eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
437 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
پایان فعالیت🦋
اگر5نفردیگه عضو کنیدرمان حنان روبراوتون میزارم 🌷 پس زیادمون کنین عزیزان❤️
بسم رب شهدا(سه دقیقه درقیامت)پارت بیستم❗️ اما دوباره مشاهده کردم.که یکی یکی اعمال خوب من در حال پاک شدن است❗️دیگر نیازبه سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخر شب با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم،یاد آیه ۶۵سوره زمر افتادم که می فرمود((برخی اعمال باعث حبط(نابودی)اعمال(خوب انسان)می شود)). به دونفری که کنارم بودند گفتم:شما یک کاری بکنید❗️❓همینطور اعمال خوب من نابود می شود و.......... سری به نشانه ناامیدی واینکه نمی توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند.همینطور ورق می زدم واعمال خوبی را می دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم،اما یکی یکی محو می شد. فشار روحی شدیدی داشتم.کم مانده بود دق کنم.نابودی همه ثروت معنوی ام رابه چشم می دیدم.نمی دانستم چه کنم.هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود.اعمال خوب من،همه از پرونده ام خارج می شد وبه پرونده دیگران منتقل می شد. نکته دیگری که شاهد بودم اینکه؛هرچه به سنین بالاتر می رسیدم،ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم می دیدم❗️به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم:دراین روزها من همگی نمازهایم رابه جماعت خواندم.من در این شب ها هیئت رفته ام.چرا این ها در نامه عملم نیست❓ روبه من کرد وگفت:خوب نگاه کن.هرچه سن وسالت بیشتر می شد،ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد می شد.اوایل خالصانه به مسجد و هیئت می رفتی اما بعدها،مسجد می رفتی تاتورا ببینند.هیئت می رفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی❗️ اگر واقعا برای خدا بود،چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند نمی رفتی❓ 🦋@MazhabiiiTor🦋 پیشنهاد خواندن👌
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
بسم رب شهدا(سه دقیقه درقیامت)پارت بیستم❗️ اما دوباره مشاهده کردم.که یکی یکی اعمال خوب من در حال پاک
خوب رفقا قسمت حسابرسی از این کتاب رو باهم خوندیم ان شاءالله از فردا قسمت نیّت از این کتاب رو باهم میخونیم🙏
رویای عشق پارت بیست و پنجم صبح که شد بازم کیان نبود دیگه خیلی عصبی شدم پاشدم رفتم خونه پدرش درو که باز کردند با داد و هوار داخل شدم + بسته دیگه خسته شدم هیچوقت کیان پیش من نیس همش پیش این یکی زنش مگه من ادم نیستم تازه خیر سرم باردارم حواسم نبود از دهنم پرید و همه چیو لو دادم🤭 محبوبه از اون ور جیغ کشید _ بارداررررر؟ آقاجون،آقاجون مگه نگفتید دو روزه عشق این از سر کیان میفته طلاقش میده مگه نگفتی این افریطه بفهمه کیان زن داره ولش میکنه پس چیشد؟؟؟؟ این که اینجاس هنوز این بچه داره اقاجون ...... پریدم وسط حرفش رو برای یه بار هم که شده حرفمو کامل بهش زدم + بس کن خانم محترم من افریطه نیستم من اصلا نمیدونستم زن و بچه داره بعدهم به خاطر بچم بخشیدمش مگه من حق مادر شدن ندارم _ خفه شو دختر دهاتی + بامن درست صحبت کن رفتم جلو و درگیر شدیم و اون هلم داد پایین همینطور که داشتم از پله ها میفتادم صدای ضربان قلب بچم تو ذهنم پرشده بود صدای وقتی که به دنیا میومد و برای همیشه کنارم بود وقتی به پایان پله ها رسیدم بیهوش شدم و ........... چشمام رو آروم آروم باز کردم صدای گریه بچه میومد داد زدم + کیاااان؟ پرستااااااررررر؟ کیان و دکتر و پرستار به سرعت اومدن داخل من بلند بلند گریه میکرد و می گفتم بچمو بهم بدید داره گریه میکنه تروخدا بچمو بدید پرستارا کیان رو بیرون کردن و با یه آمپول آرام بخش ارومم کردن بعد از چند دقیقه کیان اومد تو + کیان؟ بچه خوبه حالش؟ اره بگو که خوبه کیان سکوت کرده بود هیچی نمی گفت همینجوری که داشتم گریه میکردم گفتم + کیان من بچمو میخوام بچه ی منو بهم بده لعنتی تو گفتی میاریم اینجا خوشبختم میکنی چی شد پس؟ من صدای قلبشو میشنیدم من ...... کیان تروخدا ازت خواهش میکنم بچمو بهم بده بده بغلش کنم دوست دارم دستاشو بگیرم کیاااان؟ _ مرده بچه مرده بس کن اینهمه دادوبیداد نکن +چی؟ مرده؟ بچه ی من مرده نه دروغ میگی میخوای ازم بگیریش همینجوری که داشتم جیغ و داد میکردم دستبند رویای عشق رو پاره کردم و تیکه هاش روی زمین ریخت دیگه کیان رو دوست نداشتم فقط بچمو میخواستم همین ولی کسی گوش نمیکرد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 دکتر اومد داخل و ارومم کرد و کیان رو برد بیرون شنیدم که گفت باید چند شب بستری بمونم ولی اصلا بهش فکر نمی کردم فقط داشتم برای دخترم لالایی میخوندم که راحت بخوابه😔 کپی🚫 ❣@MazhabiiiTor