🌻ســلـام الـعـلیڪم🖐
🌻دوسٺانۍ ڪه ڪاناݪ دارݩ و میخواݩ ڪه ڪاناݪشوݩ جزء حمایٺـے ها قرار بگیره، لطفا ݪـیـنـڪ ڪاناݪ و اسم ڪانالشون رو ٺوے حرف ناشناس زیر بگݩ...😉
ڪه اݩ شاءالله لیسٺ حمایٺـے داشٺه باشیم😍🦋
👇👇👇👇
💌https://harfeto.timefriend.net/16257719366014💌
یـــاعـݪــــۍ🍃
#انگیزشی🌹
زندگی را می گویم🙃
اگر بخواهی ازآن لذت ببری، همه چیزش لذت بردنی است🍃
اگر بخواهی ازآن رنج ببری، همه چیزش رنج بردنی است🌻
کلید لذت و رنج دست توست.....! 🦋
#غریب_طوس♥️
🌼@MazhabiiiTor🌼
رمان زیبای🦋[تنها میان داعش]🦋 پارت ۴✨
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
? آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
? دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
? شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد…
? نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
? بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
? تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
? از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
? حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
🌼@MazhabiiiTor🌼
شهادت امام جواد(ع) دُردانه امام رضا(ع) تسلیت باد🖤🏴🏴
#غریب_طوس 🖤
🌼@MazhabiiiTor🌼
درود خدا بر زنان محجبه ای که با حجاب خودشون لحظه لحظه تو عبادتند✌🏻♥️🍃
#غریب_طوس 🌻
🌼@MazhabiiiTor🌼
🌻ســلـام الـعـلیڪم🖐
🌻دوسٺانۍ ڪه ڪاناݪ دارݩ و میخواݩ ڪه ڪاناݪشوݩ جزء حمایٺـے ها قرار بگیره، لطفا ݪـیـنـڪ ڪاناݪ و اسم ڪانالشون رو ٺوے حرف ناشناس زیر بگݩ...😉
ڪه اݩ شاءالله لیسٺ حمایٺـے داشٺه باشیم😍🦋
👇👇👇👇
💌https://harfeto.timefriend.net/16257719366014💌
یـــاعـݪــــۍ🍃
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
🌻ســلـام الـعـلیڪم🖐 🌻دوسٺانۍ ڪه ڪاناݪ دارݩ و میخواݩ ڪه ڪاناݪشوݩ جزء حمایٺـے ها قرار بگیره، لطفا ݪـ
دوستان عزیز حتما حتما حتما اسم کانالتون رو بگید🍃
سپاس🌻
اهل دلی میگفت: 🌸
تاریخ تولدت مهم نیست،تاریخ تحولت مهمه♥️
اهل کجا بودنت مهم نیست،اهل وبجا بودنت مهمه🦋
منطقه زندگیت مهم نیست،منطق زندگیت مهمه🌸
درود بر کسانی که:((♥️
دعا دارند و ادعا ندارند☝️
نیایش دارند🌱
و نمایش ندارند🌷
#غریب_طوس 🌺
🌼@MazhabiiiTor🌼
#روشنگری_کنیم🍃
#برگه_امتحان🌻
+سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
+این روزها شهدا زیادی رو پیدا می کنن ومیارن ایران..... به نظرتون کار خوبیه!؟؟؟ ♥️
+کیا موافقن؟؟ ✅✅
#کیا مخالف؟؟ ❌❌
_اکثر دانشجویان مخالف بودن❌
بعضی ها می گفتن:: "کار ناپسندیه.. نباید بیارن😒"
_بعضی ها میگفتن:" ولمون نمیکنن... گیر دادن به چهارتا استخون😠😡... ملت دیوونن😏"
_بعضی ها میگفتن: "آدم یاد بدبختیاش میفته😫"
+تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه قبل نبود..... 🤔🧐
_همه سراغ برگه ها رو میگرفتن...... 🌹
+ولی استاد جواب نمیداد... 🙃
_یکی از دانشجوها با عصبانیت گفت: استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟؟ 😡😡
_شما مسئول برگه های مابودی!!! 🌷
+استاد در تخته ی کلاس نوشت: "من مسئول برگه های شما هستم"
+استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم😁
_همه ی دانشجوها شاکی شدن 😡
+استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین!؟
_گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم
_درس خوندیم
_هزینه دادیم
_زمان صرف کردیم
+هرچی دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت.... ✍
+استاد گفت: برگه های شمارو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه! 🌻
یکی از دانشجویان رفت وچند دقیقه بعد با برگه ها برگشت... 😄
+استاد برگه هارو گرفت و تیکه تیکه کرد🦋
_صدای دانشجویان بلند شد✨
+استاد گفت الان برگه هاتون رو نمی خوایین چون تیکه تیکه شدن! ☺️
_دانشجویان گفتند:: استاد برگه هارو میچسبونیم
+برگه هارو به دانشجویان داد وگفت: شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید🍃
وچقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رابا دستای خودش بزرگ کرده وفرستاده جنگ؛ الان منتظر همین چهار استخونش نباشه❓❓❓
+بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه. 💔
_چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد❗️
وهمه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن❗️❗️
❤️تنها کسی که موافق بود......
❤️فرزند شهیدی بود که سالها منتظر باباش بود🌷
#نشر_حداکثری🍃
#غریب_طوس 🌸
🌼@MazhabiiiTor🌼