رمان زیبای🦋[تنها میان داعش]🦋 پارت 37✨
رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
? هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
? من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
? در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
? نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
? حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر بهم طعنه زدن
میدونی زینب چی کشید....؟!
#استورے🌱
#محرم🖤
#مناسبتی🕊
#خادم_الزهرا✨
🌼@MazhabiiiTor🌼
عالمهمهپناهبهنامتومیبرند...
حالاببینکهخواهرتوگشتهبیپناه💔
#امان_از_دل_زینب🥀
#خادم_الزهرا🌾
🌼@MazhabiiiTor🌼
*'^🌿🌸🙃^'*
منآمدهامکهباتوراهیبشوم
آنیکهتوازدلمبخواهیبشوم🖇
#برادرشھیدم🎈
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
#خادم_الزهرا💫
🌼@MazhabiiiTor🌼
#دلتنگی_شهدایی 🌿🌸
منتشنهیشروعغمیآسمانیم....
لطفابرسرفیق،بهدادجوانیم....💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده🕊
#خادم_الزهرا🌷
🌼@MazhabiiiTor🌼
‴🌱‴
-میدونیچرا❓
چادربھمآرامشمیده؟🦋
+نہ،واسہچی🤔
-چونیکیهَستکہبہ؏ـشق♥️
اونچادرمیپوشمومیدونماونمنو🍃
اینجوریدوستداره...✨
+ڪیہمگہ!🌪
-حضرتزهراسلاماللہ☔️
#چادࢪماࢪثیہحضرتمـادࢪ👑
#خادمالزهرا🍃
🌼@MazhabiiiTor🌼
❬🔗🥀❭
••
دادههمیشہݪـطفتـومݩراخجاݪـٺۍ
آقایڪربݪاچـہقدربـامحبٺۍ
ماݩـدمچراݩـگاهتـوافٺادسوےمݩ..!؟
- مݩهیچِهیچِهیچموتوبےنهایتۍ :))
••
#اللهمارزقناکربلا✋
#بهتوازدورسلام:)
#خادمالزهرا🌻
🌼@MazhabiiiTor🌼
¦↬💭🎧
#بدون_تعارف🥀
•.
توییتزدهبود
مناگہڪࢪونابگیࢪممیࢪمهیئتتا
همشونࢪوآلودهڪنم¡
یڪےنیستبگہداداش
شمااگࢪهمڪࢪوناگࢪفتےباطࢪفداࢪاتبیاࢪوضہ
ماازامامحسینشفا؎شماࢪوبہطوࢪویژهمیگیࢪیم انشاءالله...!
•.
#خادم_الزهرا🌿
༺🌼@MazhabiiiTor🌼༻
[📮♥️]
#درسی_از_شهداء🕊
•
•
✍دوستشھیدبـآبڪنـوری...
بھشگفتم:"بآبڪمـنبھخـآطـر
خـآنـوآدھامنمیتـونـمبیـآمدفـآعازحـرم"
گفت:"تـوڪربـلآهمدقیقاًهمیـنبحـثبـود"
یڪیگفـت"خآنوآدم"
یڪیگفـت"ڪآرم"
یڪیگفـت"زنـدگیـم"
اینطوریشـدڪهامـآمحسینـ؏ـتنھـآمونـد
ومـنوآقعاًجـوآبینـدآشتمبرآیحرفش...💔
•
•
#خادم_الزهرا🌻
༺🌼@MazhabiiiTor🌼༻
#چادرانه🦋
.
.
چه درخشان میشوے بانو✨
وقتے چادر بهـ سر میڪنے...😍
تو همان ستاره اے هستے
ڪـہ قانونـِ جاذبۂ چادر
تورا از آسمان روے زمین قرار دادہـ♥️....
#اللهمعجللولیکالفرج✨
#خادمالزهرا🕊
🌼@MazhabiiiTor🌼