کنه، مامور تصمیم میگیره که به دست اون پسر دستبند بزنه. پسره را میخوابونند روی تخت و ادامه سرم و درمانش را با حساسیت بیشتری انجام میدهند. تا اینکه پسر قادر به ارتباط و حرف زدن میشه... مامور ازش میخواد که خودشو معرفی کنه... اون پسر هم میگه: «اسمم «افشین» هست... 16 ساله... به دنیا اومده کرج... ساکن تهران... تا سوم راهنمایی بیشتر نخوندم... به خاطر مشکلات مالی خانواده، مجبور شدم در مکانیکی اوس جلال مشغول به کار بشم...» مامور آگاهی ازش میپرسه: «مشکلت چیه؟ چرا رگ دستت را توی دسشویی زده بودی؟» افشین هیچی نمیگه و وقتی چند بار ازش میپرسن، بازم سکوت اختیار میکنه و لب به کلمه ای باز نمیکنه. خب افشین جرم خاصی مرتکب نشده بوده و شاکی خصوصی و یا عمومی هم نداشته. به خاطر همین، نمیشده زندانیش و یا حتی بازداشتش کرد! به خاطر همین، از فرارش هم چشم پوشی میشه و تنها اقدامی که تونستند انجام بدن، این بود که افشین را به یه مرکز مشاوره معرفی کنند تا بر ذهن و روان و رفتار افشین کار بشه و افشین به زندگی و رفتارهای طبیعی برگرده. از اینجای پرونده، خیلی باید دقت بشه. چون من مدارک آگاهی و مرکز مشاوره مرتبط با نیروی انتظامی را که شهید شاهرودی جمع کرده بود، ناقص دیدم و باید تکمیلش میکردم. به خاطر همین، مدت زمان بیشتری را برای جزئیات زندگی افشین به نقل شهید شاهرودی گذاشتم تا چیزی از چشمم جا نیفته. به خاطر همین، اجازه بدید از اینجاش به بعد، از زبون شهید شاهرودی بقیه داستان را (با کمی دخل و تصرف که خودم در طول تحقیقات بعدی بهش رسیدم) براتون بگم. ادامه دارد...
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 شهید شاهرودی نوشته بود: پرونده افشین را بررسی کردم. باید میرفتم سراغ خانوادش. یه خانواده معمولی که طرفای میدون امام حسین و بیمارستان امام حسین خونشون بود. خیلی معمولی. پدرش که فوت شده بود. مادرش هم در یه خونه سبزی پاک کنی و خوردکنی کار میکرد و یه نون بخور نمیر درمیاورد. افشین به خاطر شدت فقر و فشاری که در خونه بود، مجبور میشه ترک تحصیل کنه و به بهانه اینکه حوصله درس ندارم و حالا این همه دکتر و مهندس بیکار داریم و مگه حتما همه باید درس بخونند، در مغازه مکانیکی اوس جلال مشغول به کار میشه. همه ماجرا از جایی شروع میشه که علت کار کردن افشین را در آوردم. افشین یه خواهر داره که چهار سال از خودش بزرگتره. ینی حدودا 21 سالشه. به نام «افسانه» ... خیلی امروزی... ورزشکار... مانتویی ... باهوش... زیبا ... وقتی افسانه، دانشگاه آزاد رشته مهندسی عمران با اون شهریه های سنگینش قبول میشه، به مشکل مالی شدیدتری مواجه میشن. پولی که مادر در سبزی خوردکنی درمیاورده، حتی کفاف یومیه شون هم نمیکرده چه برسه به شهریه دانشگاه آزاد از اسلام افسانه! به هر بدختی بود، پول ترم اول و ثبت نامش را جور کردند. جور کردن همین پول هم کار افشین بود. افشین طبق قراردادی که با اوس جلال میبنده، متعهد میشه که سه ماه به صورت کاملا رایگان برای اوس جلال کار کنه تا بتونه دست مزدش را جلوجلو دریافت کنه و واسه شهریه افسانه هزینه کنه. ترم اول را گذروندند. افشین میگفت: «روز به روز، وضعیت ظاهری خواهرم داشت تغییر میکرد. هر روز آرایشش غلیظ تر میشد. من و مامانم تعجب میکردیم اما از بس دخترای بد حجاب تر و بد ترکیب تر از افسانه در دانشگاهشون و اطرافیان خودمون دیده بودیم، خیلی به افسانه گیر نمیدادیم. تا اینکه افسانه یه روز اومد خونه و گفت: اینجوری نمیشه! میخوام کار کنم. معنی نداره که فقط درس بخونم و شماها واسه شهریه دانشگاهم کار کنید. بهش گفتم: خوبه که! اتفاقا منم از تنهایی درمیام! افسانه که داشت شاخ درمیاورد گفت: تو از تنهایی در میایی؟! ینی چی؟! با خنده گفتم: چون اوس جلال یه شاگرد دیگه هم واسه تعویض روغنی میخواد باهاش حرف میزنم که تو را استخدام کنه و بیایی ور دست خودم وایسی یه لقمه نون در بیاریم! افسانه که دوزاریش افتاد که سر کاری بوده، ویشگونم گرفت و در و وری بهم گفت و خندیدیم.» چند روز میگذره... شاید کمتر از یه هفته... یه روز افسانه با خنده و شیرینی در را باز میکنه و میاد خونه. افشین و مامانش که تعجب کرده بودن، علت شیرینی و خوشحالی افسانه را میپرسند! افسانه میگه: «بالاخره یه کار آبرومند و با کلاس پیدا کردم. ایشالله میخوام دستم تو جیب خودم باشه و سربار داش کوچیکه گلم و مامان نانازم نباشم!» ازش میپرسن که کجاست؟ پیش کیا کار میکنی؟ چطوریه؟ ماهی چقدر بهت حقوق میدن؟ افسانه که با دمش داشته گردو میشکسته، با شور و ذوق بالایی میگه: «یکی از کارمندای دانشگاهمون میدونست که من دنبال کار میگردم. یکی دو روز پیش بهم گفت که افسانه خانم من واسه شما یه کار خوب سراغ دارم! چون کلاس و پریستیژ شما جوریه که به هر کاری نمیخورین و باید یه کار در حدّ توانمندی های شما باشه ... خلاصه... جونم واستون بگه که ازش پرسیدم چه کاریه؟ اگه گفتین؟!» افشین و مامانش که زبونشون بند اومده بود، گفتن: «زود باش دیگه! لوس نشو!» افسانه جواب میده: «اون آقاهه بهم پیشنهاد کار در یه مزون لباس داده! خیلی کار باخالیه!» مامانش میگه: «ینی بری پشت دخل؟ فروشنده بشی؟» افسانه با دلخوری میگه: «مامان! از تو انتظار نداشتم. ینی دختر خوشکلت بره پشت دخل بشینه؟! واقعا که!» افشین میگه: «جون بکن دیگه! چه کاریه؟!» افسانه گفت: «من کارم اینه که لباس ها را میپوشم و شو میدم!»
هدایت شده از موعود(عج)12
صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ صل الله علیه وآله ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ سیده النسا العالمین ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ علیه السلام ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ علیه السلام السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان.الامان.. ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج ۳مرتبه اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ
🌹طلبه شهید علی خلیلی🌹: !!! اگر مذهبے هستیم اگر هیئتے هستیم اگر ریش دار و تسبیح به دستیم ... اگر مارا با نام دین و مذهب میشناسند اگر چادر مادرمان فاطمه س برسر ماست اگر نماد شهدا در زمانه ڪنون هستیم ڪارے نڪنیم ڪه هم به خودمان هم به مڪتبمان ڪه است اهانت بشود ... ▫️ ما منتظر نیستیم بلڪه اوست ڪه منتظر ماست منتظر اینڪه درست شویم ...!
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌷 حضرت آیت الله بهجت (ره) روایت دارد که امام زمان صلوات‌الله‌علیه که ظهور فرمود، می‌فرماید: «اَلا یا اَهلَ العالَم»؛ پنج ندا می‌کند به اهل عالَم۱ و بدون هیچ دستگاهی و اختراعی و اینها، این [ندا] به همه می‌رسد، به هر کسی به لغت [و زبان] خودش. در عالَم [هستی] نه [فقط] در این پنج قاره. «اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِّیَ الحُسَین قُتِلَ عَطشاناً، اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِّیَ الحُسَین سَحَقُوهُ عُدواناً».
امام شناسی ✅یکی از مهم ترین شاخصه های منتظران، کسب معرفت شناخت آن امام همام است. در منابع روایی از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: روزی امام حسین(ع) بر اصحاب خویش وارد شدند، بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر اکرم ص فرمودند: یا ایها الناس انّ الله ما خلق العباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه، فقال له رجل: بابی انت وامّی یابن رسول الله ما معرفة الله؟ قال: معرفة اهل کل زمان امامهم الذی یجب علیهم طاعته ای مردم! خداوند بندگان را نیافرید، مگر برای این که او را بشناسند، زمانی که او را شناختند، او را پرستش کنند و هنگامی که او را پرستش کردند، با عبادت و پرستش او از بندگی غیر او بی نیاز گردند. مردی عرض کرد: ای پسر پیامبر! پدر و مادرم فدای شما باد، معرفت خداوند چیست؟ فرمود: شناخت اهل هر زمانی نسبت به امامشان، امامی که طاعت او بر آنان واجب است. معرفت شناخت امام زمان، اهمیت ویژه ای در زندگی و مرگ انسانها دارد؛ زیرا مرگ هرکس، چکیده زندگی است. هرکسی آن گونه می میرد که زندگی کرده است. در اهمیت شناخت امام و حجّت هر زمان، همین بس که نشناختن وی، مساوی با بی دینی و جهالت است. چنان که در حدیث مشهور بین مسلمانان از پیامبر اکرم ص روایت شده است که فرمودند: من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. بنابراین، براساس سخن پیامبرص هر کس امام زمانش را نشناسد، نه تنها مرگش جاهلی است، بلکه زندگی او نیز، زندگی جاهلانه خواهد بود. از فخر رازی روایت شده که رسول خدص فرمودند: من مات ولم یعرف امام زمانه، فلیمت إن شاء یهودیّاً و إن شاء نصرانیّ3 هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، پس باید بمیرد اگر می خواهد یهودی و اگر می خواهد نصرانی. اینجاست که سرّ حکیمانه سخن امام صادق(ع) برای ما روشن می شود که فرمودند: اللهم عرِّفنی نفسک فإنَّک ان لم تعرّفنی نفسک لم اعرف نبیک. اللهم عرّفنی نبیک فانک ان لم تعرّفنی نبیک لم اعرف حجتک. اللهم عرّفنی حجتک فانک ان لم تعرّفنی حجتک، ضللت عن دینی؛4 خدایا! خودت را به من بشناسان که اگر خود را به من نشناسانی پیامبرت را نخواهم شناخت. خدایا! پیامبرت را به من بشناسان که اگر پیامبرت را به من نشناسانی، حجت تو را نخواهم شناخت. خدایا! حجّت خود را به من بشناسان که اگر حجّت خود را به من نشناسانی، از دینم گمراه می گردم. این دعایی است که امام صادق(ع) برای زمان غیبت امام عصرعج تعلیم داده اند. با توجه به مضمون این گونه دعاها در می یابیم که شناخت پیامبران الهی از طریق شناخت و معرفی خدا صورت می گیرد و شناخت حجّت الهی نیز از طریق شناخت پیامبران. پس از معرفی، بندگان برگزیده خدا به مردم، وظیفه خلق است تسلیم و پذیرفتن این معرفی است. درست مانند وظیفه ای که در برابر شناخت خدا بر عهده مردم بود. بنابراین اگر کسی به گمان خود، به معرفت خدا و ربوبیت او گردن نهد و خود را در پیشگاه مقدسش تسلیم نماید، امّا در پذیرفتن راهی که خداوند برای بندگی خود قرار داده، حالت انکار، یا شک و تردید داشته باشد، در حقیقت بنده خدا نبوده، بلکه پیرو هوای نفس و میل خویش نموده است. بنابراین تنها راه نجات، همانا معرفت و در پی آن تسلیم شدن به پیامبران و حجج الهی است که خداوند آنها را ولیّ و خلیفه خویش در زمین قرار داده است. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
امام زمان (عج) چند سال حکومت مي کند؟ برخي روايات نيز مدت حكومت امام مهدي(عج) را چهل سال ذكر كرده ‌اند. از جمله در روايتي كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده، آمده است: «او چهل سال در روي زمين فرمانروايي مي ‌كند.»5 ✅امام حسن مجتبي عليه السلام نيز از پدر بزرگوارش نقل مي‌ كند كه فرمود: «خداوند در آخرالزمان مردي را بر مي‌ انگيزد... او زمين را از عدل، داد، برابري، نور و برهان پر مي ‌كند... او [به مدت] چهل سال بر شرق و غرب عالم فرمانروايي مي‌ كند. پس خوشا به حال كسي كه زمان او را درك كند و سخن او را بشنود.»6 ✅امام حسن مجتبي عليه السلام نيز از پدر بزرگوارش نقل مي‌ كند كه فرمود: «خداوند در آخرالزمان مردي را بر مي‌ انگيزد... او زمين را از عدل، داد، برابري، نور و برهان پر مي ‌كند... او به مدت چهل سال بر شرق و غرب عالم فرمانروايي مي‌ كند. پس خوشا به حال كسي كه زمان او را درك كند و سخن او را بشنود.» ✅برخي روايات، ابتدا مدت حكومت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را هفت سال اعلام كرده‌ اند، ولي در ادامه يادآور شده ‌اند كه هر يك سال از حكومت آن حضرت برابر با ده سال از سال ‌هاي معمولي است. از جمله در روايتي آمده است که عبدالكريم خثعمي مي ‌گويد، به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «قائم بر او درود باد چند سال حكومت مي‌ كند؟» و آن حضرت فرمود: «هفت سال، روزها و شب ‌ها طولاني مي ‌شوند تا آنجا كه هر سال از سال‌ هاي او با ده سال از سال‌ هاي شما برابري مي‌ كند و بدين گونه مدت حكومت او با هفتاد سال از سال ‌هاي شما برابر مي ‌شود.» ✅آخرين گروه از روايات، شامل رواياتي است كه مدت زمان حكومت امام مهدي(عج) را به تعداد سال ‌هاي اقامت اصحاب کهف در غار، يعني 309 سال دانسته‌ اند. در يكي از اين روايات كه از امام باقر عليه السلام نقل شده، چنين آمده است: «قائم مدت 309 سال حكومت مي‌ كند، به تعداد سال‌ هايي كه اصحاب كهف در غار خود درنگ كردند. او زمين را از عدل و داد پر مي ‌كند، چنان كه ستم و بيداد پر شده بود» در حديث ديگري از امام باقر عليه السلام چنين آمده است: «به خدا سوگند مردي از ما اهل بيت سيصد سال به اضافه نه [سال] حكومت خواهد كرد، گويد: به آن حضرت عرض كردم: اين كي خواهد شد؟ فرمود: پس از وفات قائم. به آن حضرت گفتم: قائم چقدر در عالم خود برپاست تا از دنيا برود؟ فرمود: نوزده سال از روز قيامش تا روز مرگش.» 📙پي نوشت ها: .الزام ‌الناصب، ص 304. بحارالانوار، ج 52، ص 280. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
✠🌹امام صادق علیه السلام : ⭕️ اگر مومن می دانست پاداش مصیبت و گرفتاری هایش چقدر است، آرزو می کرد در دنیا با قیچی تکه تکه می شد. 📚کافی، ج2،ص255
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ به عقیده شیعه اماممهدی( عج) از نسل کیست؟ 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12