eitaa logo
مهر ماندگار
1.7هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
46 فایل
یاوران وقف/ خادمان قرآن و امامزادگان فرهنگی _ اجتماعی _ سیاسی ارتباط با مدیر کانال: @khrazaviadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
📔📒📕📗📘📙📔📒📕📗📘📙 🔴 به زودی در کانال مهر ماندگار؛ 💠 هر شب یک داستان از سردار دلها... ✅ بنا داریم به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید مقاومت حاج ، از همین جمعه ۲۸ آذرماه هر شب ساعت ۲۱:۰۰ داستان های زیبا از زندگی و مجاهدت‌های این سردار رشید اسلام رو در کانال منتشر کنیم. 🕰هر جمعه‌، مسابقه و داریم از داستان هایی که هر هفته منتشر میشه 🏆🏆🏆🏆🏆 🔰این مجموعه داستان ها برگرفته از کتاب «مالک زمان» است که به همت گروه فرهنگی شهید هادی تهیه شده. این کتاب مجموعه داستان‌های کوتاه از سخنان امیرالمومنین علی علیه السلام به اشتر و خاطرات شهید است که به بیان گوشه‌ای از اشتراکات دو فرمانده می‌پردازد. @Mehremaandegar
💠 بعد از نماز می‌خواستم حسین آقا را ببینم و درباره‌ی موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. 🔹دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم. او در حالی که اورکتش را روی شانه‌هایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز می‌آید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده. در حالی که به او لبخند زدم، نگاه معنی‌داری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بنده‌ی او به سر و وضعم برسم! 📚 از کتاب ؛ خاطراتی از 👤 راوی: سردار شهید حاج @Mehremaandegar
مهر ماندگار
📕📗📘📙📒📕 💠شجاعت در دل دشمن(۱) #داستان_چهارم #مالک_زمان 🔹وقتی جنایتهای داعش را می‌دیدم مو به تنم س
📕📗📘📙📒📕 💠شجاعت در دل دشمن(۲) 🔹بالگرد از بالای سر من گذشت و در وسط شهر فرود آمد، با خود گفتم کاش الان آنجا بودم تا می توانستم ماجرا را بفهمم، اما چیزی به پایان پستم نمانده بود و باید اذان صبح دکل را تحویل می‌دادم. 🍁🍁🍁🍁 🔸موقع اذان شد و از شخصی که به جای من آمده بود پرسیدم: دیشب چه اتفاقی در آمرلی افتاد؛ گفت: ژنرال برای فرماندهی به اینجا آمدند. پرسیدم چی؟ مرا دست انداختی؟ گفت: خودت می توانی بروی و مشاهده کنی، سوئیچ ماشین را گرفتم و تا مرکز شهر تخت گاز آمدم، به میدان شهر رسیدم، پیاده شدم و خودم را به مردم که دور شخصی حلقه زده بودند و به حرف‌هایش با دقت گوش می کردند، رساندم. دستم را روی شانه بغل دستی گذاشتم و بدون سلام پرسیدم او کیست؟ لبخندی قهرمانانه زد و گفت او است؛ دستم را از روی شانه اش برداشتم و روی سینه ام گذاشتم و در دل زمزمه کردم: فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ 🌾🌾🌾🌾 🔹حرف هایش با مجاهدین تمام شد، سریع نقشه عملیات را پهن کرد و کارها را تقسیم نمود. در عرض چند روز شهرمان را کامل آزاد کرد. شهری که در محاصره ۳۶۰ درجه داعش قرار داشت. هنوز هم از خودم می‌پرسم این مرد چه شجاعتی داشت! که خود را وارد شهر محاصره شده کرد، این چه مردانگی داشت که خود را فدای ملتی دیگر کرد، این چه ژنرالی بود که در عرض چند روز، داغ آمرلی را بر دل داعش گذاشت؟ او واقعاً که بود؟ یقین داشتم که او صلابت و شجاعت را از آموخته بود. 🍁🍁🍁🍁 🔸امیرالمومنین علیه السلام در حکمت ۴۷ از نهج البلاغه می فرماید: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَي قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَي قَدْرِ أَنَفَتِهِ...» قدر مرد به همت اوست، و راستی و صداقتش به قدر مردانگی او، و شجاعتش به قدر غیرت اوست... 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با و 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. @Mehremaandegar
مهر ماندگار
📗📕📒📙📘📕 💠قهرمان مقابل دشمن(۱) #داستان_پنجم #مالک_زمان راوی: مسعود بازرانی، مسئول منطقه کردستان عراق
📗📕📒📙📘📕 💠قهرمان مقابل دشمن(۲) راوی: مسعود بازرانی، مسئول منطقه کردستان عراق 🔹حین رانندگی به ذهنم خورد با سفارت آمریکا و انگلیس تماس بگیرم و از آنها تقاضای کمک کنم، زنگ زدم و شرایط را برای شخصی که پشت تلفن بود تشریح کردم اما صدایی نیامد؛ منتظر ماندم تا آن شخص به حرف درآمد و گفت: اگر بخواهیم شما را کمک کنیم حداقل ۶ ماه طول می کشد تا این طرح تصویب شود، از عصبانیت بدون خداحافظی گوشی را سر جایش گذاشتم و تنها به مردم بدبخت فکر کردم. 🌾🌾🌾🌾 🔸در این افکار بودم که به ذهنم خورد با تماسی بگیرم و از او کمک بخواهم، روحیه ام برگشت و مشغول تماس شدم، خدا خدا میکردم گوشی را بردارد. بعد از چند لحظه گوشی را برداشت، وقتی صدایش را شنیدم احساس امنیت کردم، وجودم را آرامش فرا گرفت. یادم رفته بود چه می خواهم بگویم، ناگاه به خودم آمدم و شرایط حساس کردستان را گفتم. فوراً در جواب گفت: امشب را مقاومت کنید فردا خودم را به آنجا می‌رسانم. 🍂🍂🍂🍂 🔹از او خداحافظی کردم و خودم را به نیروهای خط رساندم، وقتی از ماشین پیاده شدم با جمعیتی محزون و ناامید روبه رو شدم، رفتم جلو آرام آرام قدم زدم تا به آن ها رسیدم، ایستادم و همه را به سمت خودم فراخواندم، وقتی همه جمع شدند به آنها گفتم امشب را هرطور که هست مقاومت کنید تا فردا ژنرال به همراه نیروهایش به ما ملحق شوند، همه از شادی فریاد می زدند و با روحیه چند برابری به مقاومت پرداختند. 🍁🍁🍁🍁 🔸ساعت ۷ صبح شد، از فرودگاه تماس گرفتند که ژنرال سلیمانی به همراه چند تن از نیروهایش وارد اربیل عراق شدند، چند ماشین هماهنگ کردم و به استقبال آنها رفتم. اما با صحنه عجیبی روبرو شدم... ادامه دارد... 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با و 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. @Mehremaandegar
مهر ماندگار
📗📕📒📙📘📕 💠قهرمان مقابل دشمن(۲) #داستان_پنجم #مالک_زمان راوی: مسعود بازرانی، مسئول منطقه کردستان عراق
📗📕📒📙📘📕 💠قهرمان مقابل دشمن(۳) راوی: مسعود بازرانی، مسئول منطقه کردستان عراق 🔹فکر میکردم تعداد نیروها زیاد باشد اما با صحنه عجیبی روبرو شدم. ژنرال با ۵۰ نفر از نیروهای سپاه قدس منتظر ما ایستاده بود، رفتم خدمتشان و با همه سلام و علیک کردم. بعد از حال و احوال ها سردار گفت وقت برای دید و بازدید بسیار است ما را به نیروهای مقاومت برسانید، با آنها به سمت خط حرکت کردیم، در راه با خود می گفتم با ۵۰ نفر چگونه می خواهد شهر را نجات دهد، نکند شوخی اش گرفته؟!! اگر موفق نشود خودش هم شهید می شود. 🌾🌾🌾🌾 🔸چندی نگذشت که به نیروهای خط رسیدیم، بدون اندک معطلی همه را فراخواند و با نقشه هایی که داشت طرح عملیاتی را ترسیم کرد، در تخیلم نمی‌گنجید. ۴۸ ساعت از آمدن ژنرال گذشته بود که به من خبر دادند محاصره شکسته شد، خودم را با عجله به خط رساندم، از چند نفر که آنجا بود صحت خبر را پرسیدم و همه آن را تایید کردند. 🍂🍂🍂🍂 🔸آن ها گفتند تنها رمز پیروزی ما ژنرال سلیمانی بود، از آنها دلیلش را جویا شدم، گفتند: دیروز یک داعشی را اسیر و آن را در اتاق زندانی کردیم. یکی از نیروها از او پرسید: چرا اینقدر ضعیف مبارزه کردید و مناطق را پس دادید، آن داعشی گفت: به ما خبر دادند به اینجا آمده و میخواهد فرماندهی را برعهده بگیرد، این خبر روحیه جنگ ما را به شدت تضعیف کرد و باعث شد افراد از اینجا فرار کنند، من از تعجب درمانده شدم ولی خوشحال بودم از اینکه شیرمردی مثل شهر اربیل را از دست حرامیان نجات داد. 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با و 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. @Mehremaandegar
📕📘📗📙📒📕 💠میهن پرست(۲) راوی: یکی از بسیجیان لشکر ثارالله و حاج قاسم سلیمانی 🔹 دوان دوان به سمت تیربار رفتم و هرچه فشنگ داشت به خود بستم و راهی چادر فرمانده شدم. اینقدر خشمگین بودم که هرکس مرا می‌دید راهش را از من جدا می‌کرد، چنان گرد و خاکی به راه انداختم که انگار چند سال سن داشتم!!! مقابل چادر فرمانده رسیدم، از کسی که آنجا بود پرسیدم: نام فرمانده اینجا چیست؟ 🌾🌾🌾🌾 🔸او گفت: ؛ رفتم جلوتر و گفتم: من با فرمانده سلیمانی کار دارم. افرادی که آنجا بودند جلوی مرا گرفتند و اجازه ورود ندادند، چند ثانیه نگذشته بود که خود فرمانده مقابل چادر آمد، وقتی قیافه مرا دید متعجب شد، از من پرسید چه شده پسرم؟ 🍂🍂🍂🍂 🔹بغض گلویم را مثل خنجری پاره کرد و با گریه گفتم: چه کار کنم تا مرا در عملیات راه بدهید؟ بدوم؟ از تپه ها بالا بروم؟ مسابقه تیراندازی بدهم؟ چه کار کنم تا سنم را مد نظر قرار ندهید، هر کاری بگویید انجام می‌دهم، تا مرا در جبهه نگه دارید. حرفم که تمام شد سرم را زیر انداختم و با دست اشک‌هایم را پاک کردم. فرمانده گفت: سرت را بالا بگیر مرد، تو از خیلی از مردها مردتری. اگر تو شرکت نکنی چه کسی شرکت کند؟ حتماً تمرین کن و در این عملیات ما را همراهی کن. از او تشکر کردم و آنجا را ترک نمودم. بعدها فرمانده این خاطره را میان مردم بازگو کرد و گفت: میهن پرستی را باید از نوجوان ۱۳ ساله جنگ آموخت. 🍁🍁🍁🍁 🔸امیرالمومنین علی علیه السلام در قسمتی از نامه ۵۳ به مالک اشتر می‌فرماید: وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ، فَإِنَّهُ لَا يَدَ لَكَ بِنِقْمَتِهِ وَ لَا غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ؛ وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ، وَ لَا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ، وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً؛ وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ؛ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ 🌾🌾🌾🌾 🔹ای مالک؛ خود را برای جنگ با خدا بسیج مکن که تو را در برابر خشم او توانی نیست و از عفو و بخشایش او هرگز بی‌نیاز نخواهی بود. هرگاه کسی را بخشیدی، از کرده خود پشیمان مشو و هرگاه کسی را عقوبت نمودی از کرده خود شادمان مباش. هرگز به دنبال خشمی که از آن امکان رهایی هست نرو و مگوی که مرا بر شما امیر ساخته اند و باید فرمان من اطاعت شود. زیرا چنین پنداری سبب فساد و سستی دین و نزدیک شدن دگرگونی در نعمت‌هاست. هرگاه از سلطه و قدرتی که در آن هستیم غروری پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهایی تواناست که تو را بر آنها توانایی نیست. این نگریستن غرور تو را تسکین می دهد و تندی را فرو می دهد و عقلی را که از تو گریخته به تو باز می‌گرداند. 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با و 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. @Mehremaandegar
مهر ماندگار
📕📘📗📙📒📕 💠 کتابی برای او(۱) #داستان_بیست_ودوم #مالک_زمان راوی: سردار علی آسودی 🔹یکی از آرزوهای من ا
📕📘📗📙📒📕 💠 کتابی برای او(۲) راوی: سردار علی آسودی 🔹 بعد از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم چه شد؟ سردار موافقت کرد؟ سرش را پایین انداخت و از جیب کتش نامه‌ای را در آورد، نامه را روبرویم گرفت و گفت جواب نامه‌ات را داده، نمی خواهی بخوانی؟ نام را از او گرفتم و روی میزم گذاشتم، به آرامی چسبش را باز کردم و کاغذ را روی میز پهن کردم. 🌾🌾🌾🌾 🔸با استرس شروع به خواندن کردم، او با دست خط خودش نوشته بود: برادر عزیزم جناب آقای آسودی ان شاالله خدا همه ما را عاقبت بخیر کند، از عنایات جنابعالی تشکر می‌کنم، تا زنده‌ام نمی‌خواهم چیزی در مورد خودم نوشته یا به تصویر کشیده شود. ما انسانیم و همه در معرض نفسانیت‌های گوناگون و خطرناک. 🍂🍂🍂🍂 🔹دعا کنید شهید شوم آن وقت هر چه دوست داشتید بنویسید. انسان اگر متکی به خداوند باشد و به او و نصرتش مطمئن گردد در چشم دشمن بزرگ جلوه می‌کند. همین که لیاقت سربازی ولایت را دارم از خدا سپاسگزارم. امضا . نامه را با چند قطره اشک امضا کردم و درش را بستم به راستی سرباز ولایت بود. 🍁🍁🍁🍁 🔸امیرالمومنین علی علیه السلام در قسمتی از نامه‌اش به مالک می‌فرماید: وَ إِیَّاکَ وَ الْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ الثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا وَ حُبَّ الْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ 🌾🌾🌾🌾 🔹از خود پسندی و تکیه بر آنچه تو را آلوده به خودپسندی کند، و از علاقه به ستایش و تعریف مردم بر حذر باش، زیرا این حالات از مطمئن‌ترین فرصت‌های شیطان در نظر اوست تا نیکی نیکوکاران را نابود کند. 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با و 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. @Mehremaandegar
مهر ماندگار
📕📘📗📙📒📕 💠 آن پیرمرد(۲) #داستان_بیست_وششم #مالک_زمان راوی: سردار کریمی معاون نیروی انسانی سپاه 🔹مرد
📕📘📗📙📒📕 💠 کبوترها(۱) راوی: اکبر کشاورز شیرازی 🔹حدودا ده سال پیش یک روز صبح دلم گرفت و برای این که حالم بهتر شود تصمیم گرفتم به گلزار شهدای بهشت زهرا بروم، همیشه عادت دارم وقتی غصه دار می شوم سری به رفقایم در بهشت زهرا بزنم تا کمی آرامش بگیرم، شال و کلاه کردم و با غصه و ماتم از خانه بیرون زدم، کنار خیابان ایستادم تا ماشینی بگیرم و دربست تا گلزار شهدای بهشت زهرا بروم، بعد از چند دقیقه ماشینی پیدا شد و مرا سوار کرد، راننده هم تیپ خودم بود و انگار بعضی از تکه های وجودش در بهشت زهرا مدفون بودن. 🌾🌾🌾🌾 🔸ساعت حدود نه بود که به قطعه شهدا رسیدیم، بر سر مزار دوست شهیدم نشستم و از زمونه و مردم گله کردم، چند ساعتی مشغول حرف زدن و گریه کردن بودم که ناگهان متوجه صدایی از پشت سر شدم، از جایم بلند شدم و به عقب نگاه کردم، مردی با کیسه گندم در حال عبور از قطعه بود، کمی دقت کردم، درست می دیدم؟! او حاج بود! 🍁🍁🍁🍁 🔹متوجه حال خرابم شد و به سمتم آمد، او را در آغوش گرفتم و شروع کردم به درد و دل کردن. چند ساعتی روی خاک ها نشستیم و صحبت کردیم تا اندکی دلم باز شد. حرف‌هایمان که تمام شد حاج قاسم گفت: بلند شو برویم، کار اصلی از یادم رفت، از او پرسیدم حاجی چکار داشتین؟ 🍂🍂🍂🍂 🔸گفت: بلند شو تا به قطعه شهدای گمنام، آنجا به تو می گویم. ایستادم و با دستانم پشت لباس خودم و سردار را که خاکی بود مرتب کردم و راه افتادیم، خیلی دقت داشتیم از روی قبر شهدا عبور نکنیم، سریع به آنجا رسیدیم. حاجی رو کرد و بمن گفت: چند وقت پیش سر قبر شهدا نشسته بودم که چند گنجشک و یاکریم خورده شیرینی روی قبر را به سختی جمع آوری می‌کردند و می‌خوردند، تصمیمم گرفتم هر هفته به اینجا بیایم و روی قبرها گندم و ارزن بریزم، به او گفتم شما با این همه مشغله این کار را به اشخاص دیگر بسپرید. 🌾🌾🌾🌾 🔹حاجی گفت: ای بابا، همین کارها آن دنیا دست ما را می گیرد، اندکی گندم و ارزن مشت کرد و گفت: می‌خواهی کمکم کنی؟ به او گفتم چرا که نه، حتما. ✅ادامه دارد ... 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با و 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. @Mehremaandegar
📕📗📘📙📕 💠 رمان و مسابقه مالک زمان پایان یافت/منتظر رمان و مسابقه جدید ما باشید 🔰۷۷ شب در کانال مهر ماندگار با کتاب مالک زمان و یاد سردار دلها، شهید حاج همراه هم بودیم، که ۳۰ داستان کوتاه و ۱۱ مسابقه از کتاب مالک زمان رو خوندیم و در مسابقه شرکت کردید. ✅جوایز نقدی برای برندگان تا هفته نهم واریز شد و برندگان این دو هفته باقیمانده هم پس از مشخص شدن نفرات، واریز می‌شود. 🌀 نحوه خرید کتاب مالک زمان ✅۱۲ داستان دیگر از کتاب باقیمانده و کسانی که مایل هستند بقیه داستان ها را بخوانند و کتاب را داشته باشند، می‌توانند کتاب را از سایت انتشارات هادی از طریق سایت زیر با تخفیف خریداری کنید: http://nashrhadi.com 🌀رمان و مسابقه جدید با نظر شما انتخاب می شود همراه با 🎁 🔻می‌خواهیم داستان جدیدی رو با نظر شما همراهان عزیز کانال شروع کنیم. شما می توانید کتاب و داستان های زیبای‌تان را معرفی و بخش‌هایی از آن را برای شناسه زیر در ایتا یا تلگرام ارسال نمایید تا انتخاب و انتشار یابد: @khrazaviadmin 🌀 به بهترین پیشنهاد ارزنده ای اهدا می شود. @Mehremaandegar
💠 تجلیل دختر ایتالیایی از سپهبد شهید قاسم سلیمانی 🌀دختر ایتالیایی در توئیتی عکس شهید سرلشکر و پاپ را منشر کرد و نوشت: دستی که کمک می کند مقدس تر از دستی است که نماز می خواند. @Mehremaandegar