#مهدویت
⬅️ايّها النّاس!
✅اگر مشكلى داريد، هر طور که می توانید به امام زمان علیه السلام خدمت کنید ...
✅مرحوم آیت الله تولایی حلبی در سخنرانی خود در مسجد ملک تهران در ماه رمضان ۱۳۸۳ (قمری) می فرمود:
⬅️به خود امام زمان علیه السلام این مطلب را به رأىالعين خودم دیده ام. مشكلاتی را حضرت حلّ كرده است كه عقل من مبهوت مانده است.
براى همين بوده که هر چه هستم اگر سگم، فاسقم، نجسم، پليدم، هر چه هستم دور اصطبل امام زمان علیه السلام داد و فرياد مي زنم. تا آنجایى كه مي توانم نمي گذارم دزدها نزديك بشوند. به حقّ خودش نگذاشته تا به حال در كارم پيچی پيدا شود.
⬅️اگر دروغ مي گويم خدا مرا مرگ دهد. فقط نظرم حقّ است و مي خواهم شما را راهنمائى كنم. مي خواهم راه حلّ مشكلات را به روى شما باز كنم
⬅️ ايّها النّاس!
اگر مشكلى داريد مشغول خدمت به امام زمان علیه السلام شويد، #قلماً_قدماً_جاناً_عرضاً، هر طور که ميتوانيد. در این صورت، مهمّات شما را كفايت مي كند. بيخود اين در و آن در نزنيد. در محكم، در خانه امام زمان علیه السلام است.
حلاّل مشكلات به اذن خدا اوست. كافىِ مهمّات به اذن خدا اوست. اين بزرگواران خزّان الهيّه هستند. اينها مفاتيح و كليدهاى غيب خدايند.
📚(سخنرانی های مسجد ملک، روز 18 رمضان 1383 قمری)
🍃اللهُمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَــرَج🍃
@Mawud12
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️داستانی جالب از عنایت #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به محبش
#آیت_الله_ناصری
#مهدویت
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🔺️حکایت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم
🔺️مسجد امام حسن مجتبی(ع)
که با اراده، اشاره و نقشة حضرت ولی عصر(ع) ساخته شد.
❌حضرت آیت الله شیخ لطف الله صافی آن را در کتاب «پاسخ ده پرسش»، صحفة 31 ذکر کرده اند.
🔰اهالی قم و اکثر مسافرانی که از جادة کمربندی قم عبور می کنند، اطلاع دارند که در نزدیک تقاطع کمربندی قم با خیابانی که منتهی به ترمینال قم می شود، مسجدی به نام امام حسن مجتبی(ع) بنا شده است. این مسجد به دست جناب حاج یدالله رجبیان از خیران قم ساخته شده است.
🔷️ حضرت آیت الله صافی می نویسند:
در شب چهارشنبه بیست و دوم ماه مبارک رجب 1398ق. مطابق با هفتم تیرماه 1357 حکایت ذیل را شخصاً از صاحب حکایت، جناب آقای احمد عسکری کرمانشاهی که از خیران می باشند و سال هاست در تهران ساکن هستندشنیدم.
👇👇👇👇👇👇👇👇
🔸️حکایت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم
🔷️ حضرت آیت الله صافی می نویسند:
🔹️جناب آقای احمد عسکری کرمانشاهی که از خیران می باشند ، نقل کرد:
🔸️در سال (1340) روز پنج شنبه. مشغول تعقیب نماز صبح بودم، که درب منزل را زدند. بیرون رفتم دیدم سه نفر جوان که هر سه مکانیک بودند، با ماشین آمده و گفتند:
تقاضا داریم، با ما همراهی نمایید تا به مسجد جمکران مشرّف شویم و دعا کنیم، زیرا حاجتی شرعی داریم.
من از این پیشنهاد خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم و گفتم:
من چه کاره ام که بیایم دعا کنم. اصرار کردند و من هم دیدم نباید خواهش آنها را رد کنم، موافقت کردم.
🔸️ سوار شدیم و به سوی قم حرکت کردیم.
در جادة تهران (نزدیک قم) ساختمان های فعلی نبود، فقط دست چپ جاده یک کاروان سرای خراب به نام قهوه خانة علی سیاه قرار داشت.
چند قدم بالاتر از همین جا که فعلاً حاج آقا حبیبیان مسجدی به نام مسجد امام حسن مجتبی(ع) بنا کرده است، ماشین خاموش شد.
رفقا که هر سه مکانیک بودند، پیاده شدند و کاپوت ماشین را بالا زدند و به تعمیر آن مشغول شدند.
🔸️من از یک نفر آنها به نام علی آقا مقداری آب برای قضای حاجت و تطهیر گرفتم و به زمین های مسجد فعلی رفتم و دیدم سیدی بسیار زیبا و سفید با ابروهای کشیده و دندان های سفید در حالی که خالی بر صورت مبارکشان بود، با لباس سفید، عبای نازک به نعلین زرد و عمامة سبز مثل عمامة خراسانی ها ایستاده و با نیزه ای به اندازة هشت یا نه متر، زمین را خط کشی می کرد.
🔸️گفتم: اوّل صبح آمده است اینجا، جلو جاده، دوست و دشمن می آیند رد می شوند، نیزه دستش گرفته است.
🔸️عرض کردم:
عمو! زمان تانک و توپ و اتم است، نیزه را آورده ای چه کنی؟ برو درس ات را بخوان.
رفتم برای قضای حاجت نشستم،
🔹️صدا زدند:
«آقای عسکری! آنجا نشین، آنجا را من خط کشیده ام و مسجد است».
🔸️من متوجّه نشدم از کجا من را می شناسند. مانند بچّه ای که از بزرگ تر اطاعت می کند،
🔸️گفتم: چشم و بلند شدم.
🔹️فرمود: «برو پشت آن بلندی».
من رفتم آنجا. پیش خود گفتم: سر صبحت را با او باز کنم و بگویم. آقا جان، سید، فرزند پیغمبر ما! برو درس ات را بخوان و سه سؤال پیش خود مطرح کردم که از او بپرسم:
یکی اینکه این مسجد را برای جن می سازی یا ملائکه که دو فرسخ از قم بیرون آمده ای،
زیر آفتاب نقشه می کشی،
درس نخوانده معمار شده ای؟!
دوم آنکه هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضای حاجت نکنم؟ سوم اینکه در این مسجد که می سازی جن نماز می خواند یا ملائکه؟
این پرسش ها را پیش خود مطرح کردم. آمدم جلو و سلام نمودم.
🔸️بار اوّل، او ابتدا به من سلام کرد. نیزه را به زمین فرو برد و مرا به سینه گرفت. دست هایش سفید و نرم بود. چون این فکر را هم کرده بودم که با او مزاح کنم. چنان که در تهران هر وقت سیدی شلوغ می کرد، می گفتم: مگر روز چهارشنبه است؟ می خواستم بگویم روز چهارشنبه نیست، پنج شنبه است، آمده ای میان آفتاب. بدون اینکه عرض کنم، تبسّم کرد و فرمود: «پنجشنبه است، چهارشنبه نیست».
🔹️سپس فرمود: «سه سؤالی که داری بپرس»! من متوجّه نشدم، قبل از آنکه سؤال کنم, از ما فی الضمیر من اطلاع داد.
🔸️گفتم: سید، درس را ول کرده ای، اوّل صبح آمده ای کنار جاده؟ نمی گویی این زمان تانک و توپ، دیگر نیزه به درد نمی خورد و دوست و دشمن می آیند رد می شوند؟ برو درس ات را بخوان. خندید. چشمش را به زمین انداخت و
🔹️فرمود: «دارم نقشة مسجد می کشم».
🔸️گفتم: بفرمایید ببینم اینجا که من می خواستم قضای حاجت کنم، هنوز که مسجد نشده است که شما دستور به نهی از نشستن کردی؟
🔹️فرمود: «یکی از عزیزان فاطمة زهرا(س) در اینجا به زمین افتاده و #شهید شده است. من خط کشیده ام، اینجا می شود محراب و اینجا که می بینی، قطرات خون ریخته، مؤمنین می ایستند. اینجا که می بینی مستراح می شود و اینجا دشمنان خدا و رسول به خاک افتاده اند». همین طور که ایستاده بود، برگشت و مرا هم برگرداند و فرمود: «اینجا حسینیه می شود» و اشک از چشمانش جاری شد. من هم بی اختیار گریه کردم.
🔹️فرمود: «پشت اینجا کتابخانه می شود. تو کتاب هایش را می دهی؟»
🔸️گفتم: پسر پیغمبر! به سه شرط، اوّل اینکه من زنده باشم، فرمود: «ان شاءالله». دوم اینکه اینجا مسجد شود. فرمود: «بارک الله». سوم اینکه به قدر استطاعت، چشم ولو یک کتاب شده. برای اجرای امر تو پسر پیغمبر می آورم، ولی خواهش می کنم برو درس ات را بخوان.
آقاجان! این هوا را از سرت دور کن. خندید و دو مرتبه مرا به سینة خود گرفت.
🔸️گفتم: آخر نفرمودید اینجا را چه کسی می سازد؟
🔹️فرمود: «یدالله فوق أیدیهم».
🔸️گفتم: آقا جان من این قدر درس خوانده ام، دست خدا که بالای همة دست هاست.
🔹️فرمود:آخرکار می بینی، وقتی ساخته شد، به سازنده اش از قول من سلام برسان.
🔸️حکایت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم.
❌ ادامه: ❌
🔸️ بعد دو مرتبة دیگر هم مرا به سینه گرفت و
🔹️فرمود: «خدا خیرت دهد».
🔰من آمدم رسیدم به جاده، دیدم ماشین تعمیر شده است.
🔸️گفتم: چطور شد؟
🔺️گفتند: یک چوب کبریت گذاشتیم زیر این سیم، وقتی شما آمدی درست شد.
🔺️گفتند: با چه زیر آفتاب حرف می زدی؟
🔸️گفتم: مگر سید به این بزرگی را با نیزة ده متری که دستش بود، ندیدید؟ من با او حرف می زدم.
🔺️گفتند: کدام سید؟ خودم برگشتم، دیدم سید نیست. زمین مثل کف دست بود، پستی و بلندی نداشت، ولی هیچ کس نبود. یک تکانی خوردم. آمدم توی ماشین نشستم و دیگر با آنها حرف نزدم. حرم مشرّف شدیم، نمی دانم چطور نماز ظهر و عصر را خواندیم. بالاخره آمدیم جمکران، ناهار خوردیم و نماز خواندیم. گیج بودم. رفقا با من حرف می زدند، ولی من نمی توانستم جوابشان را بدهم.
🔰در مسجد جمکران یک پیرمرد یک طرف من نشسته و یک جوان طرف دیگر و من هم وسط آنها ناله و گریه می کردم. نمازمسجد جمکران را خواندم. می خواستم بعد از نماز به سجده بروم صلوات را بخوانم،
🔰دیدم آقا سیدی که بوی عطر می داد، آمد و
🔹️فرمود: «آقای عسکری! سلام علیکم». نشست پهلوی من. تُن صدایش همان تُن صدای سیدی بود که صبح دیده بودم. به من نصیحتی فرمود. به سجده رفتم و ذکر صلوات را گفتم. دلم پیش آقا بود. سرم به سجده بود، با خودم گفتم سر را بلند کنم و بپرسم شما اهل کجا هستید و مرا از کجا می شناسید؟ وقتی سر بلند کردم، دیدم آقا نیست. کنارم هنوز پیرمرد و جوان نشسته بودند.
🔸️به پیرمرد گفتم: این آقا که با من حرف می زد، کجا رفت؟ او را ندیدی؟
🔺️گفت: نه. از جوان سؤال کردم. او هم گفت ندیدم. یک دفعه مثل اینکه زمین لرزه شد، تکان خوردم. فهمیدم که حضرت مهدی(ع) بوده است. حالم به هم خورد. رفقا مرا بردند و آب به سر و رویم ریختند.
🔺️گفتند: چه شده؟ نماز را خواندیم و به سرعت به سوی تهران برگشتیم. مرحوم حاج شیخ جواد خراسانی را در ورود به تهران ملاقات کردم. ماجرا را برای ایشان تعریف نمودم. ایشان خصوصیات آقا را از من پرسید.
🔺️ بعد گفت: خود حضرت(ع) بوده اند، حالا صبر کن، اگر آنجا مسجد شد که درست است. مدّتی بعد، روزی پدر یکی از دوستان فوت کرده بود. به اتّفاق رفقای مسجدی، جنازه را به قم آوردیم. به همان محل که رسیدیم، دیدم دو پایه بالا رفته است خیلی بلند.
🔸️پرسیدم اینجا چیست؟
🔺️گفتند: این مسجدی است به نام امام حسن مجتبی(ع) و به اشتباه گفتند پسرهای حاج حسین آقا سوهانی آن را می سازند. بالاخره وارد قم شدیم، جنازه را در باغ بهشت برده، دفن کردیم. من ناراحت بودم. سر از پا نمی شناختم.
🔸️به رفقا گفتم: تا شما می روید ناهار بخورید، من می آیم. رفتم سوهان فروشی پسرهای حاج حسین آقا سوهانی. به پسر حاج حسین آقا
🔸️گفتم: اینجا شما مسجد می سازید؟
🔺️گفت نه. گفتم: پس این مسجد را چه کسی می سازد؟
🔺️گفت حاج یدالله رجبیان. تا گفت یدالله، قلبم به طپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلی گذاشت، نشستم. خیس عرق شدم.
🔸️با خودم گفتم: یدالله فوق أیدیهم، فهمیدم حاج یدالله است. ایشان را هم تا آن موقع ندیده بودم و نمی شناختم. برگشتم به تهران و به مرحوم شیخ جواد گفتم. فرمود: برو سراغش که درست است. من بعد از آنکه چهارصد جلد کتاب خریداری کردم، رفتم قم، آدرس محلّ کار حاج یدالله را پیدا کردم. رفتم کارخانه از نگهبان پرسیدم،
🔺️گفت: حاجی رفت منزل.
🔸️گفتم: استدعا می کنم، تلفن کنید و بگویید یک نفر از تهران آمده با شما کاردارد. تلفن کرد. حاجی گوشی را برداشت. من سلام کردم و گفتم از تهران آمده ام، چهارصد جلد کتاب وقف این مسجد کرده ام. کجا بیاورم؟
🔺️فرمود: شما از کجا این کار را کردید و چه آشنایی با ما دارید؟
🔸️گفتم: حاج آقا چهار صد جلد کتاب وقف کرده ام. گفت: باید بگویید مال چیست؟ گفتم: پشت تلفن نمی شود. گفت شب جمعة آینده منتظر هستم، کتاب ها را به منزل بیاورید. کتاب ها را در تهران بسته بندی کردم، روز پنج شنبه با ماشین یکی از دوستان به قم، منزل حاج آقا بردم.
🔺️ایشان گفت: من این طور قبول نمی کنم، جریان را بگو. بالاخره جریان را گفتم و کتاب ها را تقدیم کردم. سپس به حاج یدالله مسجد رفتم، دو رکعت نماز خواندم و گریه کردم. مسجد و حسینیه را طبق نقشه ای که حضرت کشیده بودند، به من نشان داده و گفت: خدا خیرت بدهد، تو به عهدت وفا کردی.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
4_6050607917806126164.mp3
1.55M
#آیت_الله_حق_شناس
⬅️ اگر عبد به فکر من باشد، من حجاب را برمیدارم
⬅️ اول باید پیراهن دلم میخواهد را عوض کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣﷽❣
#پیامبران و مهدویت(15)
✅ درسهای داستان یوسف علیه السّلام
🔹در جریان داستان یوسف علیه السّلام چند نکته قابل تأمل است:
1⃣ نخست مدیریت بی نظیر یعقوب علیه السّلام نسبت به حوادثی است که در سراسر این ماجرای عبرت انگیز رخ داد. از زمان کودکی یوسف علیه السّلام و تربیت وی برای پذیرش بار مسؤولیتی سنگین و چاره جویی های وی در مقابل دشمنی و اختلاف فرزندان که اتحاد آنان را در معرض خطر جدی قرار داده بود، تا حفظ برادران یوسف پس از ارتکاب آن جنایت بزرگ به نحوی که در عین گوشزد نمودن دائمی به آنان در خصوص لزوم توبه از کردار گذشته شان، با آنان به نحوی برخورد نمی کرد که یکسره خود را از دین خدا خارج و از رحمت او محروم بدانند، همه و همه از علم و آگاهی وی نسبت به حوادث در عین حال تدبیر جریانات خبر می دهد.
🔹 این مدیریت برجسته تنها در سایه یک ویژگی مهم قابل دستیابی بود و آن #صبری بود که وی در این راه از خود نشان داد. در خصوص این صفت پیامبران پیشتر در داستان نوح نبی علیه السّلام توضیح دادیم و ضمن تبیین نقش آخرالزمانی آن بر لزوم اتخاذ این تدبیر به ویژه در حوادث نزدیک به ظهور تأکید نمودیم.
2⃣دومین نکته قابل برداشت از داستان یوسف در جریان درگیری حق و باطل استفاده شیطان است از قدرت شهوت_جنسی برای فروریختن پرده های #عفت و حیا و مقابله با راهبردی است که پیش از این تحت عنوان اهمیت خانواده از آن نام بردیم.
🔹این موضوع با داستان زلیخا و تلاش وی برای برقراری چنین رابطه ای با یوسف در این مقطع به اوج خود می رسد که خداوند نیز با تأکید بر عصمت و پاکی یوسف علیه السّلام به زیبایی آن را در قرآن کریم بیان نموده است.
🔹 در اینجا تذکر این نکته شایسته است که گاه شیطان به شکل مستقیم بر انبیا و انسان های پاک سلطه ای ندارد، تلاش می کند تا از طریق تأثیرگذاری بر انسانهای ضعیف آنان را بر سر راه مؤمنان قرار دهد و از این رهگذر به اغفال آنان بپردازد.
🔹مؤمنان آخرالزمان بی شک بایستی نسبت به این نوع ورود غیرمستقیم شیطان به زندگی شان حساس باشند.
#ادامه_دارد. ..
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
#مهدویت
#یا صاحب الزمان ادرکنی
السلام علیک یا صاحب الزمان عج
آسمان غرق خیال است،کجایی آقا؟
آخرین هفته سال است کجایی آقا؟
یک نفر عاشق اگر بود زمین می فهمید
عاشقی بی تو محال است کجایی آقا؟
در هیاهوی شب عید، تو را گم کردیم
غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا
⬅️چند روز دگر
مانده فقط تا قدم سبز بهار
کاش نمایان شود آن
باغ گل روی شما مهدی جان.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
❣﷽❣
#السلام و علیک یا جواد ائمه(ع)
#نماز_امام_جواد (علیه السلام) را بخوانیم و #عیدی از امام رضا (علیه السلام) بگیریم !
⬅️ نماز آن حضرت دو رکعت است که در هر رکعت یک مرتبه سوره «حمد» و هفتاد مرتبه سوره «توحید» را مى خوانى و پس از پایان نماز ۹۲ بار مى گویى:
" یا جواد الائمه ادرکنی "
سپس مى گویى:
🍃" اَللّهُمَّ رَبَّ الأَرْواحِ الْفانِیَةِ، وَ الأَجْسادِ الْبالِیَةِ، اَسْئَلُکَ بِطاعَةِ الاَْرْواحِ "🍃
" اى خدا اى پروردگار ارواحى که از این جهان فانى رفته و اى پروردگار اجساد پوسیده از تو مى خواهم به حق فرمانبرى آن ارواح "
🍃" الرّاجِعَةِ اِلى اَجْسادِها، وَ بِطاعَةِ الاَْجْسادِ الْمُلْتَئِمَةِ بِعُرُوقِها، وَ بِکَلِمَتِکَ "🍃
" که بسوى اجساد خود بازگردند و به حق فرمانبرى اجسادى که با رگهاى خود پیوند شوند و به حق فرمان "
🍃" النّافِذَةِ بَیْنَهُمْ، وَاَخْذِکَ الْحَقَّ مِنْهُمْ، وَ الْخَلائِقُ بَیْنَ یَدَیْکَ یَنْتَظِرُونَ فَصْل "َ 🍃
" نافذت در میان آنها و گرفتن حقت از ایشان و در آن حال که خلائق در برابرت به انتظار صدور "
🍃" قَضآئِکَ، وَیَرْجُونَ رَحْمَتَکَ، وَیَخافُونَ عِقابَکَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ "🍃
" حکم و امیدوار برحمتت و خائف از عقاب تواند درود فرست بر محمّد و آل مُحَمَّد "
🍃" وَ اجْعَلِ النُّورَ فى بَصَرى، وَالْیَقینَ فى قَلْبى، وَ ذِکْرَکَ باِللَّیْلِ "🍃
" محمّد و بنه نور و روشنى در دیده ام و یقین در دلم و ذکرت را شب "
🍃" وَالنَّهارِ عَلى لِسانى، وَ عَمَلا صالِحاً فَارْزُقْنى "🍃
" و روز بر زبانم و عمل صالح روزى من گردان "
⬅️ این نماز وقت خاصی ندارد ولی بهتر است همراه مناجات یا گریستن در نیمه های شب باشد.
#ایام_ولادت_امام_جواد_الائمه (علیه السلام) #مبارکباد
⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️