رمان زیبای🦋[تنها میان داعش]🦋 پارت 20✨
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
? زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
? زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
? در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
? هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
? در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
? همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند
🌼@MazhabiiiTor🌼
یادمان باشــد
گناه که ڪردیم
آنرا بہ حسابِ جوانے نگذاریم...🌾
مےشود جوانے ڪرد
به عشق مهدے"عج"...♥️
به شهادت رسید
فداےِ مهدے"عج"...🕊
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج✨
#غریب_طوس ♥️
🌼@MazhabiiiTor🌼
#حرف_حساب✨🌱🍃
.
مجازیچہبلایـےسرمونآوردڪھ🥺
حتےدیگہحوصلہنمازخوندنهمنداریم؟!💔
چہبرسھبہدرسومطالعہوڪارجهادی !🖇
بالاخرھیہروزییابیدارمیشیم🙂
یابیدارمونمیڪنن . . .😪
پسبهترھقبلاینڪهکارمونبہجاهاۍ
باریڪکشیدھبشہخودمونویہتڪونے
بدیم🚶🏿♂
#غریب_طوس 💐
🌼@MazhabiiiTor🌼
اینعاشقاݩراجز
شہادتمرگننگاست...🌿
درکامشانبیدوست
ماندنچونشرنگاست...✨🌷🌹
#برادر_شهیدم🍃
#غریب_طوس ♥️
🌼@MazhabiiiTor🌼
هوا خیلی سرد شده بود
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد
بعد هم با صدای بلند گفت:
کی خسته است؟
همه با انرژی گفتیم: دشمن!!
ادامه داد:
+ کی ناراحته؟
- دشمن!!
+ کی سردشه؟!
- دشمن!!
+ آفرین... خوبه!
حالا برید به کارتون برسید
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..😁😂😂
#طنز_جبهه 😂🌻
#غریب_طوس 🦋
🌼@MazhabiiiTor🌼
ڪبوترهم🕊کہباشےگاهے🌿دودشھرپروبالتراسیاھمےڪُند💔
بہیڪهوایپاڪنیازدار؎!🙂چیز؎شبیہهوا؎حرم✨
#کربلا🌸
#غریب_طوس 🌹
🌼@MazhabiiiTor🌼
#تلنـگر ⚠️
کساییکهمیجنگن،زخمیهممیشن..
دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔!
شهداوقتیتیرمیخوردن
میگفتنفداسرمهدیفاطمه :)
اینتصورمنه...
توییکهداریبرایامامزمانتکارمیکنی
شبروز...!
وقتیمردمباحرفاشونبهتزخمزدن،
تودلتباخودتبگو↓
"فداسرمهدیفاطمه...💚"
آقاخودشبلدهزخمتودرمانکنه..🙂!
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج ♥️
#غریب_طوس 🦋
🌼@MazhabiiiTor🌼