لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
@MehrOmah
⭕️ نماهنگ #کوچه_شهید با شعر و خوانندگی علی زکریایی
📍مشتی بر بیانیه سفارتی یغما گلرویی و اِبی
مادر! یه روز میبینی
یه وطنفروش بیخونه
یه مست غرق در شهوت
میاد از جبهه میخونه
نگذاری که اسم من
تو هر شعری پیدا شه
خون من و همرزمام
بازیچه یغما شه
@MehrOmah
کسی که درباره پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف و شعور دارند،
احمق نیست، عزت نفس دارد.
کسی که برای شنیدن حرف ها و شعرها و قصه ها و اثار هنری یک جوان بی تجربه وقت می گذارد و حوصله به خرج می دهد،
احمق نیست، انسان است.
کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد،
احمق نیست، منظم و محترم است.
کسی که به دیگران اعتماد می کند و آنها را سر سفره خود می نشاند و به خانه اش راه می دهد یا به محفل دوستانه و چای و قهوه ای دعوت می کند و صمیمانه و دوستانه رفتار می
کند،
احمق نیست، متواضع و مهربان است.
کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم،
احمق نیست. کریم و جوانمرد است.
کسی که از معایب و کاستی های دیگران، درمی گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد،
احمق نیست. شریف است.
كسي كه در مقابل بي ادبي و بي شخصيتي ديگران با تواضع و محترمانه صحبت مي كند و مانند آنها توهين و بددهني نمي كند،
احمق نيست. مودب و باشخصيت است...
🔺انسان بودن هزينه سنگينی دارد...
@MehrOmah
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
🖋
@MehrOmah
⚪️ اثبات #ولایت امام علی (علیه السلام) با یک داستان ساده
متاسفانه اهل سنت ماجرای غدیر رو اینجوری تموم میکنن که منظور پیامبر در غدیر از کلمه "ولی" نسبت به حضرت علی علیه السلام یعنی دوست و یار بوده نه جانشینی و ولایت
حالا خودتون با خوندن این داستان قضاوت کنید منظور پیامبر را :
دو نفر، یکی شیعه و دیگری سنی، در خانه ای با هم زندگی می کردند.
یک روز برادر سنی به سفر رفت و در راه بود که برادر شیعه زنگ زد به او و گفت :
"سریع برگرد خونه که کار بسیار بسیار واجبی دارم؛
سنی گفت : "الان تو راهم نمی شه".
شیعه اصرار کرد و سنی باز قبول نمی کرد.
آخر آنقدر اصرار کرد که سنی قبول کرد که برگردد. وقتی برگشت گفت : "کار مهمت چی بود؟"
شیعه گفت : فقط خواستم بگم دوستت دارم، و تو دوست منی. همین".
سنی عصبانی شد و گفت : "فلان فلان شده مگه مرض داری این همه راه منو کشوندی که همینو بگی؟ مگه آزار داری؟
📍شیعه گفت : "این همون حرفیه که شما در مورد پیغمبر می زنید!
⚠️میگویید پیامبر(صلی الله علیه و آله) این همه مردم رو معطل کرده، وقتی به #غدیرخم میرسه دستور توقف میده، میگه اونایی که جلو افتادن بگین برگردند و صبر میکنیم اونایی که نرسیدن برسن.
📍میگن انقدر هوا گرم بوده که مردم زیر شکم شتر پناه میبردند و عبا روی سرشون می انداختند. تعدادشون ۱۲۰هزار نفر بوده.
🌴اون وقت پیغمبر این همه آدم رو معطل کنه اذیت بشن که بگه علی فقط دوست منه ؟؟
🖋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@MehrOmah
⚪️ پرده برداری از حقایقی درباره #غصب_خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام توسط شیخ بزرگ الازهر بعد از 1400 سال