eitaa logo
🌄 مهمانان خدا 💕
191 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
50 فایل
پیامهای گوناگون. قرآن حدیث یاد شهدا و....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀قالَ مولاناالإمامُ محمّد بن علی الباقرُ عليهما السلام: 🍀اِنَّ هذا الِلّسانَ مِفْتاحُ كُلِّ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَيَنْبَغى لِلْمُؤْمِنِ اَنْ يَخْتِمَ عَلى لِسانِهِ كَما يَخـْتِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَفِضَّـتِهِ. 🍀🍀مولانا حضرت امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: 🍀همانا اين زبان، كليد هر نيك وبد و خير و شرّ است 🍀پس سزاوار است كه مؤمن بر زبان خويش مُهر بزند 🍀همان گونه كه بر طلا و نقره اش لاك و مُهر مى زند. تحف العقول، ص 298 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🥀 📖 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الفَرِیدُ... 🌱سلام بر تو ای یگانه دوران و ای همنشین ‌تنهایی! سلام بر تو و بر روزی که جهان با قدومت آباد خواهد شد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. 🥀 🧡هر لحظه که شوق اجابت در خلوت دعاهایم می‌پیچید... فقط برای قلب صبورت دعا کردم، برای دیدگان خیس و مهربانت، برای ظهور باشکوهت... آخر چه کسی عزیزتر از تو ای مهربان پدر؟....🥀
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاه کلید و بهترین لحظه استجابت دعا از نگاه حضرت امام صادق علیه السلام به قرآن استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه ی زندگی‌ام بیمه ی حرز حسن است من دعا گیرِ حسن، زنده‌‌ ی ناد حسنم با تمام کرَمش،در حرمش،خاک،پُر است هرکجایی که حرم هست، بیاد حسنم 🔆🌤 💚
مداحی_آنلاین_نماهنگ_آزادی_اسداللهی.mp3
2.8M
احساسی 🍃آزادی یعنی زن چنین شدن 🍃ام وهب ام البنین شدن 🎙 👌بسیار دلنشین 🌷
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏گاهی وقت‌ها شبهه رو باید اینطوری جواب داد :)) "شیخ شبانی"
‏هرچی بهش گفتن شاهِ مملکته‌ جلوش‌ خم شو،دردسر‌ میشه‌ برات؛خم نشد...! میگفت:هرکی میخواد باشه،تختی فقط برای بوسيدنِ دستِ مادرش خم میشه :))) "شادیِ روحِ جهان پهلوانمون‌ صلوات"
(( رابطه خَر با برخی کاندیدهای مجلس )) ✍️ تا نباشد چیزکی،مردم نگویند چیزها😂 میگن ، در زاهدان‌ ، یکی از نامزدها که برای مجلس ثبت نام کرده بود ، به اتفاق ، هيات همراهش میرن خونه یه پیرمرد بلوچ ، برای خرید رای ‼️ پس از صحبت ها و گرفتن قول رای ، یک میلیون تومان به پیرمرد هدیه میدن .. 👈 پیرمرد ، میگه، پسرم ، من پول نیاز ندارم ،اگه شما از من رای می خو اهید‌ ،لطف کنید به جای یک‌میلیون، یه راس خَر برای من بخرید ،😁 چون من ، نیاز مبرم به خر دارم‼️ 🔴نامزد مذکور مجلس، از يكي از همراهان خود درخواست مي كند ، تا خَری برای پیرمرد بخرن😁 همراهان نامزد مجلس،چند جا رفتن و گشتن و سراغ گرفتن ، ولی ، قیمت خر از ۱۰ میلیون تومان کمتر نبود👈لذا نتوانستند خَر بخرند..‌😁 🖍چند روز بعد دوباره نماینده رفت سراغ پیرمردی که در ترغیب بستگان و دوستان جهت رأی دادن به شخص خاصی،مؤثر بود و بهش گفتند:شرمنده ما نتونستیم براتون خر بخریم .👈 آخه ، قیمت خر ، خیلی گرون بود😂 👈ولی ،همین یک میلیون تومن رو میتونیم ،بهتون هدیه بدیم .. 🌑پیرمرد میگه ،، آقای نامزد ، بیشتر از این خودتان رو شرمنده من نکنید ، به نظر شما ،، قیمت من از یه خر کمتره ؟!!!😳وقتی یه الاغ رو کمتر از ۱۰ میلیون تومان نمیفروشن ، آن وقت چگونه ، من میتونم ، خودم و سرزمینم و میهنم و ذخایر مملکتم و معادن کشورم رو به جنابعالی و همراهانت به یک میلیون تومان بفروشم 👏یعنی ، خودتی👉 مخاطب عزیز ❗️انتخابات درپیش است مواظب باشیم،رأیمان را به بهای دین فروشی و خیانت به وطن حراج نکنیم. ✍️ قیمت ما و رأی ما ، بالاتر از بهشت است و آن رضای خداست.
🔅 ✍️ حکمت چون طلاست 🔹مردی از حکیمی سؤال کرد: اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟ 🔸حکیم گفت: روزی در کاروانی مال‌التجاره می‌بردم که در نیم‌روزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسب‌ها را می‌شنوم، بی‌تردید راهزنان هستند. 🔹هرکس هر مال‌التجاره‌ای از طلا و نقره داشت آن را در گوشه‌ای چال کرد. 🔸من نیز دنبال مکانی برای چال‌کردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم. 🔹پیرمرد گفت: قدری جلوتر برو، زباله‌های کاروانسرا را آنجا ریخته‌اند. زباله‌ها را کنار بزن و مال‌التجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن. 🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگ‌تر از اهل کاروان بودند. وجب‌به‌وجب اطراف کاروانسرا را گشتند. 🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمی‌داد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند. 🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گران‌قدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمی‌شوند. 🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازه‌ای باز کردم و مس‌گری که حرفه پدرانم بود راه انداختم. 🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مس‌گران دیدم که دنبال کار کارگری می‌گشت و کسی به او اعتمادی نمی‌کرد تا مغازه‌اش به او بسپارد. 🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند: از اشرار بوده و به‌تازگی از زندان حکومت خلاص شده است. 🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک می‌کرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند. 🔹پس گفتم: شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است. 🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود. 🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت. 💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد.
⭕️دست نوشتهٔ شهید میلاد شادکام کلاس پنجم دبستان که صبح روز شهادتش به عنوان هدیه روز مادر به مادرش میدهد و راهی گلزار شهدا می شود. مادر کاغذ را نمی خواند و روی طاقچه می گذارد و برای میلاد دعای عاقبت به خیری می کند و این نامه می شود آخرین یادگاری و سند گریه های بی امان او پس از عروج میلادش.😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا