eitaa logo
مصباح‌الهدی‌چراغ‌جبهه‌ی‌مقاومت1🚩🏴
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
11.8هزار ویدیو
101 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda1 ارتباط با ادمین👇 @Yaalimadad50 ادمین تبلیغات 👇 @Mesbah_mhdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🥀🌹💐🌻🌼🌷🌾💮🏵🌸 باسلام وادب وحترام خدمت شماهمراهان محترم ازامشب رمان جدیدبه نام زن زندگی آزادی تقدیم حضورتون میشه امیدوارم که موردپسندواقع بشه سپاس ازهمراهی شما بزرگواران 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 به نام خدا رمان انلاین: زن، زندگی، آزادی قسمت: اول📜 سحر برای چندمین بار گوشی را در دستانش چرخاند و خیره به پیجی شد که انگار فیلتر شده بود، زیر لب فحشی داد و بی هدف از جا برخواست... چند دور طول اتاق را پیمود و زیر لب گفت: همین روزا باید بهم خبر میدادن... آخه چقد من بدشانسم، درست همین روزی که قراره ستاره بخت من بدرخشه باید اینطوری بشه، اما... اما اونا شماره منو دارن، باید تماس میگرفتن دیگه... سحر اوفی کرد و دوباره برگشت سر جای قبلیش، روی صندلی چرخان پشت میز چوبی با رویه شیشه ای نشست، خیره به میز شد و یاد اونروزی افتاد که باباش با شوق و ذوق و بنا به اصرار سحر این میز و صندلی را گرفته بود، سحر تازه کلاس زبان انگلیسی توی مؤسسه میرفت و جز برترین های مؤسسه بود و سحر اینو مدیون استعداد و علاقه اش به زبان انگلیسی میدونست. درست چند ترم بعد از آموزش زبان، پیشرفت سحر اعجاب انگیز شد و سحر توی نت دنبال هم صحبت های خارجی میگشت که همون موقع از شانس خوبش توی یه پیج خارجی با جولیا آشنا شد، یه زن مهربون و خونگرم که از همون اول رفاقت با سحر، با دل سحر راه میمود و این هم صحبتی از هفته ای یک بار رسید به روزی یک بار... سحر از آرزوهاش با جولیا صحبت کرد و گفت که دوست داره دنیا را ببینه اما با درآمد کمی که پدرش داشت و از طرفی تعصب کور کورانه مذهبی که خانواده اش داشتند، رفتن به بلاد خارجه آرزویی دست نیافتنی برای سحر بود، اما جولیا قول داده بود این ارزو را به همین زودی برای سحر برآورده کند، بدون اینکه کوچکترین هزینه ای کند، اما... اما.. سحر توی دریای فکر و خیالش غرق بود که صدای مادرش بلند شد... مامان امروز نمیری مؤسسه؟؟ سحر که تازه یادش افتاده بود با بچه ها قرار داره صداش را بالابرد و گفت: چرااا، باید برم مادرش در اتاق را باز کرد و گفت: مامان تو این شلوغی و بلبشویی که زنهای ولگرد راه انداختن بیا و نرو من میترسم... میترسم تو هم مثل سعید تو جوونی... سحر که می دونست ادامه حرف مادرش به کجا می رسه اوفی کرد و گفت: مامان تورو خدا دست بردار، سعید دو سال پیش تو تصادف از دست رفت و بعد نزدیک میز شد و دستی به روی قاب عکس برادرش کشید و با اه کوتاهی ادامه داد: گرچه هنوز مرگش را باور نکردم، اما.... مامان از پشت، شانه های دختر را توی بغلش گرفت و گفت: سحر جان، میدونی تو این دنیا غیر از تو و بابات و خواهرت نرگس که همراه شوهرش رفته اون سر ایران را گرفته کسی را ندارم، بیا امروز را نرو... من نمی دونم توی این اغتشاشات که همه جا تعطیل شده، اون موسسه شما چطوری کلاساش هنوز پابرجاست؟ سحر اروم دست مادرش را از روی شانه اش کند و همانطور که به سمت کمد لباساش میرفت گفت: ما چکار به اغتشاشات داریم، کار خودمون را میکنیم... مادر روی صندلی نشست و به حرکات دخترش خیره شد.. ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
رمان آنلاین: زن، زندگی، آزادی قسمت دوم🎬: سحر مانتوی آبی رنگش را از کمد بیرون کشید و مشغول پوشیدن شد و سپس شال آبی رنگ را روی سرش انداخت و همانطور که کیفش را برمیداشت رو به مادرش گفت: مامان کاری نداری؟ مامان نگاهی به قد بلند سحر که انگار مانتو برایش کوتاه شده بود کرد و چشم به صورت گرد و سفید و چشمهای درشت و مشکی دخترش دوخت و گفت: کاش چادرت را می پوشیدی، می دونی اگر بابات بفهمه که دیگه چادر سر نمیکنی خیلی ناراحت میشه... سحر اوفی کرد و گفت: اولا بابا که یکسره بیرونه و از کجا میخواد بفهمه که من چادر میپوشم یا نه؟ دوما الان دیگه این حرفا از مد رفته، الان که همه روسری از سر برداشتند والا زشته شما به خاطر چادر پوشیدن منو بازخواست کنین... مادر که انگار دلش پر بود، آهی کشید و گفت: پدر بیچاره ات یکسره از صبح تا غروب توی اون ماشین مسافرکشی میکنه که من و تو هیچ کمبودی نداشته باشیم و توقعش اینه که کاری نکنیم خلاف رضای خدا باشه... سحر که این حرفا براش تکراری بود و حوصله جر و بحث نداشت بند کیف را رو دوشش مرتب کرد و گفت: ما رفتیم... فعلا.... مادرش از جا بلند شد و اروم گفت: مراقب خودت باش و تو شلوغیها هم نرو سحر بله ای زیر زبانی گفت و از خانه خارج شد. سر خیابان ایستاد و منتظر تاکسی شد، اما برخلاف انتطار مادرش که فکر میکرد سحر به مؤسسه زبان میره، برای مقصدی دیگه تاکسی گرفت، جایی که با چند تا از همشاگردیهای کلاس زبانش قرار گذاشته بود. سحر سوار تاکسی شد و ماشین را دربست کرایه کرد، بدون اینکه به این فکر کند که پدرش چقدر باید این در واوندر بزنه تا یه مسافر دربست به پستش بخوره و پولای تو جیبی دخترش را دربیاره.. تاکسی زرد رنگ به پیش میرفت و سحر به کارهایی که قرار بود انجام بده می اندیشید. سحر دختر پاکی بود منتها خیلی سریع تحت تاثیر حرف اطرافیان قرار میگرفت، وقتی متوجه شد که خارج از کشور یه دختر 18 ساله میتونه زندگی مستقلی برا خودش بسازه که مدام زیر ذره بین این و اون نباشه، دلش غنج می رفت برای رفتن به خارج کشور که جولیا بهش قول داده بود این آرزوش را عملی کنه.. حالا هم که هیجان روحی و درونیش را همراه دوستان با شرکت در اعتراضات که بهش میگفتن اغتشاشات، خالی می کرد. درسته خودش واقعا از هدف این اعتراضات آگاه نبود، اما همینکه شور و هیجان نوجوانی را میتونست تو این جمع خالی کنه براش خوشایند بود. بالاخره تاکسی ایستاد، سحر پول تاکسی را حساب کرد و به آن طرف خیابان رفت و جلوی دری شیشه ای ایستاد و از پله ها پایین رفت... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
36.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» 📖 اولین قسمت صوتی از کتاب زهرا مولود وحی 🖊️ به قلم آیت‌الله‌علم‌الهدی 🌤🌤 ~~~~~~~~~~~~~ @majmaemahdiaran ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌄🍃❤️🍃🌄____ 🌸 یاد آوری به خود 🌟هر شب پیش از آنکه به خواب روی ، همه آدم ها را و با بخواب 🌟 🌄🌄🌄🌅🌄🌄🌄 🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱 @majmaemahdiaran 🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهران رجبی از چرایی عاشق شدن به ولی فقیه سخن میگوید و یک دلیل میاورد که جالب هست... 🌾🌾🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از خدا پرسیدم: خدایا چطور میتوان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حالت را بگذران، و بدون ترس برای آینده آماده شو، ایمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز، شک هایت را باور نکن وهیچ گاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💜🍃____ 🌸 یاد آوری به خود 🌟هر شب پیش از آنکه به خواب روی ، همه آدم ها را و با بخواب 🌟 🍃💜🍃___
تکذیب خبر ترور «سردار قاآنی» در دمشق «سردار قاآنی» روز شنبه در ایران بود و در روزهای اخیر سفری به سوریه نداشته است. به گزارش مشرق، برخی از رسانه‌های اسرائیلی مدعی شده‌اند که هدف رژیم صهیونستی در حمله دیشب به دمشق ترور فرمانده نیروی قدس بود، حتی شایعات متعددی درمورد هدف قرارگرفتن فرماندهان جبهه مقاومت و سپاه قدس پخش کرده‌اند که تماما کذب است
تا پای جان دل داده ی فرمان مولاییم...✌️🏻🇮🇷 شبتون بهشت💫
امام خمینی (ره): 💠با یک دست و با دست دیگر را برگیرید و چنان از حیثیت شرافت خود دفاع کنید که قدرت تفکر توطئه علیه خود را از دشمنان سلب نمایید. 📚صحیفه نور ، جلد ۱۲، صفحه ۱۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بگذارید قبل از خواب ، آخرین چیزی که گوشمون میشنوه ، آیات روح بخش و ارامش دهنده آیه الکرسی باشه .🍃 🍃حاجاتتون روا و عاقبتتون بخیر . شب خوش
اگر درد‌ و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید، بیایید سر مزارم به لطف خداوند حاضر هستم من منتظر همه شما هستم🤍 دعا می‌کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود خداوند سریع‌الاجابه است؛ پس اگر می‌خواهید این دعا را برای شما انجام دهم، شما هم من را با خوشی یاد کنید! 🌱شهیدسجاد‌زبرجدی🕊
بیزار‌ ز 'جنگیم' ولی مرد 'جهادیم' دادیم‌سر‌و‌دست‌ولی‌باج‌ندادیم✋🏻 فردا‌که‌دمِ‌حیدری‌از‌کعبه‌بر‌آید... دورانِ‌معاویه‌صفت‌ها‌به‌سر‌آید"؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍مکرون بعد از دیدار با مسیح علینژاد در کنفرانس مونیخ: من یک ثانیه به تغییر رژیم اعتقاد ندارم و وقتی میشنوم که بسیاری از مردم خواستار تغییر رژیم هستند، از آنها میپرسم: برای کدام تغییر؟نفر بعدی کیست؟رهبر شما کیست؟ از نظر تاریخی،تغییر رژیم در سایر کشورها نتوانسته درگیری ها را حل کند و"یک شکست کامل" بوده پ.ن: کی بود پدرشو کنار زد گفت قوی ترین مرد فرانسه (مکرون) پشتمه؟!🤣🤣 مسیح جون خاک🖐 🤣
⭕️سطح کنفرانس در حد قر و ناز نازنین بنیادی و عکس یادگاری معصی علی نژاد و توهمات ربع پهلوی کاهش یافته است. چه بلایی سر اروپا آمده؟!🙄😏 🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیرمرد روستایی: من۷۶ سالمه زمان شاه همینطور برف آمده بود یکی نیامد بگه مرد‌ه این‌ یا زنده‌!😕 🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترکیه آزادیست حتی بعد زلزله توی سرما میتونیم چند خانواده در گرمای آزادی کنار هم بخوابیم ولی ایران بعد زلزله خوی به هر خانواده یک چادر دادند نه به چادر اجباری 😐 زنده باد آزادی😐😐
تصویری از طناب‌پیچی، آجرچینی و گچ‌گرفتن یک مجرم در اوایل قرن بیستم در ایران! در زمان قاجار نظام حقوقی مشخصی وجود نداشت و مجازات مجرمان اغلب طبق سلیقه حکام یا شاه صورت می‌گرفت. 🔴