هدایت شده از سحر نزدیک است.
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
💀مدعیان دروغین💀
#دجال بصره
✳️پس از سقوط صدام شیعیان این دیار از زیر بار سلطه سی ساله استبداد بیرون آمدند. اما چه بیرون آمدنی؟ با ضعف شدید فکری و اقتصادی. مردمانی که همه چیز خود را از دست داده بودند. مبارزه با شعائر شیعی آنها را تشنه تر کرده بود. دل به آنها و احیای آنها بسته بودند.
اکنون چند سال است که در حال بازگشت هستند. سخت علاقه مند به سوگواری و زیارت حرم امامان و پیاده رفتن راههای طولانی برای زیارت. اما این بار فرصت طلبان و سوء استفاده کنندگان، آنان را به هر راهی کشاندند. البته مرجعیت نیرومند است اما گرایشات حاشیه ای، وجود افراد سود جو و فرصت طلب و کسانی که در پی تغییر اوضاع به نفع خود هستند دایما در حال ایجاد انشعاب و فرقه سازی هستند، درست مثل گروهکهای پس از انقلاب اسلامی که البته آن زمان تحت تاثیر مارکسیسم بودند و هر روز انشعابی تازه داشتند و گروهی مسلح و غیر مسلح درست می کردند.
✳️در دوره اخیر صدام اتفاقی در نجف باعث شد تا زمینه این تحول به سمت و سوی ادعای مهدویت بیاید. این زمینه را مرحوم شهید محمد صدر درست کرد. وی کتابهایی در باره عصر ظهور و دوره غیبت نوشت و تاریخ این دوره و مسائل آن را بحث کرد. بعد هم مرجعیتی پیدا کرد و طلاب جدیدی را به حوزه وارد کرد و شاید هم دستگاه اطلاعاتی صدام کسانی را فرستاد تا به بهانه تحصیل در نجف نفوذ کنند. این شد تا آن که قدرت مختصری که یافت در مقابل صدام ایستاد و بعد هم ترور شد. مقصود همین پدر مقتدی صدر است که دو برادرش هم همراه پدرشان کشته شدند.
✳️طرح بحث امام زمان (ع) باعث شد که نه فقط جیش المهدی شکل بگیرد بلکه دهها گروهک کوچک و بزرگ به اسم مهدی شکل بگیرد. یکی خود را امام ربانی نامید. یکی فرزند مهدی، یکی قاضی السماء و جند السماء، یکی جیش ا لرعب و دیگری نواده امام زمان و الی آخر. عصر ظهور نزدیک نزدیک شده بود.
✳️فقط یک ماجرای دهشتناک آن حمله سپاه جند السماء به نجف به قصد کشتن مراجع و تصرف این شهر بود که در محرم سال 2007 سبب کشته شدن نزدیک به 270 نفر و دستگیری بیش از 400 نفر شد. رئیس آنها که عبد الزهره کرعاوی معروف بود که در مزرعه پدری در سیزده کلیومتری نجف لشکرگاه درست کرده بود. گفتند هدفش حمله به نجف ، کشتن مراجع و تصرف این شهر بود. (به یاد ماجرای مولی علی پسر محمد بن فلاح مشعشعی در پنج قرن قبل که ادعای مهدویت و مولا علی بودن کرد و می خواست نجف را تخریب کند). این کرعاوی حتی ادعای فرزندی علی بن ابی طالب هم کرده بود و گویا گفته بود یا شایع کرده بودند که اسپرم او سیزده قرن در رحم مادرش بوده تا متولد شده است.
✳️اما داستان منحصر به این قضایا نبود. شیخ حیدر مشتت یکی از شاگردان مکتب صدر بود که خود را یمانی نامید. طرفدارانش و عده ای دیگر تلاش کردند بگویند یمانی از عراق ظهور می کند نه از یمن تا کارشان رو به راه شود.
✳️در کنار او احمد اسماعیل بن کویطع در بصره کارش بالا گرفت. نسبش را جوری تغییر داد که به سه چهار واسطه به امام معصوم می رسید. لشکری پانصد نفری درست کرد و روز عاشورا با فریاد ظهر المهدی در مراسم عاشورای بصره ظاهر شد. ماجرا به خشونت کشیده شد و بیش از 100 نفر کشته شدند.
ادامه دارد......
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
هدایت شده از سحر نزدیک است.
این شخص یک بار با هوادارانش به قم آمد و فاصله حرم تا جمکران را با تظاهرات طی کرد که نیروهای انتظامی ایران آنان را دستگیر کردند.
اگر اشتباه نکنم یک بار هم در نماز جمعه قم برخاسته شعارهایی دادند.
حالا تمام این ماجرا ها به علاوه قصه های دیگر در کتاب دجال البصره اثر استاد شیخ علی کورانی در قم منتشر شده است. ایشان آنچه در مطبوعات و خبرگزاری ها بوده در باره این ماجراها گردآوری کرده و به خصوص در باره این احمد اسماعیل اطلاعات بیشتری ارائه کرده است.
جالب است که آقای کورانی در سالهای نخست انقلاب کتاب عصر ظهور را منتشر کرد که دست کم دو بار هم به فارسی ترجمه شد. از آن زمان این بحث ها در بین افراد وجود داشت و داستان تطبیق برخی از روایات به انقلاب اسلامی و الی آخر.
استاد کورنی نوشته اند که شیخ حیدر مشتت چند بار به قم آمد، چون در ایشان طمع کرده بوده و سعی کرده وی را به خود متمایل کند. همین طور همشاگردی او در درس صدر احمد اسماعیل
در کتاب دجال البصره نامه ای مفصل هم از این احمد اسماعیل با تاریخ سال 1426 درج شده که خطاب به رهبری و برخی از رهبران و علمای مذهبی است و وعده ظهور مهدی را پس از هشت ماه داده و گفته است که بخشی از علائم ظاهر شده و بخش دیگری ظاهر خواهد شد.
برای عراقی که طی این سالها دچار بی ثباتی سیاسی بوده، زمینه نفوذ سعودی ها و اماراتی ها و بعثی ها برای ایجاد بحران از این مسیر هم فراهم بوده است. مسلما آنها هم در فکر استفاده از این قضایا بوده اند. گرچه بیشتر اینها بسترش حماقت ونیز آمال و آرزوی بهروزی است که در میان عامه وجود دارد. با این حال غالب مردم عراق فهمیده و تابع مراجع هستند. مراجع ذره ای روی خوش به این قضایا نشان ندادند و بیشتر فشار ناشی از مواجه با آنها را تحمل کردند. در حال حاضر نیز سدی استوار برابر انحراف هستند. نمونه های آن را در ایران هم داشته ایم.
کتاب دجال البصره در شعبان 1433 منتشر شده و گفته می شود که پس از انتشار آن آقای کورانی به مرگ هم تهدید شده است. این بررسی صرف نظر از این که برخی از جزئیاتش نیاز به بررسی دقیق دارد، اما یک کیس بسیار جالب از یک دوره حساس تاریخی است که می تواند گذشته را هم روشن کند. این روزها جوری شده است که نه گذشته چراغ راه آینده، بلکه حال چراغی برای درک بهتر گذشته است.
هدایت شده از سحر نزدیک است.
در تصاویر منتشر شده این فرقه ضاله با سوء استفاده از کودکان، با یک برگه {که تبلیغ ظهور دجال بصره و کانال تلگرام این جریان در آن ذکر شده} و یک شکلات از مردم استقبال کرده اند.
به نقل از اویس، در حالی که طی ماه های اخیر تبلیغات عضو سابق حزب بعث که پس از سقوط دیکتاتور عراق با پوشیدن لباس روحانیت به یکباره ادعای نیابت امام زمان (عج) کرد و خودش را یمانی خواند به یک اتفاق نامیمون تبدیل شده است از چندی قبل این مبلغان این جریان در مناطقی از قبیل پارک های شلوغ، مدارس علمیه و... شهر مشهد با تبلیغ تفکرات باطل خویش قصد جذب افراد جاهل و ساده لوح را داشته اند و حالا تصاویری از تبلیغ دجال بصره در حرم مطهر امام رضا (ع) منتشر شده که باعث تاسف بسیاری از فعالان فرهنگی و انقلابی شده است.
✅در تصاویر منتشر شده این فرقه ضاله با سوء استفاده از کودکان، با یک برگه {که تبلیغ ظهور دجال بصره و کانال تلگرام این جریان در آن ذکر شده} و یک شکلات از مردم استقبال کرده اند.
✳️نکته تاسف آور ماجرا اینجاست که برخی از مردم به دلیل پخش شدن این تراکت ها در حرم مطهر احساس کرده اند که این جریان انحرافی مورد تایید حرم مطهر می باشد.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
هدایت شده از موعود(عج)
دلیل دیر شدن پیروزی به خاطــر ...."
✳️خـــاطره ای زیبا از آیت الله بهجــت در دیدار با امام خمینـــی✳️
آیت الله بهجت می فرمود:
بعد از پیروزی انقلاب به ملاقات آقای خمینی رفتم ایشون فرمودند من اول تکیه گاهم این مردم بود و کار انقلاب پانزده سال عقب افتاد وقتی تکیه گاهم خدا شد طولی نکشید که پیروز شدیم؛
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#ابن ملجم مرادی
✳️عاقبت ابن ملجم مرادی قاتل امام علی (ع) چه شد؟
✅قاتل شهادت امیرمؤمنان امام علی (ع)یکی از مشهورترین چهره های خوارج «عبدالرحمن بن عمرو بن ملجم مرادی» است.
عاقبت قاتلین امام علی (ع) اینگونه شد
💠در تاریخ آمده است که امام علی (ع) در آخرین ساعات زندگی به مدارا با ابن ملجم فرزندانش را وصیت فرمود و پس از وفات امیرالمومنین علی (ع)، ابن ملجم را برای قصاص نزد امام حسن (ع) آوردند و ایشان نیز با یک ضربه شمشیر ابن ملجم را قصاص فرمود و این واقعه در 21 رمضان روی داد و چنانچه مشهور است ام الهیثم دختر اسود نخعی جنازه ی او را گرفته، آن را به آتش کشید.
💠اما قطام دختری که لقب زیباروی کوفه را یدک می کشید عاقبتی بهتر از ابن ملجم نیافت به نحوی که آمده است بعد از کشته شدن ابن ملجم، مردم به سوی قطامِ ملعونه فاسقه هجوم آوردند و او را با شمشیر به درک فرستادند و جنازه اش را بیرون کوفه سوزانیدند.
✳مکان قبر ابن ملجم
درباره ی مکان و جایگاه قرار گرفتن قبر ابن ملجم از ابن بطوطه، سیاح معروف نقل شده است که:
💠هنگامی که به کوفه مسافرت کردم، در غربی جبانه کوفه، در زمینی سرتاسر سفید، زمینی بسیار سیاه دیدم و از روی کنجکاوی علت آن را پرسیدم، و چون به تحقیق مشغول شدم مردم آن دیار گفتند:
اینجا قبر ابن ملجم، قاتل حضرت علی (ع)، است و عادت اهل کوفه این است که هر سال هیزم زیادی در سر قبر ابن ملجم جمع می کنند و به مدت 7 روز آن ها را در این مکان می سوزانند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#پاسخ_به_شبهه
🔴 خطرناکتر از بمب اتمی که قریب بر سیصد هزار تن را در ژاپن قربانی کرد، ابداع واژه کافر بود که با استفاده از آن، در حملات مسلمانان به سرزمین کفار، میلیونها نفر انسان بیگناه کشته شده اند.
#پاسخ:
🔷مقدمه:
عجیب است که امریکا، مالیاتی که از شهروندان خود به کف میآورد را در اختیار برخی از عناصر #اپوزوسیون قرار میدهد تا به #اسلام و #قرآن فحاشی کنند. عجیبتر اینکه تریبون مذکور در اختیار اشخاصی #دائم_الخمر و #روان_پریش و #معتاد است. یکی از این افراد در جدیدترین اظهار نظر، مدعی شد که ادبیاتِ اسلام بسی خطرناکتر از #بمب_اتمی است!
سخنی که هر خردمندی را به خنده وامیدارد.
در پاسخ به این نوکرانِ اجنبی -که سالهاست در دامان امریکا خوشرقصی میکنند و شدیداً به مواد مخدر معتادند- باید گفت:
1⃣شما #باستان_گدایان بین دوستان خود نیز به #شیرهای مشهورید و لذا از مغز علیلتان نمیتوان انتظار بازدهی مثبت داشت 😉
2⃣ بمبهای اتمی که اربابان شما -از قبیل امریکا و اسرائیل- در اختیار دارند برای نابودی زمین و قتل عام همه انسانهای روی این کره خاکی کفایت میکند پس به خود نگاه کن که در دامان کدام #خونخوار قرار گرفتهای 😐
3⃣ ابداع واژه کافر را به مسلمین نسبت نده! که #داریوش_هخامنشی مردم بسیاری را به جرم #کفر، تار و مار کرد. ✔️
سند👇
yon.ir/Ng1OS
4⃣ و البته #زرتشتیان نیز آن هنگام که قدرتی داشتند، مردمی بسیار را به جرم #اکدینی (کفر) نابود کردند و به زنان بسیاری نیز #تجاوز کردند.✔️
سند👇
yon.ir/BA0lI
5⃣ اصلا چه کسی گفته و بر اساس کدام منبع میگویید که #مسلمانان میلیونها نفر #بی_گناه را کشتند؟!
در همین فتح ایران، اکثر نواحی بدون جنگ و غالباً با صلح فتح شد.✔️
سند👇
yon.ir/RMHeu
6⃣ سازندگیها و خدمات #اسلام به #ایران و بلکه #جهان، امروز امری روشن و مبرهن است. ✔️
امروز دیگر کسی از پژوهشگران و خردمندان جهان، اسلام را دین ویرانگری نمیداند.
سند👇
yon.ir/fGqIK
پس چشم خود را باز کنید وبدون سند تراوشاتِ ذهنِ بیمارتان را بازگو نکنید
در پایان... اگر نمیتوانید #شیره را ترک کنید، لااقل #سیخ_و_سنگ خود را عوض کنید! 😁
#کورش_پرستان
#شیره_ای_های_مجازی
بیشتر از این مطالب را در کانال
پاسخ شیعه بخوانید
♻️ کانالِ پاسخِ شیعه
eitaa.com/pasokheshia
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#جعفر بن ابی طالب(ع)
🎬 قسمت اول:
“جعفر بن ابیطالب” مشهور به “جعفر طیار” که ۲۰ سال پس از «عام الفیل» در مکه به دنیا آمد.
کنیه اش “عبدالله” است و مادرش “فاطمه بنت اسد” نخستین زن هاشمی بود که با مردی هاشمی یعنی “ابوطالب” ازدواج کرد. برادران وی “عقیل”، “طالب”، و “حضرت علی بن ابیطالب” می باشند.
«هنگامی که در مکه خشکسالی شد و ابوطالب در مضیقه شدید مالی قرار گرفت، به پیشنهاد پیامبر(ص) “عباس بن عبدالمطلب” نزد برادرش ابوطالب رفت و کفالت جعفر را بر عهده گرفت و جعفر نزد عمویش بود تا زمانی که اسلام آورد.»
بر اساس روایتی ایشان در همان سال اول بعثت، اندکی پس از برادرش علی بن ابیطالب اسلام آورد.
روایت شده که ابوطالب وقتی دید حضرت علی(ع) در سمت راست پیامبر(ص) به نماز ایستاده است، به جعفر هم فرمود که در سمت چپ پیامبر(ص) بایستد و نماز بگزارد و او نیز چنین کرد و این نخستین نماز جماعتی بود که در اسلام برپا گردید.
در برخی روایات آمده است که جعفر بن ابیطالب بیست و ششمین نفری بود که وارد خانه ارقم شد و به اسلام ایمان آورد.
سرپرست مسلمانان به حبشه
در صدر اسلام بر اثر افزایش شکنجه های قریش و توصیه پیامبر(ص) به مسلمانان برای مهاجرت از مکه به حبشه سرپرستی مسلمانان را بر عهده گرفت و در سال پنجم بعثت در دومین مهاجرت مسلمانان به حبشه به همراه همسرش “اسماء بنت عمیس” به حبشه رفت.
جعفر بن ابیطالب به دستور پیامبر اکرم(ص) به عنوان امیر و سرپرست مسلمانان مهاجر به حبشه، هجرت کرد.
پیامبر(ص) نامه ای خطاب به نجاشی، پادشاه آن سرزمین فرستاد و در آن ضمن دعوت وی به اسلام از او خواست تا به اوضاع مسلمانان مهاجر و پناهنده به وی، رسیدگی کند.
وقتی کفار قریش، “عمرو بن عاص” و “عبدالله بن مسعود بن ابی ربیعه مخزومی” و به روایتی “عماره بن ولید” را با هدایایی نزد نجاشی فرستادند، تا شاید بتوانند مسلمانان مهاجر را به مکه بازگردانند.
سخنگو و سرپرست مسلمانان پناهنده به جبشه جعفر بن ابیطالب بود.
او در جلسات مناظره به خوبی مواضع و دیدگاه اسلام را بیان کرد، تا جایی که نجاشی را متقاعد کرد و فرستادگان قریش را ناامید به مکه بازگرداند.
گفته شده است که نجاشی پس از سخنان جعفر در مورد اسلام، مسلمان شد.
جعفر در حبشه از همسرش “اسماء بنت عمیس” صاحب سه فرزند به نام های “عبدالله”، “محمد”، “عون” شد. عبدالله نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود و نسل جعفر هم از ایشان می باشد.
در هنگامه بستن پیمان اخوت و برادری میان مهاجران و انصار، جعفر بن ابیطالب با “معاذ بن جبل انصاری” برادر شد.
در اواخر سال ششم هجرت پیامبر(ص) سفیرش، “عمرو بن امیه ضمری”، را نزد نجاشی فرستاد تا مسلمانان را باز گرداند و نجاشی نیز دو کشتی در اختیار جعفر بن ابیطالب و مسلمانان و گروهی از حبشیان مسلمان شده قرار داد و آنان را راهی مدینه کرد.
جعفر و یارانش در سال هفتم هجرت پس از غزوه خیبر به مدینه رسیدند.
وقتی پیامبر(ص) جعفر را دید، میان دو چشمش را بوسید و فرمود:
«به خدا قسم نمی دانم به کدام یک شادتر شوم، از آمدن جعفر یا از فتح خیبر.»
آنگاه پیامبر(ص) در کنار مسجد خانه ای به او اختصاص داد.
پیامبر(ص) وی و همراهانش را «صاحب الهجرتین» می نامید (دو هجرت به حبشه)
ادامه دارد.....
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#جعفر طیار
🎬 قسمت دوم:
#شهادت جعفر بن ابی طالب
✳️در سال ۸ هجرت پیامبر(ٌص) هنگامی که فرستاده خویش به نام “حارث بن عمیر أزدی” به دست “شرحبیل بن عمر” یا “عمیر ازدی غسانی” در روستای «موته» کشته شد، پیامبر(ص) اندهگین گشت و سپاهی به فرماندهی سه تن از صحابه که اولین آنها جعفر بن ابیطالب بود، برای جنگ تدارک دید، سپاه سه هزار نفری مسلمانان در جمادیالاول سال هشتم در روستای موته در سرزمین «بلقاء» به مصاف رومیان به فرماندهی “هرقل” و عربهای شام به فرماندهی “شرحبیل بن عمرو” رفت که جعفر بن ابیطالب(ع)در این نبرد به شهادت رسید.
در این نبرد هر دو دست ایشان قطع گردید و تمام تلاش خود را کرد که پرچم اسلام روی زمین نیفتد، از این رو پیامبر(ص) فرمود:
«که خداوند به جعفر به جای دستانش دو بال از یاقوت داده است و او با فرشتگان در بهشت به هر کجا که بخواهد، پرواز می کند.»
به همین سبب پیامبر(ص) ایشان را “جعفر طیار یا ذوالجناحین” نامیده است.
در همان روز شهادت جعفر طیار، پیامبر(ص) از طریق وحی از شهادت ایشان آگاه شد و بسیار اندوهگین گشت. مردم مدینه را فرا خواند و واقعه موته و چگونگی شهادت ایشان را به اطلاع رسانید و ایشان را شهید خواند.
ایشان در هنگام شهادت چهل و یک سال داشت.
مردی خطیب، شجاع، سخاوتمند و متواضع بود، پیامبر(ص) به ایشان لقب “ابوالمساکین” (پدر بینوایان) اعطا کرد.
مزار جعفر و سایر شهدای موته در منطقه ای معروف به «شهر مزار» در اطراف موته قرار دارد که امروزه، زیارتگاه سیل کثیر مسلمانان است و ظاهراً یکی از سلاطین مصر به نام “بیبرس” اول مزار جعفر را تجدید بنا اوقاف بسیاری به آن اختصاص داد و بر روی بقعه جعفر بن ابیطالب گنبد و بارگاهی بنا کرد.
✅در زمان اقتدار تروریست های
النصر و جیش الاسلام مرقد شریف جعفر طیار بعد از نبش قبر حجربن عدی به آتش کشیده شد.✳️
✅بعد از پیروزی جبهه مقاومت تمام
مسببین این توهین به درک واصل
شدند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
شما بزرگواران میتونید مستند رهایی از شب را از قسمت اول به بعد را از اینجا پیگیر شوید.
هدایت شده از موعود(عج)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
#توسل به صاحب الامر(عج)
ماجرای دیدار سه جوان با امام زمان(عج)
سه جوان که به امام زمان (عج) متوسل شده بودند، در نهایت، موفق به دیدار امام میگردند.
حدود صد سال پیش، هشت نفر جوان اهل شوشتر با هم رفیق میگردند، و تصمیمی میگیرند که مسیر توسل به حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با هم طی کنند و به قصد توجه به حضرت، هر هفته یک جلسه در خارج از شهر روی یک تپه برگزار میکردهاند و دعائی میخواندند.
هر هفته یکی از آنها موظف به پذیرایی از جمع بوده است و غذای مختصری مثل نان و پنیر تهیه میکردند که هم هزینهای نداشته و هم قصد و هدفشان خالصانه برای توسل به حضرت باشد؛ به تعداد نفرات هفتهها میگذرد و حال و هوایی عجیب و امام زمانی بر جلساتشان حکم فرما بوده است.
هفته بعد در حال برگزاری جلسه و توسل و راز و نیاز به مولایشان هستند که میبینند یک آقا سیدی در جمعشان حضور پیدا کرد و خیلی با عظمت و دوست داشتنی است، و زیبایی صورت و سیرت از آن بزرگ مرد پیداست.
خلاصه جلسه مثل هر هفته البته با حالی بهتر و شور و شعفی وصف ناپذیر برگزار میگردد، حتی قسمتی از دعا را هم به ایشان میدهند و آقا هم قرائت میکنند تا اینکه دعا تمام به پایان میرسد و قصد صرف نهار را دارند که آقا میفرماید:
«این هفته را اجازه دهید من پذیرایی کنم، آنها هم قبول میکنند و آقا از زیر عبایشان وسایل پذیرائی را بیرون میآورند و از جمع پذیرائی میکند».
در آخر که میخواهند از هم جدا شوند، از او میپرسند، خیلی از شما استفاده کردیم و بهرهمند شدیم، فقط نفرمودید که اسم شما چیست؟ و کجا میتوانیم خدمت شما برسیم؟ جواب میدهد: «من همان کسی هستم که هر هفته شما به عشق او دور هم جمع میشوید. تازه همگی متوجه حضور حضرت میشوند در حالی که آقا از نظرها پنهان شده است».
آن تپه هم اکنون به نام مقام حضرت امام زمان (عج) در کنار شهر شوشتر، که تبدیل به قبور شهداء شده است و معروف به گلستان شهداء میباشد، مورد توجه شیفتگان و ارادتمندان مولا صاحب العصر (عج) است و مردم در همان مکان از عنایات آن موجود نازنین بهره میبرند و حاجاتشان را میگیرند».
تهیه و تنظیم در
کانال موعود(عج)
@Mawud12
هدایت شده از یا غیاث المستغیثین
✡پس از مرگ نفر دوم داعش، ابو عبدالرحمن البیلاوی الانباری،
✡ابوعمر الشیشانی به فرمانده ارشد نظامی داعش و عضو مهم شورای مشورتی آن تبدیل شد.
@Mawud12
💀💀💀💀💀💀💀
💀💀💀💀
💀💀
#ابوعمر الشیشانی
✅پس از مرگ نفر دوم داعش، ابو عبدالرحمن البیلاوی الانباری، ابوعمر الشیشانی به فرمانده ارشد نظامی داعش و عضو مهم شورای مشورتی آن تبدیل شد.
بنا به گزارشها او با همسر چچنی خود به نام عائشه و دخترش سوفیا در ویلایی بزرگ در شمال غرب استان حلب زندگی میکند، که متعلق به تاجری سرشناس بوده است. البته این گزارشها هیچگاه تایید قطعی پیدا نمیکنند.
حوزه فرماندهی الشیشانی حلب، رقه (پایتخت داعش)، لاذقیه و شمال استان ادلب است. مسوولیت کلیه جنگجویان چچنی، قفقازی، اوکراینی و افغان داعش با اوست و گفته میشود گروگانهای خارجی این گروه تروریستی هم زیر نظر او نگهداری میشوند.
✳️ترسناکترین قوم جنگجوی داعش
کارشناسان گروههای تکفیری در عراق و سوریه، بر این اعتقادند که چچنیها ترسناکترین جنگجویان داعشی هستند، چرا که از نژاد و زمینهای زبانی و فرهنگی کاملا مجزا به عراق و سوریه میآیند و هیچ شناختی از منطقه ندارند.
از این رو کاملا متکی به فرماندهان خود هستند و هر چه که فرماندهان بگویند انجام میدهند، حتی اگر کشتن کودکان باشد. از این رو فرماندهان چچنی داعش جایگاه متمایزی در میان نیروها تحت امر خود دارند و زود چهره میشوند.
ابوعمر چچنی از پدری گرجی و مسیحی ارتدوکس و مادری چچنتبار و مسلمان به دنیا آمد و کودکی خود را در منطقه سرسبز و کوهستانی «پانکیسی گرج» گذراند و به گفته پدرش در نوجوانی به چوپانی مشغول بود. گفتنی است که منطقه پانکیسی گرج در مرز جمهوری چچن، در اواسط دهه 1990 و حوالی جنگ دوم چچن با روسیه، مسیر اصلی عبور تروریستهای چچنی به سمت روسیه بود (هم اکنون هم این منطقه مرکز صدور مواد مخدر، اسلحه و تروریست تکفیری از چچن به سرتاسر دنیاست). آشنایی باتیراشویلی نوجوان با تفکر وهابی و افراطگرایی اسلامی از همین جا کلید خورد.
ترکان تیمورازویچ باتیراشویلی مشهور به عمر الشیشانی از رهبران گروه تروریستی داعش است که به دنبال کشته شدن ابوعبدالرحمان البیلاوی الانباری، بعنوان فرمانده نظامی داعش برگزیده شده است. وی تا پیش از پیوستن به داعش رهبر گروه "جیش المهاجرین و الانصار" بود که بسیاری از اعضای آن پیکارجویان اهل شمال قفقاز هستند و از پیوستن سه گروه تکفیری "جیش المحمد، کتائب خطاب و کتائب المهاجرین" شکل گرفته است .
فقر تروریستپرور قفقاز
خانواده عمر شیشانی در منطقهای فقیرنشین در چچن در روستای بیرکیانی در دره پانکیسی گرجستان (زیستگاه چچن های گرجستان)، در همسایگی گرجستان زندگی میکنند. عمر؛ شش سال پیش ارتش گرجستان را به دلایل پزشکی ترک کرد. تیمور باتیراشویلی پدر عمر، گفته است که پسرش با تربیت مسیحی بزرگ شده و به این دلیل به اسلام افراطی روی آورده که نتوانسته کار دیگری پیدا کند. وی معتقد است پسرش توسط روحانیون مسلمان تندرو در این منطقه، شستوشوی مغزی شده است.
بر اساس گزارش روزنامه واشنگتن پست، اکنون چچن با 14 هزار و عربستان با 12 هزار نفر، در صدر کشورهای صادر کننده تروریست به گروه تروریستی داعش قرار دارند. همچنین، در میان تروریستهای مستقر در سوریه، بهترین جنگافزار در اختیار چچنیهاست و آنها از تجربه بیشتری در مقایسه با دیگران برخوردارند.
پدر ترکان؛ «تیمور باتیراشویلی» در مصاحبه با شبکه اسکای گفت که طرخان بارها راهنمایی گروههای شبه نظامی چچنی را به عهده داشت. حتی گزارشهایی وجود دارد که طرخان 14 ساله در کنار گروه «روسلان گالِیف»، با شورشیان طرفدار روسیه در آبخازیا جنگیده است.
او بعد از پایان تحصیلات دبیرستان، به ارتش گرجستان پیوست. جایی که در آن به درجه سرگروهبانی ارتقا یافت. استعداد نظامی بالا و مهارت در کار کردن با انواع اسلحه و نقشهخوانی باعث شد که به واحد تازه تاسیس اطلاعات ارتش گرجستان (اشپتسناز) ملحق شود. نکته قابل ملاحظه این که اعضای این واحد توسط مربیان زبده اطلاعاتی آمریکایی و بریتانیایی تعلیم دیدهاند تا در جنگهای احتمالی با روسیه به کار ارتش این کشور بیایند. در جنگ 2008 روسیه با گرجستان بر سر اوستیای جنوبی، او در خط مقدم جبهه حضور داشت. وظیفه او در نبرد تسخینوالی (مرکز اوستیای جنوبی) گزارش گرای تانکها و ستونهای پیاده ارتش روسیه به توپخانه ارتش گرجستان بود.
ابوعمر از اتباع چچن، در مارس 2012 از مرز ترکیه وارد سوریه شد و در جبهه شمالی این کشور با ارتش سوریه وارد جنگ شد. همانطور که گفته شد وی سرکرده گروه تروریستی موسوم به "ارتش مهاجرین و انصار" بود که در همان آغاز درگیری ها، راه خود را از ارتش آزاد جدا کرد، زیرا چنان که بارها گفته بود به شعارهای آن اطمینان نداشت. ابوعمر پس از تشکیل گروهگ تروریستی موسوم به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) که از دل لشکر موسوم به مهاجرین و انصار شکل گرفت، ضمن بیعت با سرکرده آنان موسوم به ابوبکر البغدادی خودش را منتسب به این گروه دانست.
در محافل مجازی نزدیک به القاعده معروف است که وی مسافت های طولانی را طی می کرد تا در عملیات سربریدن اسرای ارتش سوریه و سایر گروهک هایی که تشکیلاتش برای آنان حکم اعدام صادر کرده بود، شرکت کند.
اهداف ابوعمر الشیشانی برای جهاد به اصطلاح بر حق خود
الشیشانی فرمانده یکی از گروههای تروریستی در سوریه بود که برای اولین بار خط حمله خود را به سمت عراق برده و مرزهای بین دو کشور را از بین بردند. وی پس از ورود به مرز عراق در یک ویدئو اعلام کرد "هدف ما روشن است و همه دیگر میدانند که چرا ما در اینجا میجنگیم. راه ما به سمت ایجاد خلافت و یا دولت اسلامی میرود. ما خلافت را بر میگردانیم و اگر خدا این را نخواهد به ما شهادت اعطا کند". چارلز لیستر یکی از کارشناسان اندیشکده بروکینگز در این باره به آسوشیتدپرس گفت: داعش به شدت به افراد مستقل خود متکی است. این ارتباطات و این روابط پیچیده متکی به فرد، باعث میشود که هر کس بتواند با ورود به این نیرو، به یکباره با یک خلاقیت نظامی و یا پیروزی در جبههای کوچک و یا بزرگ، به فرمانده نظامی یک منطقه و یا بعداً به فرمانده نظامی کل این گروه تبدیل شود. رسانههای غربی به او لقب ستاره داعش را دادهاند.
رسانه های غربی همیشه تصور کرده اند. اعراب به جنگ با یکدیگر پرداختهاند اما حضور این مرد جوان چچنی تصور آنها نسبت به جنگجویان داعش را عوض کرد.
او در ماه می 2013 از سوی «ابوبکر البغدادی» خلیفه خودخوانده داعش، به عنوان فرمانده میدانی این گروه در شمال سوریه برگزیده شد. البته بسیاری از جنگجویان قفقازی موافق بیعت او با البغدادی نبودند و بر بیعت خویش با «دکّا عمرف»، امیر امارت قفقاز باقی ماندند، در نتیجه الشیشانی را با فرمانده چچنی کاربلد دیگری به نام «صلاح الدین الشیشانی» جایگزین کردند.
از این تروریست «سوپر استار» بیان کرده، ظاهر شدن در رسانه های غربی نشان داده که خطر داعش روز به روز به اروپا و سایر کشورهای جهان نزدیک می شود. داعش که با اشغال قسمتهایی از سوریه و عراق ادعای خلافت کرده است، احتمالا در صورت بی توجهی کشورهای غربی به بحران عراق و سوریه به زودی تکلیف باقی دنیا را هم تعیین کرده و برای هر کشوری یک برنامه جداگانه داشته و یک والی تعیین خواهد کرد!
الشیشانی در فهرست «تروریست جهانی ویژه» وزارت خزانه داری آمریکا قرار گرفت. در 5 می 2015 هم «برنامه پاداشها برای عدالت» وزارت خارجه آمریکا یک جایزه 5 میلیون دلاری برای اطلاعات منجر به دستگیری او تعیین کرد.
او که تنها ۲۸ سال سن دارد، در گرجستان متولد شده و با نام «ترکان باتیراشویلی» در ارتش این کشور خدمت کرده است. با این حال زمانی که در سال ۲۰۱۳ وارد سوریه شده نام الشیشانی و یا همان چچنی را برای خود انتخاب کرده است. او بر خلاف ابوبکر البغدادی رییس داعش در عراق که چهره خود را از رسانه ها مخفی کرده، همیشه با چهره ای خندان در مقابل دوربین های اعضای این گروه قرار گرفته است.
تاکنون خبرهای متعددی از مرگ ابوعمر الشیشانی در شهرهای کرکوک، موصل، ادلب و حلب منتشر شده که همگی تکذیب شدهاند و این تروریست موقرمز هنوز به حیات خود ادامه میدهد.
آخرین عکسی که از او منتشر شد ، تصویر او در کنار یک دستگاه خودروی زرهی آمریکایی بود که از مرز عراق به سمت سوریه برده شده بود. بعد از آن برخی رسانه ها با انتشار تصاویری ادعا کردند که او در درگیریهای ارتش عراق با تروریست ها در موصل و یا تکریت کشته شده اما حضور دوباره او در تصاویر مربوط به اعلام خلافت اسلامی در عراق و سوریه نشان داد این فرمانده مو قرمز همچنان زنده است. این سرکرده بارز داعش در درگیری های مهمی شرکت کرد که از جمله آن می توان به حمله به فرودگاه نظامی منغ در ریف حلب، حمله به گردان الطعانه و مناطق شیخ سلیمان با مشارکت گروهک تروریستی جبههالنصره اشاره کرد.
وی همچنین یکی از بارزترین افرادی بود که به لشکر هشتاد سوریه حمله کرد. این لشکر مسوولیت حفاظت از فرودگاه بین المللی حلب و منطقه السفیره را چند ماه قبل از اعاده کنترل ارتش بر آن به عهده داشت.
الگوی تکفیری جوانان قفقاز کیست
گفتنی است که برای جوانان قوم چچن تبار «کیست» در منطقه پانکیسی، که با اکثریت جمعیت جوان، فقر و بیکاری گسترده، در معرض تبلیغات شدید وهابیت (با پول عربستان و قطر) قرار دارند، با تبلیغات شدید شبکههای اجتماعی، ابوعمر الشیشانی به یک بت محبوب و الگوی تمام عیار تکفیری تبدیل شده است. بسیاری از آنها میخواهند همان راهی را در پیش بگیرند که شیشانی تنها دو سه سال قبل در پیش گرفت. علاوه بر رویای تنعم مادی تحت لوای داعش، بیشتر آنها دچار افسردگی و خشمی هستند که شیشانی به آن دچار بود و گمان میبرند جهاد در سوریه و عراق و ریختن خون مسلمانان بیگناه تکفیر شده، هم ثواب اخروی دارد و هم امکان تخلیه خشم آنها را از طریق جنگیدن فراهم میکند. تصویر یک جنگجوی ریش قرمز کلاشینکف به دست، در راس کاروانی از آخرین مدل تویوتاهای شاسی بلند، حرمسرای شخصی از زنان به اسیری گرفته شده، ویلاهای مصادرهای و .... تبدیل به سرابی جذاب و خوش آب و رنگ برای جوانان مسلمان گرجی، چچنی، اوکراینی شده است.
ادعایی قابل تامل
در نوامبر سال گذشته، روزنامه «دیلی بیست»، در مصاحبه با پدر ابوعمر الشیشانی، ادعایی قابل توجه را مطرح کرده است. طبق ادعای پدر، با وجود نظامی بودن پسرش طرخان، او هیچ گاه نبوغ نظامی نداشت. به باور تیمور باتیراشویلی، ابوعمر تنها یک نقاب برای مغز متفکر اصلی عملیات نظامی داعش است که کسی نیست جز: تایماز باتیراشویلی، برادر بزرگتر طرخان یا ابوعمر. تیمور معتقد است که این پسر بزرگ ترش تایماز بود که در شورش چچنیها علیه روسیه در دهه 1990 حضور داشت و در گروزنی جنگید. او معتقد است که داعش پسر کوچکترش را رسانهای کرده است تا هم از او یک چهره تبلیغاتی برای جذب نیرو درست کند، و هم طراح نظامی اصلی را مخفی نگاه دارد.
ابوعمر الشیشانی بارها در اظهار نظرات خود اعلام کرده که ما با رژیم صهیونیستی هیچ کاری نداریم و دشمن اصلی ما جمهوری اسلامی ایران؛ سوریه؛ عراق و حزبالله لبنان است!!!!
در ماه های گذشته بارها خبرهایی مبنی بر کشته شدن الشیشانی منتشر شده بود که این خبرها از سوی خبرگزاری داعش و یا انتشار ویدئوهایی از جانب الشیشانی تکذیب شده بود و این نخستین بار است که خبرگزاری وابسته به داعش مرگ این رهبر تروریستی را تایید کرده است.
تهیه و تنظیم در کانال
موعود(عج)12
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
✳️لطفا کانال را به دوستان خود
معرفی کنید.
@Mawud12
هدایت شده از سحر نزدیک است.
💠نفس زکیه» شخصی به نام محمد بن حسن است و به دلیل عبادت و زهد بسیار، به او لقب «نفس زکیه» داده شده است. وی از اولاد امام حسین(ع) بوده و
سید حسینی محسوب میشود.
@Mawud12
ب
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#نفس زکیه
✅برای ظهور و قیام حضرت صاحب الامر(عج) پنج علامت حتمی وجود دارد؛ یعنی به طور حتم این پنج نشانه در رابطه با ظهور اتفاق خواهد افتاد.
✳️یکی از علائم حتمی ظهور، «قتل نفس زکیه» است.
✅«نفس زکیه» شخصی به نام محمد بن حسن است و به دلیل عبادت و زهد بسیار، در روایات به او لقب «نفس زکیه» داده شده است. وی از اولاد امام حسین(ع) بوده و به عبارتی سید حسینی محسوب میشود.
✳️اما برخی به گمان اینکه نام حسن -که جزو اسم است- نام جد اوست، وی را سید حسنی مینامند، در حالی که او با سید حسنی متفاوت است! زیرا سید حسنی کسی است که وقتی به اذن خدا فرمان ظهور به حضرت بقیةالله(عج) میرسد، او به وسیله بعضی از خواص حضرت متوجه میشود که حضرت میخواهند ظهور کنند، لذا نزد حضرت آمده و از ایشان استفسار میکند و آن حضرت ایشان را آگاه میکند، سپس او قبل از امام خروج میکند و به دست مردم کشته میشود و سرش را به شام میفرستند(2) و همچنین با نفس زکیهای که طبق روایات در پشت کوفه به همراه 70 نفر از یارانش شهید میشود(3) متفاوت است، برخی از نویسندگان معاصر آن را به شهید حکیم و یارانش که در نجف (که در پشت کوفه قرار دارد) شهید شدهاند تطبیق دادهاند.(4)
✳️قتل نفس زکیه از علایم حتمی
✅وظیفه نفس زکیه
بنابر آنچه از روایات و اخبار به دست میآید، وظیفه نفس زکیه پیامرسانی برای امام بوده است، همان طور که در روایت بیان شده است، حضرت ولی عصر(عج) وقتی ظهور میکند و توسط صیحه دعوتشان علنی و جهانی میشود به یارانشان میفرمایند که مردم مکه مرا نمیخواهند، در حالی که برای هدایت فرستاده شدهام و شایسته است که شخصی همچون من این مطالب را برای ایشان بگوید تا برای آنها حجت تمام شود، سپس یکی از یارانش را میطلبد و به ایشان میفرماید: برو نزد اهل مکه و به ایشان بگو ای اهل مکه! من فرستاده فلانی هستم و او به شما میگوید:
ما اهل بیت رحمت و معدن رسالت و خلافت هستیم و از ذریه محمد(ص) و سلاله پیامبرانیم، ما مظلوم واقع شدهایم و مردم به ما ستم کردهاند و ما را آواره ساختهاند و از هنگام رحلت رسول خدا(ص) تا امروز حق ما غصب شده است. اکنون ما از شما چشم یاری داریم و از شما یاری میطلبیم.
پس ما را یاری کنید، وقتی او شروع به صحبت میکند، مردم مکه بر او هجوم میآورند و او را بین رکن و مقام به شکل خاصی سر میبرند.
از زمان هبوط آدم تا آن زمان هیچ کس یک چنین بیاحترامی به خانه کعبه نکرده و در آن زمان است که برای اشرار نه عذرخواهی در آسمان میماند و نه یاوری بر روی زمین(7) و پانزده شب پس از این حادثه، واقعه قیام رخ میدهد همانگونه که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:
انسان محترمی از قریش را در روزی محترم و در شهری محترم به قتل میرسانند، قسم به پروردگاری که دانه را شکافت و بشر را آفرید بعد از این جریان از سلطنت ظالمان بیش از 15 روز باقی نمیماند.
حضرت پس از سه ماه و هفده روز که از ظهور گذشته و به اندازه کافی اطلاعرسانی کرده و حجت را نیز بر مردم تمام کردهاند، فعالیتشان را آغاز میکنند.
همچنین نفس زکیه برادری داشته است که ایشان هم در مکه به شهادت میرسد،
همانگونه که از عمار یاسر منقول است:
زمانی که نفس زکیه و برادرش به قتل میرسند، به واسطه این ضایعه فرشتهای مقرب ندا میدهد که امیر و سرپرست شما مهدی است و وی کسی است که زمین را پر از حق و عدل میکند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
حق با او بود! ولی من واقعا عصبی بودم. از دیدار مجددم با او و از اینکه چرا نصیحت فاطمه رو جدی نگرفتم و سوار ماشینش شدم!
لحنم رو عادی تر کردم :من فقط دیرم شده..میخوام پیاده شم..
او چشمهایش رو فشار داد و در حالیکه لب پایینش رو میگزید گفت:رفتارهات واقعا خیلی برام سنگینه...چرا بهم راست وحسینی نمیگی چی شده؟ اونروز تو کافه گفتی از رفاقت خسته شدی میخوای از راه حلالش با یکی باشی گفتم اوکی ،منم باهات موافقم!اومدم خونت تا ازت درخواست کنم حلالم بشی گفتی نمیشه به هم نمیایم!تکلیف منو روشن کن عسل.تو دقیقا مشکلت با من چیه؟
عجب!! پس کامران توی کافه از حرفهای من برداشتی دیگر کرده بود.
گفتم:کامران! من تو کافه هم بهت گفتم شما هیچ مشکلی نداری،من یک مدتیه راه زندگیمو تغییر دادم.خواهش میکنم درک کن که راه من و شما هیچ شباهتی به هم نداره.تو قطعا زنی که دلش بخواد محجبه باشه یا مدام مسجد بره رو نمیپسندی.من این راهو انتخاب کردم.حالا هرچقدر هم برای شما باورنکردنی یامسخره بنظر برسه..بنابراین من وشما اصلا مناسب هم نیستیم!
او دستش را لای موهایش برد و گفت:
_همین.؟؟ حرفهات تموم شد؟؟
بعدازکمی مکث گفت :نمیدونم باید دیگه به چه زبونی بگم که من برام این چیزایی که گفتی اصلا عجیب و مسخره نیست.من بچه نیستم که بخاطر احساساتم بخوام خطر کنم.اصلا اینا رو که میگی بیشتر میخوامت!!
تو واقعا درمورد من چه فکری میکنی؟ فکر میکنی من لا مذهبم؟؟ فک میکنی از این بچه سوسولهایی هستم که همش دنبال خوش گذرونی باشه؟؟
در سکوت سرم رو پایین انداختم.
ماشین رو روشن کرد.
_بشین میخوام یه جایی ببرمت!!
با عجله گفتم:ای بابا..کامران من بهت میگم عجله دارم اونوقت تو میخوای منوببری یه جایی؟
او بی توجه به غر غرهای من با خونسردی گفت:قول میدم زیاد وقتت رو نگیرم.
وبعد با تلفن همراهش شماره ای رو گرفت وباکسی چیزی رو هماهنگ کرد.
با اضطراب پرسیدم:داری منو کجا میبری؟
_خودت تا چند دیقه ی دیگه میفهمی!
قبلا هم کامران از این کارها زیاد میکرد.او اکثر اوقات اجازه نمیداد از برنامه هایی که برام چیده با خبر شم.لابد اینبارهم یک ضیافت دونفره ترتیب داده بود که حلقه ی نامزدی تقدیمم کنه!
مدتی بعد در محله های اعیون نشین شمال تهران توقف کرد و زنگ خونه رو زد.من که حسابی گیج شده بودم داخل ماشین نشستم و از جام جم نخوردم.هرگز من داخل اون خونه نمیرفتم.
صدای خانمی از پشت آیفون بلند شد:
_جانم مادر؟
کامران نگاهی دلبرانه به من کرد و خطاب به اون زن گفت:مامان جان نمیای دم در عروستو ببینی؟
او داشت چه کار میکرد؟؟
با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و آهسته گفتم:تو داری چیکار میکنی؟ تمومش کن ..
اوبی توجه به من وعصبانیتم خطاب به مادرش گفت:مامان جان ما داخل نمیایم عسل دیرش شده.
مادرش گفت:بسیارخب مادر جان.اونجا باشید الان میام پایین.
وقتی مطمئن شدم گوشی رو گذاشت به سمت کامران رفتم:هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟ به چه حقی منو آوردی دم خونتون؟!
کامران دستهایش رو داخل جیبش کرد و گفت:لازم بود!! هم برای تو،هم برای مادرم..دلیلش هم بزودی خودت میفهمی!
همان لحظه در باز شد و زنی قد بلند و نسبتا چهارشانه با چادری زیبا وگلدار در چهارچوب در ظاهر شد.
او اینقدر زیبا وشکیل رو گرفته بود که حسابی جا خوردم.
انگار او هم با دیدن من در شوک بود.
کامران مراسم معارفه رو شروع کرد:مامان جان معرفی میکنم..ایشون عسل خانوم هستند همونی که قبلا درموردش باهاتون صحبت کردم.
مادرش با تعجب نگاهی موشکافانه به من کرد و یک قدم جلو برداشت وگفت:
سلام عزیزم..از دیدارتون خوشبختم!کامران خیلی از شما تعریف میکنه!
من که تازه داشت خون به مغزم میرسید متقابلا جلو رفتم و در حالیکه به او دست میدادم گفتم:سلام.خیلی خوشبختم.
ناگهان به ذهنم رسید خودم رو اینطوری معرفی کنم.
_من رقیه ساداتم..
کامران با تعجب نگاهم کرد.مادر کامران، نگاهی متعجب به کامران و بعد به من انداخت و گفت:پس عسل کیه؟
با لبخندی محجوب گفتم:عسل اسمیه که دوستانم صدا میکنند.اسم اصلی من رقیه ساداته....
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_هشتاد_و_ششم
با لبخندی محجوب به مادر کامران گفتم:عسل اسمیه که دوستانم صدا میکنند.اسم اصلی من رقیه ساداته....
او برعکس تصورم مرا در آغوش گرفت و گفت:به به پس شما سادات هم هستید. .چرا نمیاین تو؟!
من نیم نگاهی به کامران انداختم و گفتم :نه مزاحمتون نمیشم. راستش من نمیدونستم قراره آقا کامران منو اینجا بیاره.وگرنه قطعا با ظاهری بهتر و دست پر میومدم ولی..
او حرفم رو قطع کرد و گفت:
حرفش هم نزن دخترم.چه هدیه ای بهتر از گل وجود خودت.من پسرم رو میشناسم.اون عادتشه این کارهاش!! والا منم بیخبر بودم.فقط با من تماس گرفت مامان جایی نرو میخوام با یکی بیام دم خونه..دیگه هرچی پرسیدم جوابمو نداد قطع کرد.اما از اونجایی که من مادرم، دستش رو خوندم.
خنده ای زورکی تحویلش دادم وسرم رو پایین انداختم.
مادرش دوباره تعارفمون کرد که کامران گفت:
مامان جان عسل دیرشه باید بره جایی.ایشالا یه وقت دیگه.
تو دلم خطاب به کامران گفتم:اون روز رو به گور خواهی برد!
در میان قربان صدقه رفتنهای مادر کامران، با او خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. تا به سر کوچه رسیدیم با عصبانیت گفتم:نگه دار میخوام پیاده شم.
کامران گفت:مگه نگفتی دیرته دارم میرسونمت دیگه.
با عصبانیت گفتم:حق نداشتی بدون هماهنگی و اجازه از من.، منو با خونوادت آشنا کنی!
او خنده ای عصبی کرد و گفت:چرا آخه؟ من تو رو واسه آینده م انتخاب کردم.خب بالاخره باید تو ومادرم همدیگر رو میدید دیگه..
صدام رو بالا بردم:تو انتخاب من نیستی که بجای من تصمیم گرفتی.لطفا اینو درک کن! نگه دارمیخوام پیاده شم!
او گوشه ای توقف کرد و به سمتم برگشت.سنگینی نگاهش رو حس میکردم ولی نگاهش نمیکردم.
با صدای آرومتری گفتم:
_هدفت از این کار چی بود؟ میخواستی منو در موقعیت عمل انجام شده قرار بدی؟
او نفسش را بیرون داد و باناراحتی گفت:_خواستم بهت نشون بدم که منم از یک خونواده ی آبرومند مومن به این جامعه اومدم! مامانم از توی روضه های خاله زنکیشون صدتا دختر بقول خودش پنجه ی آفتاب برام نشون میکرد یکیشونو قبول نکردم..چون دلم میخواست زنم رو خودم انتخاب کنم.
آه سوزناکی کشید و به صندلیش تکیه داد و در حالیکه با فرمونش بازی میکرد گفت:روز اول آشنایی حس خوبی بهت داشتم ولی گمون میکردم تو هم مثل باقی دخترها زود دلمو بزنی.. .بعد کم کم دیدم تو خیلی با اونا فرق داری! مامانم آرزو داشت یه زن چادری مومن گیرم بیاد ولی من نا امیدش کرده بودم ..
هنوز عصبانی بودم.
گفتم:پس تو چرا شبیه مادرت نیستی؟
او پوزخندی زد:نمیدونم!! شاید چون نمیخواستم عین اونا بشم! من از مذهبی ها خیری ندیدم! اصلا تو قید وبندشم نیستم.حالا حساب امام حسین وباقی اماما سواست! چون عشقند!
بچه ی ناخلف که میگن منم دیگه..
من...مطمئنم خدا توروعمدا سر راه من گذاشته تا آرزوی مامانم برآورده شه..دیدی چقدر خوشحال بود از اینکه چادری هستی؟ اونا تو خیالاتشونم نمیدیدن انتخاب من یک دخترچادری باشه!
با کنایه گفتم:تو که اینقدر خوشحالی مادرت برات مهمه چرا یکی از همون دخترهایی که برات نشون کرده رو انتخاب نمیکنی؟
_چون عاشق اونا نیستم!!حالا باز هم میخوای بگی جوابت منفیه؟
با اطمینان گفتم:بله!! تو هیچ چیزی از من نمیدونی!! من یک دختر بی کس وکارم که تک وتنها داره زندگی میکنه.. هیچ وقت خونواده ی آبرودار و معتبر شما حاضر نیست بااین شرایط منو برات در نظر بگیره.
کامران حرفم رو قطع کرد و گفت:
عزیز دلم برای بار چندم میگم اونها اصلا هیچ دخالتی تو انتخاب من ندارن..حتی اگه توالان با هفت قلم آرایش هم میومدی دم خونه، باز اونا به انتخاب من احترام میذاشتن چون برای اونا تو این مقطع فقط سروسامون گرفتن من اهمیت داره نه سلیقه ی خودشون.
حالا که خداروشکرهم من دختر موردعلاقم روپیدا کردم هم اونها..پس تو این وسط چرا داری بازی در میاری؟بگو با چی چی من مشکل داری حداقل دلم نسوزه.
بحث بی فایده بود.او درتصمیمش مصمم بودو من در رد او!!
اگرچه او برای هر دختری ایده ال بنظر میرسید ولی من نمیتونستم اورا انتخاب کنم.چون هم دلم در گرو کس دیگری بود و هم نمیتوانستم به این پیشنهاد اعتماد کنم! به سرعت ازماشین پیاده شدم.او به دنبال من پیاده شد و با دستپاچگی صدا زد:عسل چرا پیاده شدی؟
دوباره بسمتش برگشتم و با جدیت تمام گفتم:من هیچ وقت نمیتونم ونمیخوام باهات ازدواج کنم.اینو درک کن کامران!دلایلمم بهت گفتم.که مهمترینش اینه که اصلا علاقه ای بهت ندارم! تو خیلی پسر خوبی هستی..ازهمه نظر..ولی واقعانمیتونم به عنوان شریک زندگیم..
او قبل از اینکه جمله م تموم بشه باعصبانیت تو ماشین نشست وبا سرعت زیاد ترکم کرد!!
خدایا منوببخش!!
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
خدایا منو ببخش!!
ازگذشته ام متنفر بودم! از عسلی که با ندونم کاریها و زیاده خواهیهاش با دل و روح مردان زیادی بازی کرده بود و الان گیر بازی سرنوشت افتاده بود متنفربودم.
کامران همیشه با من مهربون بود و من با بی رحمانه ترین کلمات، اونو از خودم روندم چون شهامت گفتن واقعیت رو نداشتم.
چون میترسیدم اگه بفهمه من با نقشه سمتش رفتم ممکنه بلایی سرمن یا مسعود بیاره.
مغموم و سرافکنده تصمیم گرفتم به سمت محله ی قدیمی برم.باید فاطمه رو میدیدم!!
زنگ زدم تا با او هماهنگ کنم ولی او در همون لحظه ی اول سلام گفت:نمیتونه صحبت کنه چون مهمون دارند.
مثل لشکر شکست خورده بی هدف در خیابانها راه افتادم.نه حال رفتن به خونه رو داشتم نه پای راه رفتن توی خیابانها.
دلم از خودم و سرنوشتم پربود.چرا تا می آمدم احساس خوشبختی و پاکی کنم یک حادثه همه چیز را دگرگون میکرد؟؟ فاطمه میگفت اگر توبه کنم خداوندگذشته ام رو پاک میکنه ولی این گذشته مدام مثل سایه دنبال منه!!
من دوست نداشتم دل کامران رو بشکنم.کامران مثل من مغرور بود.من خوب میدونستم شکسته شدن غرور یعنی چی؟! چرا با او آشنا شدم که حالا بخاطر خلاصی از دستش دست به دامان کلمات سرد و بی رحمم بشم؟؟
رفتم امام زاده صالح.
کنار ضریحش دخیل بستم و آهسته آهسته اشک ریختم.
خدایا فقط تو میتونی این گره رو باز کنی.من فقط خرابترش میکنم.خودت کمکم کن..اصلا از این به بعد ریش و قیچی دست خودت.هرچی تو بگی..هرچی تو بخوای.به دل سیاه من نگاه نکن.وقتی دارم کج میرم یه نیشگون کوچولو ازم بگیر .من پدرو مادر بالای سرم نبوده.کسی نیشگونم نگرفته که پامو جمع کنم..تو بشو پدرو مادر من.بهم یاد بده راه ورسم زندگی رو. ..
نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندم.فاطمه هنوز باهام تماس نگرفته بود. وقتی حس کردم دیگه آروم شدم به سمت خونه راه افتادم.
روز بعد، دوباره به مدرسه رفتم ولی اصلا دست و دلم به کار نمیرفت.فقط بی صبرانه منتظر فاطمه بودم که باهاش تماس بگیرم و بایک جمله آرومم کنه.
به محض پایان روز کاریم با او تماس گرفتم و بی مقدمه گفتم باید ببینمت.
او گفت:منم همینطور.بیا خونمون
یک ساعت بعد اونجا بودم.توی اتاقش دسته گلی زیبا خودنمایی میکرد.و اوخوشحال تر از همیشه بنظر میرسید.
پرسیدم:اینجا خبری بوده؟
او گونه هاش گل انداخت و روی تختش نشست.
منتظر بودم تا کنجکاوی ام رو ارضا کند.
گفت:دیروز عمو اینا اینجا بودن..
چشمام گردشد.با ناباوری نگاهش کردم.
او خنده ی زیبایی کرد و با اشتیاق شروع به تعریف کرد:رقیه سادات نمیدونی چقدر ذوق کردم وقتی که از در تو اومدن و باهاشون مواجه شدم فقط نزدیک ده دیقه تو بغل همدیگه گریه میکردیم.
چشمانش رو پرده ی اشک پوشاند و گفت:واقعا اونها خیلی بزرگوارند..اصلا باورم نمیشه. هیچ حرفی از چندسال پیش و اون حادثه زده نشد.گفتن اومدیم دوباره خواستگاری...
از شنیدن حرفهای فاطمه اونقدر ذوق زده شده بودم که گریه ام گرفت.با خوشحالی اورا بغل کردم و پرسیدم پس دیروز اونا خونتون بودن؟ تعریف کن ببینم دقیقا چیشد که اومدن؟
_منم دقیق از جزییاتش خبر ندارم.یعنی جو طوری نبود که ازشون چیزی بپرسیم. اینقدر ازدیدنشون خوشحال بودیم که اصلا جایی برای سوال باقی نمیموند.باید اینجا میبودی و قیافه ی حامد ومیدیدی. .فک کنم اونم مثل من تو شوک بود.
فاطمه نفس عمیقی کشید و با لبخندی زیبا گفت:دارم به حرفت میرسم که اون شب خدا صدامونو شنید.اینهمه سال دعا کردم نشد..قسمت این بود با یک سادات گل آشنا بشم و از گرمی نفس او حاجتم رو بگیرم.
جمله ش به اینجا که رسید هق هق امانم رو برید.این روزها چقدر شکننده شده بودم. چقدر بی پروا گریه میکردم.
ادامه دارد...