eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
437 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
... هیئت‌ میریم پروفایلامونم‌ خفن یا تسبیح ‌داریم‌ یا انگشـتر ِعقیق ‌و دُر یہ‌ عکسم‌ داریم‌ تو سنگرآی راهیآن‌ نور ! عکس ‌بین‌ الحرمین... نزدیک اربعین‌ استوریای حسرت' وکلی نشونه كِہ ‌باعث ‌شده ‌بہ خودمون ‌بگیم "حــــزب ‌اللهــے" وݪے حآجے ‌ی ِ‌نگاه‌بنداز ببین‌ معرفت‌ دارۍ کہ؛ حاݪ‌ کنہ‌ کہ ‌تو سربازشی ! ♥️ 🌼@MazhabiiiTor🌼
♥️ وقتی شنید داداش احمدش شهید شده هیچی نگفت رفت سمت اتاقش عروسک هاشو نشوند سمت سوریه گفت:( بیا عروسکام مال تو داداش احمدمو بهم برگردون💔😭💔:)) 🌹 🌼@MazhabiiiTor🌼
🌹 همیشه می‌گفت🗣 بانوی دوعالم مزار نداره🥺 اگه شهید شدیم😍 باید خجالت بکشیم مزار داشته باشیم😓😢 شهید شد و پیکرش برنگشت ...😭💔 ⇦ 🌸 🦋 🌼@MazhabiiiTor🌼
رمان زیبای🦋[تنها میان داعش]🦋 پارت 20✨ دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. ? زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. ? زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. ? در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. ? هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. ? در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. ? همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند 🌼@MazhabiiiTor🌼
یادمان باشــد گناه که ڪردیم آن‌را بہ حسابِ جوانے نگذاریم...🌾 مےشود جوانے ڪرد به عشق مهدے"عج"...♥️ به شهادت رسید فداےِ مهدے"عج"...🕊 ♥️ 🌼@MazhabiiiTor🌼
✨🌱🍃 . مجازی‌چہ‌بلایـے‌سرمون‌آورد‌ڪھ‌🥺 حتے‌دیگہ‌حوصلہ‌نماز‌خوندن‌هم‌نداریم؟!💔 چہ‌برسھ‌بہ‌درس‌و‌مطالعہ‌و‌ڪار‌جهادی !🖇 بالاخرھ‌یہ‌روزی‌یا‌بیدار‌میشیم‌🙂 یا‌بیدارمون‌میڪنن . . .😪 پس‌بهترھ‌قبل‌اینڪه‌کارمون‌بہ‌جاهاۍ باریڪ‌کشیدھ‌بشہ‌خودمونو‌یہ‌تڪونے‌ بدیم🚶🏿‍♂ 💐 🌼@MazhabiiiTor🌼
ولادت امام موسی کاظـم (ع) مـبـارک🌹♥️
امام حسن عسکری(ع): 👇 فروتنی نعمتی است که برآن حسد نبرند. 🌸 🌷 🌻 🌼@MazhabiiiTor🌼
این‌عاشقاݩ‌راجز شہادت‌مرگ‌ننگ‌است...🌿 درکامشان‌بی‌دوست ‌ماندن‌چون‌شرنگ‌است...✨🌷🌹 🍃 ♥️ 🌼@MazhabiiiTor🌼
هوا خیلی سرد شده بود فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ همه با انرژی گفتیم: دشمن!! ادامه داد: + کی ناراحته؟ - دشمن!! + کی سردشه؟! - دشمن!! + آفرین... خوبه! حالا برید به کارتون برسید پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..😁😂😂 😂🌻 🦋 🌼@MazhabiiiTor🌼