eitaa logo
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
2.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
13.6هزار ویدیو
111 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰او ترکیبی از تخصص و تعهد بود... 🔴هر یک از شهدا معمولا به یک سری ویژگی های خاص شناخته می‌شوند! مثلا شهید ابراهیم هادی به جوانمردی و اخلاص یا شهید همت به سخت‌کوشی و کم‌خوابی! 🔴در این میان شهید چمران همچون شهید بابایی ، به تخصص و تعهد شناخته میشوند. در رشته‌ی خود بالاترین قله‌های تخصص را فتح کرده بودند و در عین حال بیشترین تعهد را به اسلام و انقلاب داشتند! 🔴 میتواند الگوی مناسبی برای افراد انقلابی باشد و از او بیاموزند که هم در راه متخصص شدن بکوشند ، هم پایبند به آرمان‌ها باشند و هم در راه متخصص شدن ، ظواهر دنیا را با آرمان‌ها مبادله نکنند و تا اخرین نفس به اسلام و انقلاب خدمت نمایند! ✍میلاد خورسندی
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ این فیلم حکایتی کوتاه اما واقعی است از مردان آخرالزمان در روایات آمده است که در نزدیکی ظهور مردی از قم، مردم را به سوی خدا دعوت می کند، افرادی گرد او جمع می شوند که قلبهایشان همچون پاره های آهن ستبر است که بادهای تند حوادث، آنان را نمی لغزاند، از جنگ خسته نشده و نمی ترسند اعتماد آنان بر خداست و سرانجام کار از آن پرهیزکاران است.... 📹 « ببینید مردان آخرالزمانی را » ༺-----------------------------------------------
15.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 این امتحـانه، این ابتـلائـه❗️ در یڪ امتحـان سراسـری و بزرگ هستیـم❗️
رمان آنلاین زن،زندگی، آزادی قسمت هفتاد و ششم: با پاشیده شدن مایع سردی روی صورتم،چشمانم را باز کردم،نور برق بالای سرم مستقیم به چشمم می تابید و باعث میشد اطراف را درست نبینم، چشمانم را بستم وباز کردم و سرم را به طرف راست چرخاندم، من کجا هستم، این کیه؟ مردی با نگاه خیره اش به من چشم دوخته بود، تا چشمانم را باز کردم جلوتر امد، دستش را به طرف دستم آورد تا دستم را بگیرد تمام توانم را جمع کردم و دستم را با بی حالی عقب کشیدم. کم کم ذهنم به کار افتاد، درسته این اریک باید باشه.. اریک اوفی کرد و گفت: چته؟ چرا با جولیا راه نیومدی؟ مگه چی ازت خواست؟! غیر از اینکه ازت خواست غذات را بخوری؟! جولیا دختر مهربونی هست ، چرا باهاش لج میکنی؟ حوصلهٔ حرف زدن را نداشتم، پتویی را که تا روی سینه ام بود، آرام تا روی سرم بالا کشیدم و صورتم را به سمت چپم چرخاندم، چشمانم را بستم و سعی کردم ذهنم را خالی از هر فکری کنم، با وجود ضعف بدنی شدیدی که داشتم و ضربه های پی درپی، توان هیچ کاری حتی فکر کردن را نداشتم، هراز گاهی دردی درون شکمم می پیچید، نمی دانستم این درد به خاطر گرسنگی هست یا اون قلب کوچک طلایی که اینک میهمان دل و روده ام بود. نمی دانم چه مدت گذشته بود، اصلا نمی دانستم شب بود یا روز، تاریخ همه چیز از دستم در رفته بود که با تکان های شدید شانه ام از جاپریدم. مثل انسان های برق گرفته سرجایم نشستم، جولیا با دستپاچگی تکان دیگری بهم داد و گفت: پاشو...پاشو دخترهٔ خیره سر، پاشو از اینجا باید بریم. ذهنم کار نمی کرد، خواب زده بودم و نمی دانستم چه کنم جولیا که حالت من را دید ، مثل ببری خشمگین به طرفم آمد و دستم را گرفت و محکم به سمت خودش کشید به طوریکه تلو تلو خوران از روی تخت پایین آمدم و دیدم من را به سمت در می برد، نگاهی به لباس های تنم کردم، خدای من! تاپ سفید و بدون آستین...با این وضع که نمی تونستم بیرون برم، همانطور که از لبه تخت فاصله میگرفتم، دستم را دراز کردم و مانتویم را از انتهای تخت برداشتم، میخواستم به سمت صندلی بروم و شالم را بردارم که جولیا متوجه هدفم شد و گفت: شال را می خوای چکار کنی؟ بدو بیا میگم وضعیت اضطراری ست و مرا با خودش از در خارج کرد. مستقیم به سمت اتاق خودش رفت. انتهای اتاق، اریک منتظر ما بود، کنار قفسه ای که به چشم میخورد ایستاد،دکمه ای را که از بیرون مشخص نبود، بغل قفسه ها زد و قفسه ها کنار رفتند و از پشت آن دری نمایان شد. اریک داخل شد و جولیا مرا داخل اتاقکی که معلوم نیست چی بود هل داد. پشت در تاریک بود و انگار راهرویی بود که با چندین پله به زیر زمین خانه منتهی می شد. مثل انسان های مسخ شده دنبال اریک راه افتاده بودم و پشت سرم هم جولیا در حرکت بود، اصلا نمی دانستم دلیل این حرکاتشان چیست؟ چرا اینقدر دستپاچه هستند و انتهای راهی که میریم به کجا ختم میشه؟ کل تنم درد می کرد اما مجبور به راه رفتن بودم، از پله هایی که ما را به پایین میبردند گذشتیم و وارد راهروی تاریک و تونل مانندی شدیم... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹شعر زیبای نزار قطری در وصف 🌺🕊🕊🕊🕊🕊 فقط حیدر امیرالمؤمنین است❤️✨ . .جهت سلامتی و فرج قائم آل محمد صلوات🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجعم🌺 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لافتی الا علی لاسیف الی ذوالفقار 🌸💎🌸
: بسم الله الرحمن الرحیم فراز هایی از وصیت نامه شهید دکتر مصطفی چمران ....خوشحالم که از این دنیا دل بریده ام.همه چیز را ترک کرده ام و علایق را زیرپا گذاشته ام و قید و بند را پاره کرده ام و دنیا و مافیها را سه طلاقه کرده ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم.از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام متاسف نیستم.از اینکه آمریکا را ترک گفته ام،از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم،از اینکه دنیای علم را فراموش کرده ام،از اینکه از همه زیباییها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام متاسف نیستم.... به سه خصلت ممتازم:اول عشق که از سخنم و نگاهم،دستم و حرکاتم،حیات و مماتم عشق می بارد.درآتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم.در زندگی جز عشق نمی خواهم و به جز عشق زنده نیستم.دوم فقر که از قید همه چیز آزادم و بی نیازم و اگرآسمان و زمین را به من ارزانی کنند تاثیری نمی کند.سوم تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد و مرا با محرومیت آشنا می کند.... وصیت من درباره مال و منال نیست.زیرا میدانی که چیزی ندارم...از آنچه به دست من رسیده به خاطر احتیاجات شخصی چیزی برنداشتم و جز زندگی درویشانه چیزی نخواستم... « ۳۱خرداد ماه سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران گرامی باد برای شادی روح همه شهداء بالاخص این شهید عزیز   ┄┅┅┅🍃🌺🍃┅┅┅┄ 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنج گروهی که دعایشان اجابت نمی شود 🔺دکتر رفیعی ┄┅┅┅🍃🌺🍃┅┅┅┄ 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
28.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑چهار نکته کلیدی راجع به فواید خواندن و حفظ بودن آیةالکرسی ┄┅┅┅🍃🌺🍃┅┅┅┄ 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ۰
🔅 قبل از عملیات فــاو؛ بچه‌های گردان راهی مشهد الرضا (ع) شدند. در باغی که محل اسکان نیروها بود؛ بچه‌ها توسلی به ساحت مقدس حضرت پیداکردند و سینه زنی مفصلی انجام شد. 🔸 ابراهیم خیلی تو عالم خودش بود. بچه‌ها که بیرون آمدند، ایشان هم با آن حالت معنوی خودش به برادر عزیزمان حاج عباس آهسته گفت : «آقـا، گـــرفـتی؟!» حاجی گفت: «چی؟» بعد میگوید: «من گــرفتـم؛ ولی مدیونی تا من زنده هستم به کسی بگویی.» 🌹 نمیدانم چه تماس و توسلی با حضرت برقرار کرد که همان جا امضای شهادت را از خود آقـــا گرفت. ✓ وصیت شــهید:  .. و دشمنان مکتبم ببینند که گرچه چشمها و دستها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفته‌اند؛ اما یک چیز را نتوانسته‌اند از من بگیرند و آن ایمان و هدفم میباشد؛ که عشق به الله است و معشوقم به مطلق جهان هستی و عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است. خدایا جندالله را که با سوگند به ثارالله، در لشگر روح الله، برای شکست عدوالله، استقرار حزب الله، زمینه ساز حکومت بقیه الله است؛ حمایت کن. آمین یا رب العـالمین. 🌷 شهـید ابـراهیــم اصفــهانی فرمانده گردان عمار لشکر حضرت رسول (ص) شهـادت بهــمن ۶۴ / فتـح فــــاو گلــزار شهدای بهشت زهــرا (س) قطعه ۲۷ / ردیف ۸  
🔅 قبل از عملیات فــاو؛ بچه‌های گردان راهی مشهد الرضا (ع) شدند. در باغی که محل اسکان نیروها بود؛ بچه‌ها توسلی به ساحت مقدس حضرت پیداکردند و سینه زنی مفصلی انجام شد. 🔸 ابراهیم خیلی تو عالم خودش بود. بچه‌ها که بیرون آمدند، ایشان هم با آن حالت معنوی خودش به برادر عزیزمان حاج عباس آهسته گفت : «آقـا، گـــرفـتی؟!» حاجی گفت: «چی؟» بعد میگوید: «من گــرفتـم؛ ولی مدیونی تا من زنده هستم به کسی بگویی.» 🌹 نمیدانم چه تماس و توسلی با حضرت برقرار کرد که همان جا امضای شهادت را از خود آقـــا گرفت. ✓ وصیت شــهید:  .. و دشمنان مکتبم ببینند که گرچه چشمها و دستها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفته‌اند؛ اما یک چیز را نتوانسته‌اند از من بگیرند و آن ایمان و هدفم میباشد؛ که عشق به الله است و معشوقم به مطلق جهان هستی و عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است. خدایا جندالله را که با سوگند به ثارالله، در لشگر روح الله، برای شکست عدوالله، استقرار حزب الله، زمینه ساز حکومت بقیه الله است؛ حمایت کن. آمین یا رب العـالمین. 🌷 شهـید ابـراهیــم اصفــهانی فرمانده گردان عمار لشکر حضرت رسول (ص) شهـادت بهــمن ۶۴ / فتـح فــــاو گلــزار شهدای بهشت زهــرا (س) قطعه ۲۷ / ردیف ۸  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا