eitaa logo
☀️مهر و ماه🌙 🇵🇸🏴
96 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
360 فایل
‌ معاویه: قوی تر از ذوالفقار علی سراغ داری؟ عمروعاص: آری، جهل مردم ... ‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
من که از دوری #تو. ...... @mehrOmah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@MehrOmah ⚪️ لگد به افتاده هشام بن اسماعیل [حاکم مدینه در زمان عبدالملک بن مروان] در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. با خاندان علی(ع) و مخصوصا امام علی بن الحسین زین العابدین(ع)، بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود. ولید پس از به قدرت رسیدن، هشام را معزول ساخت و به جای او عمربن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را حاکم مدینه قرار داد . عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان بن حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده، بیاید و داد دل خود را بگیرد . مردم دسته دسته می‌آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل می‌شد. خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام علی بن الحسین(ع) و علویین بود . با خود فکر می‌کرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستم‌ها و سبّ و لعن‌ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود . ولی از آن طرف، امام به علویین فرمود: خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم. هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام بن اسماعیل می‌آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هرلحظه انتظار مرگ را می‌کشید; ولی بر خلاف انتظار وی، امام طبق معمول -که مسلمانی به مسلمانی می رسد- با صدای بلند فرمود : «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و برحال او ترحم کرده، به او فرمود : «اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم». پس از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند. 📚 استاد مطهری، داستان راستان، ج1، ص290-289
@MehrOmah ⚪️ #امام_على عليه السلام : #دروغگو و مرده يكسانند؛ زيرا برترى زنده بر مرده، به سبب #اعتماد به اوست. پس اگر به سخن او اعتمادى نشود، زنده نيست. 📚غررالحكم حدیث 2104
❤️ در دلم، جایی برای هیچ کس غیر از تو نیست. @mehrOmah
✅ حکایت‌ آموزنده ✍ به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میک‌نید؟ گفتند: پیوسته مواظب‌ هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را حفـظ ڪنیم... 👌 بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـده اند. #ماه_شعبان @mehrOmah
🌺 بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم 🌺 مانده ام بی تو.چرا باغچه ام گل دارد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @mehrOmah
#قرآن_کریم #سوره_رعد_آیه28 💖گم شده مردم آرامشه ولی ⛪️مردم دنبال آسایش می گردند. @mehrOmah
دلم میخواهد صدایت را ببینم... @mehrOmah
@mehrOmah من ؟! من عاشق خودش بودم و کل خانواده‌اش لعنتی‌های دوست‌داشتنی ، همه‌شان زیبا و خوش‌تیپ و شیک‌پوش. به خانه ما که می‌آمدند ، حالم عوض می‌شد . نه که عاشق باشم ، نه ، بچه ده یازده ساله از عشق چه می‌فهمد؟! فقط مثلا یادم هست یک بار مدادرنگی بیست و چهار رنگی را که دوست پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آورده‌ بود نوی نو نگه داشتم تا عید ، که اینها آمدند و هدیه کردم به او. که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان ... یک بار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشت‌بام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون - فکر کنم - نِل را تا انتها ببیند ... این بار اما داستان فرق می‌کرد. دیشب به من - فقط به من - گفته بود برای صبحانه حلیم و نان بربری دوست دارد. و بی‌وقت هم آمده بودند ، وسط زمستان . زمستان برفی اوایل دهه شصت . من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر . او ، دو سال از من کوچک‌تر . هرکاری که کردم خوابم نبرد ، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم - قابلمه جان راستی هنوز با ماست ! - و زدم به دل کوچه ، به سمت فتح حلیم و بربری ... هوا تاریک بود هنوز ؛ اما کم نیاوردم . رفتم تا رسیدم به حلیمی ، بسته بود ... گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز می‌شود ... بچه یازده دوازده ساله شعورش نمی‌رسید آن وقتها که نانوایی و حلیم دیرتر باز می‌شوند ! خلاصه ، در صبح برفی با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت ! نان و حلیم بالاخره مهیا شد ، و برگشتم .. وقتی رسیدم خانه ، رفته‌ بودند ... اول صبح رفته‌ بودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان ... اصلا نفهمیده‌ بودند من نیستم ... هیچکس نفهمیده‌ بود ... خستگیش به تنم ماند ... خیلی سخت است که محبت کنی ، سختی بکشی ، دستهایت یخ کند ، پاهایت از سرما بی حس شود ، قابلمه داغ را با خودت تا خانه بیاوری ، نان داغ را روی دستانت هی این رو آن رو کنی تا دستت نسوزد ، ولی نبیند آن که باید... وقتی تلاش می‌کنی برای حال خوب کسی و نمی‌بیند ، خستگیش به تنت می‌ماند... همین ...
@MehrOmah توصیه های همسرانه ۱ . در مقابل همسر خويش, گرفتاري هاي روزانه و حوادث تلخ و ناگوار زندگي را با اخم و چهره عبوس مطرح نکنيد. ۲ . چنانچه کمبودي در منزل مشاهده مي‌شود, با کمال محبت و خوشرويي تذکر بدهيد. ۳ . به بستگان همسر خود مانند پدر و مادر و ساير اقوام وي احترام بگذاريد و براي دعوت آنان به خانه خود, قبل از همسر خود اقدام کنيد. ۴ . هيچ وقت از معاشرت همسر خود با بستگان صالحش جلوگيري نکنيد و در معاشرت و ديد و بازديد با بستگان وي پيشقدم باشيد. ۵ . با بستگان خود نزد همسرتان در گوشي نجوا نکنيد. ۶ . هيچ گاه خود را برتر از همسر خود معرفي نکنيد. سعي کنيد "من" و "تو" در زندگي زناشويي نباشد کلمه "ما" زندگي را گرم و لذت بخش مي‌کند. ۷ . وقتي که همسر شما عصباني است, او را با مهر و محبت آرام کنيد. ۸ . براي رفتن به مهماني و گردش, سعي کنيد همراه فرزندان و همسر خود باشيد و پيشنهاد همسر خود را در اين مورد به علت خستگي و کار رد نکنيد. ۹ . امتيازات اجتماعي؛ فرهنگي و اقتصادي فاميل خود را در صورتي که با همسر شما فاصله اجتماعي و طبقاتي دارند مطرح نکنيد. ۱۰ . کارهاي همسر خود, هر چند کوچک را تحسين کنيد. تمجيد و ستايش زن به علت روح لطيف و مهرباني که دارد, کليد کاميابي در زندگي زناشويي است. ۱۱ . در قبال همسر خود, در امور مختلف قدرت نمايي نکنيد. ۱۲ . زحمات و هزينه هايي را که براي پذيرايي خويشاوندان همسر خود صرف مي‌کنيد, هيچ گاه بر زبان نياوريد. ۱۳ . همسر خود را در خانه محصور و محدود نکنيد و وي را از دست يابي به شادي ها محروم نسازيد. ۱۴ . شادي و خنده هاي خود را در محل کار خود به جا نگذاريد و فراموش نکنيد که همسر شما در خانه هم نيازمند شادي و خنده هاي شماست. ۱۵ . کمک کردن در انجام کارهاي منزل را فراموش نکنيد و بدانيد همان مقدار که شما در خارج از منزل خسته مي‌شويد, زن هم در منزل از کارهاي خانه خسته مي‌شود و نيازمند مساعدت و قدرداني است.