🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
📚 چهل حدیث آخرالزّمان
✳️- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله غصب و تجاوز است.
حضرت محمد(ص)
✳️- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل میگویند.
امام صادق(ع)
✳️- در آخرالزمان، ریا فراوان میشود.
حضرت محمد(ص)
✳️- در آخرالزمان، از اسلام فقط نام آن باقی میماند.
حضرت محمد(ص)
✳️- در آخرالزمان، حق کاملا پوشیده میشود.
حضرت علی(ع)
✳️- در آخرالزمان، اسراف میکنند؛ حتی در آب وضو و غسل.
حضرت محمد(ص)
✳️- در آخرالزمان، شب ها دیر میخوابند و نماز صبح قضا میشود.
حضرت محمد(ص)
✳️- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده میشوند.
حضرت محمد(ص)
✳️- در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، مردم از علما میگریزند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، مؤمن پست و فاسق عزیز میشود.
امام حسن عسکری(ع)
✳️-در آخرالزمان، زنان بدحجاب و عریان میشوند.
حضرت علی(ع)
✳️-در آخرالزمان، علما را با لباس زیبا میشناسند.
حضرت محمّد(ص)
✳️-در آخرالزمان، اسلام چون ظرف واژگون شده میماند.
حضرت علی(ع)
✳️-در آخرالزمان، برای حفظ دین باید از محل گناه گریخت.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، گناه خویش را به گردن خدا مینهند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، بعضی از علما ریاکار میشوند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، امّت حضرت محمد(ص) هفتاد و سه گروه میشوند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، بهترین مونس مردم کتاب است.
امام صادق(ع)
✳️-در آخرالزمان، عبادت را وسیله برتری طلبی میدانند.
حضرت علی(ع)
✳️-در آخرالزمان، حج را برای تجارت انجام میدهند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، سلامت دین در سکوت بیشتر است.
امام زمان(عج)
✳️-در آخرالزمان، زشتی ها افزایش مییابد.
حضرت علی(ع)
✳️-در آخرالزمان، به علت گناه باران در وقتش نازل نمیشود.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، هر کس بیشتر در خانه بماند ایمانش حفظ میگردد.
امام باقر(ع)
✳️-در آخرالزمان، مؤمنان اعمالشان را با ریا انجام میدهند.
حضرت محمد(ص)
✳️- در آخرالزمان، رشوه را به اسم هدیه حلال میکنند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، گرد و غبار ربا همه را فرا میگیرد.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، حضرت عیسی(ع) پشت سر امام زمان زمان عج نماز میخواند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، هرکه دینش را حفظ کند اجر پنجاه صحابه پیامبر را دارد.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل مادرش را شاد میکنند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، از فتنه ها به قم پناه ببرید.
امام صادق(ع)
✳️-در آخرالزمان، بعضی از مردم گرگ صفت میشوند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن دینشان را نمیخورند.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال حلال و دوست باوفا یافت نمیشود.
امام هادی(ع)
✳️-در آخرالزمان، حفظ زبان بهترین کار است.
امام باقر(ع)
✳️-در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه آب میشود.
حضرت علی(ع)
✳️-در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به قرآن پناه ببرید.
حضرت محمد(ص)
✳️-در آخرالزمان، ارزش دین در نظر مردم پایین میآید و دنیا باارزش میشود.
حضرت محمد(ص)
💠۴۰-در آخرالزمان، مرد از زنش اطاعت کرده و از پدر و مادرش نافرمانی میکند.
حضرت محمد(ص)
✍ منبع:
📗کتاب چهل حدیث آخرالزمان
🍃🌺
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_دوم
هرچه به او نزدیکتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میکردم اونباید از کنارم راحت گذر کند.من تمام وجودم صدا ونگاه این مرد را میخواست. لعنت به این کامران! چقدر زنگ میزند.چرا دست از سرم آن هم در این لحظه که باید سراپا چشم وحواس باشم برنمی دارد؟ من با بیحیایی به او زل زدم و او خیره به سنگ فرش پیاده روست.اینگونه نمیشود.
عهههه.!!!!بازهم زنگ این موبایل کوفتی! با عجله گوشیم را از کیفم درآوردم و خاموشش کردم. چشمم به طلبه بود که چندقدم با من فاصله داشت وندیدم که گوشیم رو بجای جیب کیفم به زمین انداختم.از صدای به زمین خوردن گوشیم به خودم آمدم ونگاهی به قطعات گوشیم کردم که روی زمین ودرست درمقابل پای طلبه به زمین افتاده بود.
نشستم.
به به.چه عطر مسحور کننده و بهشتی ای!!
فکر کردم الان است که مثل فیلمها کنارم زانو بزند و قطعات موبایل رو جمع کند ودرحالیکه اونها رو به من میده نگاهمون به هم گره بخورد واو هم یک دل نه صد دل عاشقم شود.البته اگر بجای موبایل سیب یا جزوه ی درسی بود خیلی نوستالژی تر میشد ولی این هم برای من موهبتی بود.
اما او مقابلم زانو که نزد هیچ با بی رحمی تمام از کنارم رد شد و من با ناباوری سرم را به عقب برگرداندم و رفتنش را تماشا کردم!
گوشی را بدون سوار کردن قطعاتش داخل کیفم انداختم. اینطوری ازشر مزاحمتهای کامران هم راحت میشدم.اوباید بخاطر کارش تنبیه شود.بخاطر تماسهای مکرر او من هم صحبتی با اون طلبه را از دست داده بودم!!
چندروزی گذشت و من تماسهای کامران را بی پاسخ میگذاشتم.با فاطمه هم مدام در ارتباط بودم وحالش را میپرسیدم.او میگفت اینقدر قدم من براش خوش یمن و خوب بوده که بعد از رفتنم حالش رو به بهبوده و بزودی به هر ترتیبی شده به مسجد برمیگرده.باشنیدن این خبر واقعا خوشحال شدم و تصمیم گرفتم هرطور شده با او صمیمی تر شوم و پی به رابطه ی او و آقای مهدوی ببرم.من با اینکه میدانستم مهدوی از جنس من نیست و توجه او به من فرضی محال است اما نمیدانم چرا اینقدر وابسته به او شده بودم و همین لحظات کوتاهی که او را دیدم دلبسته اش شده بودم.و با خودم میگفتم چه اشکالی دارد؟ مردهایی در زندگیم بودند که فقط به چشم طعمه نگاهشان میکردم وقتش است که مردی را برای آرامش و احساس های دست نخورده وپاکم داشته باشم.حتی اگر او سهم من نباشد،دیدار و صدایش آرامش بخش شبهای دلتنگیم است. بالاخره کامران با اصرار زیاد خودش وفشار مسعود و زبان چرب ونرم خودش دوباره باب دوستی رو باز کرد و بایک پیشنهاد وسوسه برانگیز دیگه رامم کرد.همان روز در محفلی عاشقونه که در کافه ی خود تدارک دیده بودبا گردنبندی طلا غافلگیرم کرد.! و دوستی ما دوباره از سر گرفته شد وموجبات حسادت اکثر دختران دورو برم و همچنین نسیم جاه طلب و بولهوس رو فراهم کرد.وقتی با کامران بودم اگرچه بخشی از نیازها و عقده های کودکی ونوجوانی ام ارضا میشد اما همیشه یک استرس و نا آرامی مفرط همراهم بود. وحشت از لو رفتن...وحشت از پیشنهادهای نابجا..واین اواخر احساس گناه در مقابل فاطمه و اون طلبه روح وروانم رو بهم ریخته بود..
ادامه دارد. ..
🍃🌺
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_سوم
روزها از پی هم گذشتند ومن تبدیل به یک دختری با شخصیت دوگانه و رفتارهای منافقانه شدم.اکثر روزها با کامرانی که حالا خودش رو به شدت شیفته و واله ی من نشان میداد سپری میکردم و قبل از اذان مغرب یا در برخی مواقع که جلسات بسیج وجود داشت ظهرها در مسجد شرکت میکردم! بله من پیشنهاد فاطمه رو برای عضویت بسیج پذیرفتم چون میخواستم بیشتر کنار او باشم و بیشتر بفهمم.!
به لیست برنامه هام یک کار دیگه هم اضافه شده بود و آن کار، دنبال کردن آقای مهدوی بصورت پنهانی از در مسجد تا داخل کوچه شون بود.اگرچه اینکار ممکن بود برایم عواقب بدی داشته باشد ولی واقعا برام لذت بخش بود.
ماه فروردین فرا رسید و عطر دل انگیز گلهای بهاری با خودش نوید یک سال دلنشین و خوب را میداد.کامران تمام تلاشش را میکرد که مرا با خودش به مسافرت ببرد و من از ترس عواقبش هربار به بهانه ای سرباز میزدم.ازنظر من او تا همینجا هم خیلی احمق بود که اینهمه باج به دختری میداد که تن به خواسته اش نداده.! شاید اوهم مرا به زودی ترک میکرد و میفهمید که بازیچه ای بیش نیست.اما راستش را بخواهید وقتی به برهم خوردن رابطه مون فکر میکردم دلم میگرفت! او دربین این مردهای پولدار تنها کسی بود که چنین حسی بهم میداد.احساس کامران به من جنسش با بقیه همتایانش فرق داشت.او محترم بود.زیبا بود و از وقتی من به او گفتم که از مردهای ابرو بر داشته خوشم نمیاد شکل و ظاهری مردانه تر برای خودش درست کرده بود.اما با او یک خلا بزرگ حس میکردم.وهرچه فکر میکردم منشا این خلا کجاست؟ پیدا نمیکردم!.
هرکدام از افراد این چندماه اخیر نقشی در زندگی من عهده دار شده بودند و من احساس میکردم یک اتفاقی در شرف افتادنه! روزی فاطمه باهام تماس گرفت و باصدای شادمانی گفت:اگر قرار باشه از طرف بسیج بریم مسافرت باهامون میای؟
با خودم گفتم چرا که نه! مسافرت خیلی هم عالیه! میریم خوش میگذرونیم برمیگردیم.ولی او ادامه داد ولی این یک مسافرت معمولی نیستا
با تعحب پرسیدم :
-مگر چه جور مسافرتیه؟
گفت اردوی راهیان نوره.قراره امسال هم بسیج ببره ولی اینبار مسجد ما میزبانی گروه این محله رو بعهده داره.
با تعجب پرسیدم:راهیان نور؟!!! این دیگه چه جور جاییه؟!
خندید:
-میدونستم چیزی ازش نمیدونی!راهیان نور اسم مکان نیست.اسم یک طرحه! و طرحش هم دیدار از مناطق جنگی جنوبه.خیلی با صفاست. خیلی..
تن صداش تغییر کرد.
وچنان با وجد مثال نزدنی از این سفر صحبت کرد که تعجب کردم!
با خودم فکر کردم اینها دیگه چه جور آدمهایی هستند؟! آخه دیدار از مناطق جنگی هم شد سفر؟! بابا ملت به اندازه ی کافی غم وغصه دارن..چیه هی جنگ جنگ جنگ!!!!!
فاطمه ازم پرسید نظرت چیه؟
طبیعتا این افکارم رو نمیتونستم باصدای بلند برای او بازگو کنم!!! بنابراین به سردی گفتم نمیدونم! باید ببینم!حالا کی قراره برید؟!
-برید؟!!! نه عزیزم شما هم حتما میای! ان شالله اوایل اردیبهشت.
باهمون حالت گفتم:مگه اجباریه؟!
-نه عزیزم.ولی من دوست دارم تو کنارم باشی.
اصلا حتی یک درصد هم دلم نمیخواست چنین مکانی برم.بهانه آوردم :
-گمون نکنم بتونم بیام عزیزم.من اردیبهشت عمه جانم از شهرستان میاد منزلم .ونمیتونم بگم نیاد وگرنه ناراحت میشه و دیگه اصلا نمیاد.
با دلخوری گفت:
-حالا روز اول اردیبهشت که نمیاد توام!!بزار ببینیم کی قطعیه تا بعد هم خدابزرگه.
چند وقت بعد زمان دقیق سفر معلوم شد و فاطمه دست از تلاشش برای رضایت من برنمیداشت.اما من هربار بهانه ای میاوردم و قبول نمیکردم.او منو مسؤول ثبت نام جوانان کرد و وقتی من اینهمه شورو اشتیاق را برای ثبت نام در این اردو میدیدم متاسف میشدم که چقدر جوانان مسجدی افسرده اند!!!
ادامه دارد. ..
🍃🌺
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_چهارم
یکی دوهفته مانده بود به تاریخ اعزام، که حاج مهدوی بین نماز مغرب وعشا، دوباره اعلام کردکه چنین طرحی هست و خوب است که جوانان شرکت کنند.و گفت در مدت غیبتش آقایی به اسم اسماعیلی امامت مسجد رو بعهده میگیرد!!!
باشنیدن این جمله مثل اسپند روی آتیش از جا پریدم و بسمت فاطمه که مشغول صحبت با خادم مسجد بود رفتم.او فهمید که من بیقرارم.با تعجب پرسید:چیزی شده؟!
من من کنان گفتم:
-مگه حاج آقا مهدوی هم اردو با شما میان؟
فاطمه خیلی عادی گفت:
-بله دیگه.مگه این عجیبه؟
نفسم را در سینه حبس کردم وبا تکان سر گفتم:
-نه نه عجیب نیست.فکر میکردم فقط بسیجیها قراره برن.
فاطمه خندید:
-خوب حاج آقا هم بسیجی هستند دیگه! !!
نمیدونستم باید چکار کنم.
برای تغییر نظرم خیلی دیر بود.اگر الان میگفتم منم میام فاطمه هدفم را از آمدن میفهمید وشاید حتی منو از میدان به در میکرد.ای خدا باید چکار کنم؟ یک هفته دوری از حاج مهدوی رو چطور تحمل میکردم؟!تمام دلخوشی من پشت سر او نماز خوندن بود! از راه دور تماشا کردنش بود.! از کنارش رد شدن بود.انگار افکارم در صورتم هم نمایان شد .چون فاطمه دستی روی شانه ام گذاشت و با نگرانی پرسید:
-چیزی شده؟ !انگار ناراحتی؟!
خنده ای زورکی به لبم اومد:
-نه بابا! چرا ناراحت باشم.؟فقط سرم خیلی درد میکنه.فکر کنم بخاطر کم خوابیه
او با دلخوری نگاهم کرد وگفت:
چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش.شبها زود بخواب.الانم پاشو زودتر برو خونه استراحت کن..
در دلم غر زدم:
آخه من کجا برم؟! تا وقتی راهی برای آمدن پیدا نکنم چطور برم خونه واستراحت کنم؟ ! ای لعنت به این شانس.!!!تا همین دیروز صدمرتبه ازم میپرسیدی که نظرم برگشته از انصراف سفر یا خیر ولی الان هیچی نمیگی.!!!
گفتم.:
-نه خوبم!! میخوام یک کم بیشتر پیشت باشم.هرچی باشه هفته ی بعد میری سفر.دلم برات تنگ میشه.باید قدر لحظاتمونو بدونم
به خودم گفتم آفرین.!!! همینه!! من همیشه میتونستم با بهترین روش شرایط رو اونگونه که میخوام مدیریت کنم!
او همونطور که میخواستم،آهی کشید و گفت:-حیف حیف که باهامون نیستی.
از خدا خواسته قیافمو مظلوم کردم و گفتم:وسوسه ام نکن فاطمه...این چندروز خودم به اندازه کافی دارم با خودم کلنجار میرم.خیلی دلم میخواد بدونم اینجا کجاست که همه دارن بخاطرش سرو دست میشکنند.
فاطمه برق امید در چشمانش دوید.بازومو گرفت و به گوشه ای برد.با تمام سعی خودش تصمیم به متقاعد کردن من گرفت.غافل از اینکه من خودم مشتاق آمدنم!
-عسل.بخدا تا نبینی اونجا رو نمیفهمی چی میگم.خیلی حس خوبی داره.خیلیها حتی اونجا حاجت گرفتند!!!
حرفهاش برام مسخره میومد.ولی چهره ام رو مشتاق نشون دادم..
بعد با زیرکی لحنم رو مظلومانه ومستاصل کرد و گفتم:
-اخه فاطمه! ! جواب عمه ام رو چی بدم؟! اگر عمه ام خواست بیاد خونمون چی؟!
اون خیلی ریلکس گفت:
-وای عسل..بخدا داری بزرگش میکنی..این سفر فقط پنج روزه.اولا معلوم نیست عمه ات کی بیاد.دوما اگر خواست در این هفته بیاد فقط کافیه بهش بگی یک سفر قراره بری و آخرهفته بیاد.این اصلا کار سختی نیست
بازیم هنوز تموم نشده بود.با همان استیصال گفتم:واقعا از نظر تو زشت نیست؟!
گفت: البته که نه!!!
گفتم :راست میگی بزار امشب باهاش تماس بگیرم ببینم کی میاد.شاید بیخودی نگرانم.اما..
-اما چی؟
با ناراحتی گفتم:فکر کنم ظرفیت پرشده
او خنده ی مستانه ای تحویلم داد و گفت:
-دیوونه. .تو به من اوکی رو بده.باقیش با من!!
من با اینکه سراز پا نمیشناختم با حالت شک نگاهش کردم و منتظر عکس العملش شدم.او چشمهاش میدرخشید..بیچاره او..اگر روزی میفهمید که چقدر با او دورنگ بودم از من متنفر میشد!
برای لحظه ای عذاب وجدان گرفتم..من واقعا چه جور آدمی بودم؟!
چقدر دروغگو شدم!!
عمه ای که روحش هم از خانه و محل سکونت من اطلاعی ندارد حالا شده بود بهونه ی من برای رفتن یا نرفتن.. آقام اگر زنده بود حتما منو باعث شرمساریش میدونست!!!
ادامه دارد...
هدایت شده از موعود(عج)
1_6203148.mp3
177.6K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#راه مهدوی
⭐ امام زمان (عج ) خواندن کدام دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند ؟
✔ جواب:
امام زمان خواندن 2 دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند:
💠 1-دعای اللهم ادخل علی اهل القبور... :
✳ امام زمان (عج) در جریان تشرفی در ماه مبارک رمضان فرمودند:
✳ دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. ... را زیاد بخوانید زیرا در حقیقت این دعا برای فرج ماست و استجابت کامل آن در زمان ظهور خواهد بود.
📚 منبع:
کتاب ملاقات با امام زمان ص 286
💠 از دیگر فضایل این دعا این است که شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:
💠هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است:
اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ
اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ
اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ
اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ
اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ
اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ
اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ
اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ
اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ
اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ
إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
✳ 2-دعای افتتاح:
✳امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به شیعیان نوشتند:
💠 این دعا را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید، زیرا فرشته ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند
📚 منبع:
صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸
💠این دعا دارای مضامین و معانی بلندی است؛ و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اختیار ما می گذارد، و نیز تصاویر زیبایی از عالم پس از ظهور ارائه میدهد. چه نیکوست که همراه با خواندن این دعا به ترجمه و معنای آن نیز توجه کنیم.
💠 برای خواندن دعای افتتاح به مفاتیح الجنان اعمال شب های ماه رمضان مراجعه کنید.
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#مهدیت
✳️حضرت علي(ع) در پایان کار نهروانیان(جمل) آنجا كه سخن از حضرت مهدي(عج) به ميان مي آيد،
✅ به سينه خود اشاره كرده و آهي كشيده، مي فرمايد:
«شَوْقاً اِلَي رُؤْيَتِهِ؛
✳️چه قدر به ديدار او مشتاقم!» و در نهج البلاغه مي فرمايد:
«أَلَا بِأَبِي وَ أُمِّي مِنْ عِدَّةٍ أَسْمَائُهُمْ فِي السَّمَاءِ مَعْرُوفَةٌ وَ فِي الْأَرْضِ مَجْهُولَة؛
آگاه باشيد!
✳️آنان كه پدر و مادرم فدايشان باد، از كساني هستند كه نام آنها در آسمان معروف و در زمين ناشناخته است.»
✅امير مؤمنان(ع) در مورد صفات ظاهري آن حضرت
نيز مي فرمايد:
«هُوَ شَابٌّ مَرْبُوعٌ حَسَنُ الْوَجْهِ حَسَنُ الشَّعْرِ يَسِيلُ شَعْرُهُ عَلَي مَنْكِبَيْهِ وَ نُورُ وَجْهِهِ يَعْلُو سَوَادَ لِحْيَتِهِ وَ رَأْسِهِ بِأَبِي ابْنُ خِيَرَةِ الْإِمَاءِ؛
✳️او جواني چهار شانه، نيكو صورت و نيكو موي مي باشد كه موي او بر شانه هايش فرو ريخته و درخشندگي چهره اش، سياهي موي محاسن و سر او را تحت الشعاع قرار مي دهد.
✳️پدرم فداي او باد كه فرزند بهترين بانوان است.»
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#بیوگرافی_شیطان
🎬قسمت سوم:
🔥ابلیس فرشته بود ویا جن؟
حال باید پرسید:
✅ آیا او مَلَک و از فرشتگان بود یا خیر؟
در قرآن به صراحت ذکر شده که او از جِنّ بوده آنجا که میفرماید:« وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیسَ کانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ...»(23) «چون به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید، همه سجده کردند مگر ابلیس که از جنّیان بود و از فرمان پروردگارش بیرون شد»..
✅آیا ابلیس اولین جن بود ؟
در ماجرای خلقت انسان اگر چه آدم اولین انسان از نسل کنونی است لیکن ابلیس اولین جن از نسل جنیان نیست زیرا خداوند درباره او می فرماید :
✳️"و ابلیس از جن بود".(سوره کهف آیه ۵۰) از این آیه معلوم می شود که قبل از ابلیس افراد دیگری از جن خلق شده بودند و او یکی از آنهاست ولی ابلیس اولین وسوسه گر و دشمن بشر به شمار آمده و آغازگر عداوت است. همان طور که خداوند، نخست آدم علیه السلام را خلق نمود و همسرش حوا را بعد از او از جنس خودش آفرید، پدر جن ها هم که مارج نام داشت از آتش و سپس همسرش مارجه را نیز از او خلق نمود.
🔥 مارج و مارجه با هم ازدواج کردند جان متولد شد و فرزندان جان دو طایفه شدند،
1⃣یک طایفه ، همان جن ها که در میان آنان ، هم مؤمن پیدا مى شود و هم کافر؛
2⃣طایفه دوم ؛ شیاطین شدند که پدر بزرگشان ابلیس میباشد. ابلیس یکى از فرزندان جان است وطبق بعضی روایات نام اصلی او حارث بود .
ادامه دارد.....
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا
زیرا خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است دوست ندارد
۳۶ نساء
#قرآن_مجید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#تشرف
علامه حلی وتشرف خدمت امام زمان(عج)
پیش از آنکه ملاقات عجیب عالم و محقق بزرگ جهان تشیّع علاّمه حلی (ره) با امام زمان (عج) را شرح دهم، اجازه دهید مختصری از شرح حال این مرد خدا را به نظرتان برسانم:
از علمای برجسته قرن هشتم هجری است که در سال 726 هــق از دنیا رفت و در نجف اشرف به خاک سپرده شد، علامه حلی، از رجال برجسته و علمای بزرگوار شیعه، كسی است كه درباره اش نوشته اند:
« در حالی كه كودك بود، به درجه اجتهاد رسید و مردم منتظر بودند كه به تكلیف برسد تا از او تقلید نمایند.»
این مرجع تقلید عالی قدر، سلطان محمّد خدابنده پادشان مغول را شیعه کرد و در این مسیر خدمت بسیار بزرگی به مذهب جعفری نمود. او در تمام علوم اسلامی، استاد ماهری بود و تألیفات او را بیش از 500 جلد کتاب تخمین زده اند.
اینک توجه کنید که این مرد دینی چگونه مورد عنایت امام عصر (عج) قرار می گیرد:
او در حلّه یکی از شهرهای عراق سکونت داشت، هر شب جمعه از حلّه با وسائل آن زمان به کربلا می رفت. (با اینکه بین این دو شهر بیش از 10 فرسخ است) با این کیفیت که پنجشنبه سوار بر الاغ خود
به راه می افتاد و شب جمعه در حرم مطهّر امام حسین (ع) می ماند و بعد ازظهر روز جمعه به «حلّه» مراجعت می کرد.
در یکی از روزها که به طرف کربلا رهسپار بود، در راه شخصی به او رسید و همراه علاّمه با هم به کربلا می رفتند علاّمه با رفیق تازه اش شروع به صحبت کرد و مسائلی را بیان نمود از آنجا که به فرموده امام علی (ع):
«اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ؛
شخصیت مرد در زیر زبانش نهفته است.»
علاّمه درک کرد که با مردی بزرگ و عالمی سترگ، هم صحبت شده است، هر مسئله مشکلی می پرسید، رفیق راهش جواب می داد به طوری که علاّمه که خود را یگانه دهر می دانست، از علم رفیق راهش متحیّر ماند گرم صحبت بودند تا آنکه در مسئله ای، آن شخص بر خلاف فتوای علاّمه فتوا داد علاّمه گفت: این فتوای شما بر خلاف اصل و قاعده است دلیل هم که این قاعده را از بین ببرد نداریم.
آن شخص گفت:
«چرا دلیل موثّقی داریم که شیخ طوسی (ره)در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه، آن را نقل کرده است»
علاّمه گفت: چنین حدیثی را در کتاب تهذیب ندیده ام.
آن شخص گفت:
«کتاب تهذیبی که پیش تو هست در فلان صفحه و سطر این حدیث مذکور است!!»
علاّمه در دنیایی از حیرت فرو رفت از این رو که این شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصیّات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذیب آگاهی داشت.
علاّمه درک کرد که در برابر استادِ علاّمه ها قرار گرفته، لذا شروع کرد به ذکر مسائل مشکله ای که برای خودش حل نشده بود، در این موقع تازیانه ای را که در دست داشت به زمین افتاد، در همین حین این مسئله را از آن شخص پرسید که آیا در زمان غیبت کبری، امکان ملاقات با امام زمان (عج) هست؟
آن شخص تازیانه را برداشته بود و به علاّمه می داد و دستش به دست علاّمه رسید فرمود:
«چگونه نمی توان امام زمان را دید در صورتی که اینک دست او در دست توست.»
علاّمه چون متوجه شد، خود را به دست و پای امام زمان (عج) انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد که مدتی چیزی نفهمید، پس از آنکه به حال خود آمد کسی را ندید، به خانه مراجعت کرد و فوری کتاب تهذیب خود را باز نمود و دید آن حدیث با همان علائم از صفحه و سطر، تطبیق می کند، در حاشیه
این کتاب در همان صفحه نوشت: این حدیثی است که مولایم امام زمان (ع) مرا به آن خبر داده است.
عده ای از علماء همان خط را در حاشیه همان کتاب دیده اند.
از جمله مقامهاى بزرگى که براى آیة اللّه حلّى امتیاز به شمار مى آید آن است که جزء افراد با ایمان به شمار مى آید. یکى از دانشمندان سنّى که در بعضى رشته هاى علمى استاد علّامه حلّى بود، کتابى در مورد مذهب شیعه امامیّه نوشته بود ودر مجالس، آن را براى مردم مى خواند وآنها را گمراه مى کرد واز ترس آنکه نکند کسى از دانشمندان شیعه نوشته هاى آن را ردّ کنند کتاب را به کسى نمیداد که بنویسد وجناب شیخ همیشه در فکر طرح نقشه اى بود تا آن را بدست آورد ونوشته هاى آن را ردّ کند.
ناچار از محبّت بین استاد وشاگرد استفاده کرد واز او خواهش کرد تا آن کتاب را به او قرض بدهد. چون استاد سنّى نمى خواست که بلا فاصله دست ردّ بر سینه او بزند گفت: (من قسم خورده ام که این کتاب را بیشتر از یک شب پیش کسى نگذارم). علّامه حلّى نیز آن مدّت زمان را غنیمت شمرد وکتاب را گرفت وبه خانه برد که در همان شب آن کتاب را تا جایى که ممکن است بازنویسى کند.
چون به نوشتن مشغول شد ونصفى از شب گذشت خوابش گرفت، ناگهان حضرت صاحب الامر (عج) ظاهر گشت وبه علّامه حلّى گفت: (کتاب را به من بده وتو بخواب). وقتى که شیخ از خواب بیدار شد دید که باز نویسى شده آن کتاب از کرامت صاحب الامر (عج) تمام شده است.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوے
#استاد_عالے
سید کریم کفاش آنقدر با امام زمان (عج) مانوس و صمیمے بود که گاهے اوقات با حضرت صاحب (عج) شوخے می کرد و...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#روایت قدسی
✳️جایگاه آدم در خلقت
✅خداوند عالمیان میفرماید:
🍃یا ایتهاالنفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی🍃
🍃" تو ای روح آرامیافته ! به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است ، پس در سلک بندگانم درآی ، و در بهشت من وارد شو ! ."🍃
✳️ اینست حقیقتی که : " بهشت آدم " را مقام و عرصه هم آوایی با " جنت خداوندی " نیست .
✳️از آنجا که خداوند ، انسان را تنها برای خود آفریده بود ؛
آنجا که در حدیث قدسی میفرمایند :
🍃" یابن آدم خلقت الاشیاء کلها لاجلک و خلقتک لاجلی "🍃
🍃" ای فرزند آدم ! همه چیزها را برای تو آفریدم و تو را برای خودم 🍃
با تعلیم آدم و آگاهی او از اسمائ ( الهی )، او را از خزائن ملکوتی مطلع کرد و قابلیت حضور در " جنت خدایی " که همان بارگاه الهی است را در ظرف وجودی او ریخت و امکان خداگونه شدن او را که هدف اصلی خداوند بود به او گوشزد نمود ؛
و اینجا بود که او را به عشق قرب و همجواری خود مبتلا کرد و وجودش را به رویای همنشینی با او سرشار .
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علامه کورانی عالم لبنانی
#سید_خراسانی بزرگترین فرمانده لشکر صاحب الزمان(ع) که اهل ایران است.
ایا مقام معظم رهبری سید خراسانی روایات است؟باید احتمال داد.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
✅ بشارت نزدیکی ظهور ✅
#بشارت_نزدیکی_ظهور
#علامات_حتمی
✳️ اهمیت این بشارت این است که از زبان خود امام عصر(عج) بیان شده است ✳️
❤ امام عصر (عج ) :
🌺 از علایم ظهور فقط علامات حتمى باقی مانده است 🌺
✅حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد باقر ملبوبى صاحب كتاب «الوقايع و الحوادث» خوابى را كه خود از آيت الله سيد محمد گلپايگانى شنيده اند، طبق درخواست نويسنده چنين مرقوم فرمودند:
آیت الله سيد محمد گلپايگانى فرزند عارف واصل، آيت الله العظمی سيد جمال الدین گلپايگانى فرمودند: مدتها پس از فوت مرحوم پدرم، شبى در خواب ديدم حضورشان مشرف شدم و ايشان در اطاق مفروش به زيلو و فاقد اثاث نشسته اند. گفتم: پدر! اگر خبرى نيست ما هم به دنبال كارمان برويم؟ وضع طلبگى در گذشته و حال همين است كه به چشم مى خورد.
فرمودند:
پسر، حرف مزن! هم اكنون ولى امر تشريف مى آورند. آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب كل عالم، حضرت ولى عصر عليه السلام تشريف آوردند. پس از عرض سلام و جواب حضرت، قبل از اين كه من حرفى بزنم، حضرت فرمودند:
«سيد محمد! مقام پدرت اين حجره ی محقر نيست، بلكه مقامش آن جاست. به محل مورد اشاره ی دست حضرت نگاه كردم، قصرى با شكوه و ساختمانى با عظمت – كه لايدرک و لايوصف است – ديدم و خوشحال گرديدم.»
عرض كردم: يابن رسول الله! آيا وقت ظهور مبارک رسيده است تا ديدگان همه به جمال و حضورتان روشن شود؟
حضرت فرمودند:«لم تبق من العلامات الا المتحويات و ربما اوقعت فى مدة قليلة، فعليكم بدعاء الفرج؛» از علایم ظهور فقط علامات حتمى مانده است و شايد آنها نيز در مدتى كوتاه به وقوع بپيوندند؛ پس بر شما باد كه براى فرج دعا كنيد.
📚 منبع:
1- کتاب «الوقایع و الحوادث» نوشته شیخ محمد باقر ملبوبی
2-زندگینامه و احوالات آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی
✅ تذکر:
ظهور حدود 1000 تا 1200 نشانه دارد که فقط 5 نشانه آن حتمی یا اصلی هستند که این 5 نشانه از 10 رجب تا 10 محرم یعنی فاصله 6 ماه تا ظهور رخ میدهند. که با وقوع اولین نشانه فرآیند ظهور قطعی میشود و حتی تعیین وقت کردن برای ظهور هم ایرادی ندارد.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
کپی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#میوه ممنوعه
در کتاب اخبار عیون الرضا «علیه السلام»، از عبدالسلام هروی، روایت آمده که گفت:
✅به حضرت رضا «علیه السلام» عرضه داشتم:یا بن رسول الله «صلی الله علیه و آله وسلم»، از درختی که آدم و حوا از آن خوردند برایم بگو، تا به بینم چه درختی بود؟ چون مردم درباره آن اختلاف دارند، بعضی روایت می کنند:
که گندم بوده بعضی دیگر روایت می کنند:که درخت حسد بوده.
حضرت فرمود:
✳️هر دو درست است، عرضه داشتم:با این که دو معنای متفاوت دارد، چطور ممکن است هر دو درست باشد؟
✳️میوه و درخت ممنوعه حضرت آدم گندم بود یا حسد؟
فرمود:
✳️ای اباصلت، یک درخت بهشت می تواند چند نوع باشد، مثلاً درخت گندم می تواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشت مانند درخت های دنیا نیست، و آدم بعد از آن که خدای تعالی به او احترام کرد، و ملائکه را وا داشت تا برای او سجده کنند، و او را داخل بهشت کرد، در دل با خود گفت:آیا خدا بشری گرامی تر از من خلق کرده است؟
✳️خدای عزوجل از آنچه در دل او گذشت، خبردار شد، پس او را ندا داد:که سر خود را بلند کن، و به ساق عرش بنگر، تا چه می بینی؟
آدم سر به سوی عرش بلند کرد، و به ساق عرش نگریست، و در آن دید که نوشته:«لااله الا الله، و محمد رسول الله، و علی بن ابیطالب امیرالمۆمنین، و همسرش فاطمه سیده زنان عالمیان، و حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند»، آدم پرسید:پروردگارا! اینان چه کسانی اند؟
✳️ خدای عزوجل فرمود:ای آدم اینان ذریه های تو هستند و از تو و از همه خلایق من بهترند، و اگر این ها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ، و آسمان و زمین، را خلق نمی کردم، پس زنهار مبادا به چشم حسد بر اینان بنگری، که از جوار من بیرون خواهی شد.
✅پس آدم به چشم حسد برآنان نظر افکند، و آرزوی مقام و منزلت آنان کرد، و خداوند شیطان را بر او مسلط ساخت، تا سرانجام از آن درخت که نهی شده بود خورد، و بر حوا هم مسلطش کرد، او هم به مقام فاطمه به چشم حسد نگریست، تا آن که از آن درخت بخورد. همچنان که آدم خورد، و در نتیجه خدای تعالی هر دو را از بهشت بیرون کرد، به زمین فرستاد، تا در جوار زمین باشند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🍃🌺
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_پنجم
وقت سفر رسید..همه ی راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون بودند.فاطمه ومن در تکاپوی هماهنگی بودیم.حاج آقا مهدوی گوشه ای ایستاده بود و هرازگاهی به سوالات فاطمه یا دیگر مسئولین جوابی میداد.چندبار نگاهش به من گره خورد اما بدون هیچ عمق ومعنایی سریع به نقطه ای دیگر ختم میشد!بالاخره اتوبوسها با سلام وصلوات به حرکت افتادند حاج آقا هم در اتوبوس ما نشسته بود و جایگاهش ردیف دوم بود.من و فاطمه ردیف چهارم نشسته بودیم.کاش در این اتوبوس کسی حضور نداشت بغیر از من و حاج اقا مهدوی!اینطور خیلی راحت میتوانستم به او زل بزنم بدون مزاحمی! فاطمه اما نمیگذاشت.هر چند دقیقه یکبار با من حرف میزد.ومن بدون اینکه بفهمم چه میگوید فقط نگاهش میکردم وسر تکون میدادم.چندبار آقای مهدوی فاطمه را صدا زد و من تمام وجودم سراسر حسادت وحسرت میشد. با اینکه میدانستم این صرفا یک صحبت هماهنگی است وفاطمه بخاطر مسیولیت بسیج محبور به اینکار است ولی نمیتوانستم بپذیرم که او مورد توجه آقای مهدوی باشه ومن نباشم. این افکار نفاق رفتارم را بیشتر کرد.تا پایان سفر من روسریم جلوتر می آمد و چادرم را کیپ تر سر میکردم.تا جاییکه خود فاطمه به حرف آمد وگفت جوری چادر سرم کردم که انگار از بدو تولد چادری بودم.!!
او خیلی خوشحال بود و فکر میکرد من متحول شدم .بیچاره خبر نداشت که همه ی اینکارها فقط برای جلب توجه حاج مهدویه! به خرمشهر رسیدیم. هوا خیلی گرم بود.اگرچه فاطمه میگفت نسبت به سالهای گذشته هوا خنک تره.خستگی راه و گرما حسابی کلافه ام کرده بود.ما را در اردوگاه سربازان اقامت دادند.و اتاق بزرگی رو نشانمان دادند که پربود از تختهای چند طبقه و پتوهای کهنه اما تمیز! با تعجب از فاطمه پرسیدم:
-قراره اینجا بمونیم؟!
او با تکان سر حرفم را تایید کرد و با خوشحالی گفت:
-خیلی خوش میگذره..
با تعحب به خیل عظیم زنان ودختران اون جمع به تمسخر زمزمه کردم:
حتماا!!!! خیلی خوش میگذره! !
خانوم محجبه ای آمد و با لهجه ی شیرین جنوبی بهمون خیر مقدم گفت و برنامه های سفر رو اعلام کرد. ظاهرا اینجا خبری از خوشگذرونی نبود وما را با سربازها اشتباه گرفته بودند! اون خانوم گفت ساعات شام ونهار نیم ساعت بعد از اقامه ی نمازه و ساعت نه شب خاموشیه! همینطور ساعت چهار هم بیدارباشه و پس از صرف صبحانه راهی مناطق جنگی میشیم وفردا نوبت دوکوهه است.اینقدر خسته بودیم که بدون معطلی خوابیدیم.داشتم خواب میدیدم.خوب میدانم خواب مهمی بود که با صدای یکنفر که بچه ها رو باصدای نسبتا بلندی صدا میزد بیدارشدم. دلم میخواست در رختخواب بمانم وادامه ی خوابم راببینم ولی تلاش برای خوابیدن بیفایده بود.و واقعا اینجا هیچ شباهتی به اردوی تفریحی نداشت وهمه چیز تحمیلی بود!!! صبحانه رو در کمال خواب آلودگی خوردیم.هرچقدر به ذهنم فشار آوردم چه خوابی دیدم هیچ چیزی بخاطرم نمی آمد . فاطمه خیلی خوشحال و سرحال بود.میگفت اینجا که میاد پراز سرزندگی میشه!
درکش نمیکردم!! اصلا درکش نمیکردم تا رسیدیم به دوکوهه!آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد.
یک فرمانده ی بسیج آن جلو کنار ساختمانهای فرسوده ای که زمانی راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانی که در این نقطه شهید شده بودند.اومیگفت و همه گریه میکردند.!!!!
ادامه دارد...