eitaa logo
🌄 مهمانان خدا 💕
288 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
53 فایل
پیامهای گوناگون. قرآن حدیث یاد شهدا و....
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ گاهی درمان در دارو نیست 🔹پادشاهی به‌علت پُرخوری و پرخوابی دچار درد شکم شد. 🔸هر حکیمی برای معالجه آوردند، سودی بر بیماری او نبخشید و سفتی شکم روان نساخت. 🔹طبیبی ادعا کرد گیاهی در بالای کوهی است که اگر پادشاه آن را بخورد شکم او درمان شود، ولی خاصیت درمانی آن گیاه این است که باید بعد از چیده‌شدن سریع خورده شود. 🔸این شرط سبب آن شد که پادشاه نتواند کسی را بفرستد تا آن گیاه را برای او از کوه بیاورد. 🔹تصمیم گرفت در تخت روان او را بالای کوه برند. ولی کسی حاضر به تضمین این امر برای پادشاه به‌علت صخره‌ای‌بودن کوهستان نشد. 🔸و پادشاه را یک راه ماند که خود به پای خود به بالای کوه رود. 🔹پادشاه سنگین‌وزن یک روز به‌سختی کوه‌پیمایی کرد و روز دیگری راه باقی مانده بود برسد که درد شکم شاه خوب شد و بر بیماری او فرجی حاصل شد. پس به‌همراه قراول به دربار برگشت. 🔸او که گمان می‌کرد طبیب در بالای کوه، کنار آن گیاه منتظر پادشاه است به‌ناگاه طبیب را در شهر یافت و پرسید: چرا بالای کوه نرفته بود؟ 🔹طبیب گفت: قبله عالم! چنین گیاهی در بالای کوه وجود نداشت؛ درمان درد تو در خوردن دارو نبود. بلکه فقط در حرکت و راه‌رفتن بود و من چنین کردم که تو تکانی به خود دهی و راهی بروی تا درمان شوی. 🔸ساعت‌ها اندیشه کردم تا چگونه تو را به درمان مورد نیازت نزدیک کنم و راهی جز این نیافتم. 🔹پادشاه بر ذکاوت طبیب احسنت گفت و او را به دربار خویش در طبابت جای بخشید.
🔆 ✍️ اصل قورباغه‌ای 🔹اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که 20 کیلو چاق شده‌اید، نگران نمی‌شوید؟ 🔸البته که می‌شوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن می‌زنید و می‌گویید: الو، اورژانس؟ کمک، کمک، من چاق شده‌ام‌! 🔹اما اگر همین اتفاق به‌تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و… آیا باز هم همین عکس‌العمل را نشان می‌دهید؟ نه! با بی‌خیالی از کنارش می‌گذرید. 🔸برای کسانی که ورشکسته می‌شوند، اضافه‌وزن می‌آورند، طلاق می‌گیرند یا آخر ترم مشروط می‌شوند، این حوادث یک‌باره اتفاق نمی‌افتد. 🔹یک ذره امروز، یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار و سپس می‌پرسیم: چرا این اتفاق افتاد؟ 🔸زندگی ماهیت انبارشوندگی دارد. هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می‌شود، مثل قطره‌های آب که صخره‌های سنگی را می‌فرساید. 🔹اصل قورباغه‌ای به ما هشدار می‌دهد که مراقب شرایطی که به آن عادت می‌کنید، باشید! 🔸ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم: به کجا دارم می‌روم؟ آیا من سالم‌تر، فهیم‌تر، با فرهنگ‌تر و عاقل‌تر از سال گذشته‌ام هستم؟ 🔹و اگر پاسخ منفی است بی‌درنگ باید در کارهای خود تجدیدنظر کنیم.
🔅 ✍️ غروری بی‌جا 🔹یک روز گرم شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به‌دنبال آن برگ‌های ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. 🔸شاخه چندین‌بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ‌ها جدا شدند. شاخه از کارش بسیار لذت می‌برد. 🔹برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان از افتادن مقاومت می‌کرد. 🔸در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت‌وگذار بود و به هر شاخه خشکی که می‌رسید آن را از بیخ جدا می‌کرد و با خود می‌برد. 🔹وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع‌کردنش صرف‌نظر کرد. 🔸بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین‌بار خودش را تکاند. 🔹تا اینکه به‌ناچار برگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می‌داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت. 🔸باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی‌درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. 🔹شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد. 🔸ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می‌گفت: اگرچه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده‌ای بود بر چشمان واقع‌نگرت که فراموش کنی زندگی تو در دستان من بود.
🔅‌ ✍️ همه مقصرند جز آقای دزد! 🔹خر فلانی رو شبانه دزدیدند! 🔸صبح، صدای صاحبش بالا رفت و اهالی روستا جمع شدند! 🔹یکی گفت: تقصیر معماره که دیوار رو کوتاه ساخته تا دزد به‌راحتی بیاد تو! 🔸اون یکی گفت: مقصر نجاره که در طویله رو محکم نساخته! 🔹یکی دیگه گفت: تقصیر قفل‌سازه که قفل ضعیفی ساخته! 🔸نفر بعدی گفت: مقصر خود الاغه که سروصدا نکرده تا صاحبش بفهمه! 🔹یکی گفت: مقصر صاحبشه، باید روزها می‌خوابیده، شب‌ها می‌رفته پیش الاغش! 💢خلاصه که همه مقصر بودن به جز آقای دزد!
🔅 ✍️ گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟ 🔹درسته که توی جامعه ما ‏اغلب فقط به خروجی نهایی توجه می‌شه، ‏اما فرق هست بین کسی که خودش مسیرشو ساخته ‏و براش زحمت کشیده ‏تا کسی که همه چی براش مهیا بوده. 🔸‏باید ببینیم هرکسی ‏جدا از امکانات خانوادگی‌اش چه کسیه ‏و چه قدر حرف برای گفتن داره. 🔹اصلا باید یک کار جدی روی این موضوع بشه ‏تا آدما ارزش بیشتری برای خودشون ‏و تلاش و زحمتشون قائل بشن ‏و با مقایسه‌های بی‌ربط ‏ارزش دستاوردهاشونو کم تلقی نکنن. ‏ 🔸فکر نکنن چون فلانی در فلان جایگاهه‌، ‏اون‌ها هم باید به اون موقعیت برسن، این‌طوری یادشون می‌ره چه قدر خودشون موفق هستن. 💢 ‏مقایسه نابه‌جا ‏فقط باعث می‌شه تا دستاوردهایی که ‏برای رسیدن بهشون جون کندی، ‏در ذهن خودت هم بی‌ارزش بشن.
🔴 بزرگان زاده نمی‌شوند، ساخته می‌شوند ✍وقتى که «حاتم طایى» از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که ۷٠ در داشت. هرکس از هر درى که مى‌خواست وارد مى‌شد و از او چیزى طلب مى‌کرد و حاتم به او عطا مى‌کرد. برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم‌بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى‌توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود را به زحمت مینداز.برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه‌اى پوشید و به‌طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت:تو دو بار گرفتى و باز هم مى‌خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟ من یک روز ۷۰ بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.حاتم طایی شدن آسان نیست.
🔅 ✍️ تفاوت باغبان و رهگذران 🔹باغبان پیری باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت داشت. 🔸روزی به پسرش که قصد رفتن به سربازی دارد پندی می‌دهد و می‌گوید: پسرم، هرساله در بهار وقتی درختان شکوفه می‌دهند و در تابستان میوه‌شان زرد شده و می‌رسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری می‌گیرند. 🔹ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آن‌هاست. 🔸در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنین هستند. اکثر آن‌ها رهگذران جاده زندگی‌اند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد یا سودی رسد، به تو نزدیک می‌شوند و تبسم می‌نمایند و در آغوشت می‌کشند. 🔹آن‌گاه هرگز از آغوش آن‌ها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظه‌ای بیش کنار تو نخواهند ماند. 🔸اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ آنان نیز همیشه همراه تو خواهد بود. 🔹دوستان عکس یادگاری‌ات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن!
✍️ یادمان رفته زندگی کنیم 🔹ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ! 🔸ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ! 🔹ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ‌ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ! 🔸ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ! 🔹ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ! 🔸ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ: ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ!
🔴صد بار اگر توبه شکستی، بازآ ✍️حضرت موسی (علیه‌السلام) در کوه طور در مناجات با خدا عرض کرد: یا رَبَّ العَارفِین! (ای خدای عارفان) پاسخ آمد: لبیک! (ندای تو را پذیرفتم) سپس عرض کرد: یا رَبَّ المُطیعین! (ای خدای اطاعت‌کنندگان) ‌ندا آمد: لبیک! دوباره عرض کرد: یا رَبَّ العَاصین! (ای خدای گنهکاران) این دفعه سه بار شنید: لبیک، لبیک، لبیک. موسی کلیم‌الله عرض کرد: بار خدایا! حکمتش چیست که سه بار لبیک فرمودی؟! خطاب آمد: عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند، ولی گنهکاران جز به فضل من پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناه ببرند؟!
🔅 ✍️ آنچه خدا به تو داده امانتی‌ست که روزی آن را پس می‌گیرد 🔹پیرمردی که ۸٠سالگی خود را پشت‌سر گذاشته، بیمار می‌شود. دست‌هایش لرزش عصبی گرفته و دیگر قادر به برداشتن درست اشیا نیست. 🔸از آن روز غذاخوردنش هم دچار مشکل شده است. چشم‌هایش هم بر اثر آب‌مروارید و کهولت‌سن بسیار کم‌سو شده و عینک هم درمانش نمی‌کند. 🔹یک روز صبح که از خواب برمی‌خیزد می‌بیند پاهایش هم دیگر برای همیشه از او قبل از مرگش خداحافظی کرده‌اند و او دیگر قادر به راه‌رفتن هم نیست و برای بیرون‌رفتن در روستا، پسرش باید او را روی کول خود سوار کند. 🔸برای بار اول که پسرش او را سوار بر کول خود می‌کند تا برای رفع دلتنگی از خانه بیرون رود، پیرمرد شدید گریه‌اش می‌گیرد. 🔹پسرش از او می‌پرسد: پدرجان! چرا گریه می‌کنی؟ 🔸می‌گوید: پسرم! قاعده دنیا بر آن است که آدمی را در ابتدای تولدش دست‌ها را قادر به برداشتن اشیا می‌کند و سپس پاها را قادر به حرکت‌کردن در سن کودکی کرده و به او برای ورود به دنیا و حرکت در آن خوش‌آمد می‌گوید. 🔹من دیدم که در پیری هم، همه آن‌ها را به‌ترتیب از من گرفت. ابتدا قدرت از دست‌هایم و اکنون که قدرت راه‌رفتن را از پاهای من گرفت یعنی به من هشدار می‌دهد که از روی زمین من بلند شو، بر پای دیگران باید راه بروی و به‌سوی خانه قبر و آخرتت حرکت کنی.
✨﷽✨ 🌼 اصل در کار نیک و بد، نیت شماست ✍برخی از ما به اشتباه تصور می‌کنیم که یک گناه، زمانی گناه است که فقط پیامد و نتیجه بدی داشته باشد. به‌طور مثال، وقتی کسی به کسی تهمتی می‌زند یا توهین می‌کند، فکر می‌کند که اگر دل او را نشکند این کار او گناه محسوب نمی‌شود. در حالی که این تصور کاملاً اشتباه است، چون اگر بنا بر این باشد؛ پس وقتی به کسی هم نیکی می‌کنیم، تا او شاد نشود، نیکی ما بدون اجر و ثواب است. وقتی یک فعل گناه صادر شد؛ اصل، نیت بدی است که به پشتوانۀ آن کار بد اتفاق می‌افتد، نتیجه آن هرچه باشد زیاد مهم نیست. در کار خیر هم به همین منوال است. برای عاق والدین‌ شدن نیازی به نفرین والدین نیست. هرچند نفرین کار را سخت‌تر و بخشش را تقریباً غیرممکن می‌سازد.
🔅 ✍️ ناگهان چقدر زود، دیر می‌شود 🔹وقتی چیزی در حال تمام‌شدن باشد، عزیز می‌شود! 🔸يک لحظه آفتاب در هوای سرد، غنيمت می‌شود! 🔹خدا در مواقع سختی‌ها، تنها پناه می‌شود! 🔸يک قطره نور در دريای تاريکی، همه‌ دنيا می‌شود. 🔹يک عزيز وقتی که از دست رفت، همه کس می‌شود. 🔸تابستان حالا که تمام می‌شود، به نظر قشنگ و قشنگ‌تر می‌رسد! 🔹و ما همیشه دیر متوجه می‌شویم. 💢 قدر داشته‌هایمان را بدانیم چراکه خیلی زود، دیر می‌شود.