✅تلنگر
✍مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحبخانه خواند.
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع، کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار.
صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم.
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
💥قدر داشته های خود را بدانیم
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🍃
🦋🍃 @majmaemahdiaran
🌸🍃🌸🍃
یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
" اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،
جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری. و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
#نهج_البلاغه_خطبه٢١٥
🍃
🦋🍃 @majmaemahdiaran
♥️رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود:
هرکس سوره توحید را صد بار بخواند،
برای وی، فرزندانش و اهل و همسایگانش برکت خواهد داشت ؛
و هرکس آن را در ماه رجب بخواند، خداوند برای وی دوازده قصر آراسته به مروارید و یاقوت در بهشت بنا می کند، و خداوند برای وی یک میلیون عمل نیک می نویسد، سپس می فرماید: بنده مرا ببرید و آنچه را برای وی مهیّا کرده ام نشان دهید.
پس ده هزار قهرمان که کارگزار جایگاه های او در بهشت می باشند می آیند و برای وی درب یک میلیون قصری که از مروارید، و یک میلیون قصری که از یاقوت قرمز می باشد، می گشایند. همه این قصرها به مروارید، یاقوت و پارچه های زیبا و جواهرات آراسته شده اند و جز خداوند بزرگ مرتبه به آنها احاطه ندارد.
هنگامی که این فرد آن قصرها را می بیند، سرگشته می شود و می گوید: این برای کدام یک از پیامبران است؟
پاسخ داده می شود: برای تو به خاطر خواندن سوره توحید
اقبال الاعمال، ص 147
♥️ نیز روایت كرده كه هر كس در روز جمعه ماه رجب صد مرتبه سوره قل هو الله أحد را بخواند برای او در قیامت نوری شود كه او را به بهشت بكشاند.
از نیاز مندی های فوری هر خانواده♥️
♥️خداوند در قرآن در آیه ششم سوره هود میفرماید:
«هیچ جنبندهای نیست جز اینکه رزقش بر خدا واجب است»
#فرزندآوری⚘
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
🚨 این کانال، رسانه رسمی پلیس امنیت عمومی فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران می باشد.
✅ آی دی "سامانه ناظر" ویژه دریافت گزارشات تصویری مردمی (کشف حجاب)
گزارشات تصویری خود را به آدرس زیر ارسال نمائید
لطفاً هر گونه گزارش ، فیلم و مستندات مربوط به مصادیق توهین و اهانت و یا ایراد آسیب بدنی و یا مالی از سوی افراد کشف حجاب کننده نسبت به آمران به معروف و ناهیان از منکر را برایمان ارسال تا نسبت به شناسایی و برخورد فوری قضایی اقدام و نتایج به مردم شریف گزارش گردد.
از ارسال گزارشات و محتوایی که در کانال های عمومی ملاحظه می فرمائید برای "سامانه ناظر" خودداری فرمایید.
پلیس امنیت عمومی (فراجا)
🔴سه دقیقه در قیامت!(قسمت اول )
ضمن عرض سلام و ادب خدمت شما بزرگواران...
کتاب #سه_دقیقه_تا_قیامت داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد.
اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...
در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:👇
پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم.
در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.
سالهای آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود.
با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم.
من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند..
اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند
به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم...
در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتیها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!
ادامه دارد...
🌹کپی مطالب آزادباذکرصلوات برای سلامتی امام زمان عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
(الـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج)
🌤#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
~~~~~~~~~~~~~
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
🔴سه دقیقه در قیامت!(قسمت دوم)
البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم.
نمیدانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.
خسته بودم و سریع خوابم برد..
نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.
ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم.
اما با خودم گفتم:
اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او میترسند؟
می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود.
با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم..
در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت..
در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!
روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.
سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.
در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ...
از سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.
راننده پیاده شد و می لرزید.
با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!
به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!
ادامه دارد...
🌹کپی مطالب آزادباذکرصلوات برای سلامتی امام زمان عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
(الـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج)
🕊⚘شادی روح والامقام امام راحل وشهدای عزیز فاتحه صلوات..... 💔
🌤#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
~~~~~~~~~~~~~
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری🚨/ انتشار برای نخستین بار
● پشت پرده نقش مستقیم آلمان در ترور شهید سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی و ابومهدی المهندس و نقش آفرینی در حوادث اخیر کشور.
🇮🇷مرکزهدایتفضایمجازیبصیر
https://eitaa.com/joinchat/4197974043Cc847276a8b
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📚این عزت نیست؛ خودت را ذلیل نکن!
مگر میشود عزت را که در دستِ خدا و پیامبر و مومنان است، در جای دیگری پیدا کرد؟ در کربلا عدهای گفتند: آری [میشود] و این توجیهشان شد تا هر وقت نفسِ لوامه به سراغشان آمد، بگویند میخواهیم با پول و مقام عزیز شویم؛ مگر بد است؟ ان شاءالله بعداً جبران میکنیم.
✨مگر میشود عزتی را که خدا به امام حسین علیه السلام داده است، در دربارِ یزید و ابن زیادها پیدا کرد؟ تاریخ ثابت کرد که حکومتِ ری، هیچ کس را عزیز نکرده است. پس چرا عدهای به دنبال خدمت به شرق و غرب هستند تا شاید عزیز شوند؟
✨نیازی به درنظر گرفتنِ دین هم نیست، تاریخ خوان بودن کافیست؛ اگر تاریخ خوانده بودیم، امروز جای عزت و ذلت را گم نمیکردیم که در جایی جز درِ خانهی خدا و اهل بیت و صالحان دنبال آن بگردیم.
✨اگر حواسمان را جمع نکنیم و از کربلا درس نگیریم، ندانسته کارِ منافقین را انجام میدهیم و به جای خدمت به مولایمان که اصلِ عزتمندی است، باز هم حسینِ زمان را فراموش میکنیم و به کارهای باطلی که ما را از امام دور میکند، میپردازیم.
✨توجیه المسائل کربلا
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🔴 ما را از فضیلت ماه رجب محروم کردی
🔵 مرحوم آیتالله کوهستانی به طور اشتراکی یک دستگاه آسیاب آبی سنتی مورثی داشتند که از درآمد آن، زندگی خود و طلاب اداره میشد. ایشان به آسیابان سفارش میکردند سهم من همیشه از مزد آرد گندم افراد معمولی و مستضعف باشد. در ماه رجبی ایشان میبینند از عبادت لذت نمیبرد، پس به فکر فرو میرود تا علت را بیابد. ابتدا از اهل خانواده میپرسد، شما آرد قرضی یا وقفی یا از سهم امام استفاده کردهاید.
میگویند: نه. پس به سراغ آسیابان میرود و میگوید: چند روز قبل آرد چه کسی را (بهعنوان دستمزد آسیاب) برای ما فرستادی؟ میگوید: شخصی پولدار و ظاهراً بهایی بود و گندمش خوب بود آردش را برای شما فرستادم. تا این جمله را گفت: چهرهاش تغییر کرد و با عصبانیت فرمود: مؤمن! ما را از فضیلت ماه رجب محروم کردی!
📚 گلستان کشمیر
AUD-20200720-WA0058.mp3
3.27M
ریختن آبروی شیطان توسط حضرت علی(ع)
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام عالی
❤️استغفار راهی برای تقرب به امامزمان(عج)
🔹یکی از اعمال و اذکاری که فراوان در ماه رجب نسبت به انجام آن توصیه شده، استغفار است.
🔸گفتهاند و شنیدهایم یکی از علّتهای غیبت اماممان و محرومیت ما از زیارت ایشان، خود ما و گناهانمان است، لذا اگر گناه نکرده یا اثر آن را برطرف کنیم، میتوانیم به زیارت و دوستی آن حضرت امیدوار باشیم.
✨چنان که خدا میفرماید:
"قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ"
📔 زمر، 53
🔹یکی از راههایی که با آن میتوان به ظهور امام عصر امیدوار بود، استغفار به معنی دوری و پرهیز از گناهان است.
لذا اگر ما چشم، زبان و گوش را که از اسباب اصلی گناهان هستند، کنترل کنیم و در صورت گناه، استغفار کرده و از ارتکاب مجدد بپرهیزیم، میتوانیم به اثرگذاری انتظارهایمان در امر فرج امیدوار باشیم.
🔸زمانی الهی العفو و استغفار فایده دارد که متوجه باشیم گناه ما را از خدا و امام زمان علیهالسلام دور کرده است.
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از چشم خدا میُفتی اگر...
🎙#استادعالی
🔸مرکزهدایتفضایمجازیبصیر
https://eitaa.com/joinchat/4197974043Cc847276a8b
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
ائمه رو کم میشناسیم! شاید امام حسین رو اونهم بابت وسعت عزاداریها و هیئات و ... بیشتر شناخت داشته باشیم، اما سایر ائمه چطور؟
متاسفانه از امام جواد علیهالسلام ببعد، هیچ شناختی درمورد ائمه نداریم! امام هادی و امام حسن عسکری رو دو امامی میدونیم که با مظلومیت در زندان بودن و آخرش به شهادت رسیدن! همین!
غافلیم از اینکه هر امامی چه وظیفهای رو به ثمر رسونده. مثلا امام هادی که فردا سالروز شهادتشون هست، مبدع بزرگترین شبکهی وکالتِ تاریخ هست. در هرجای دنیا نماینده داشت و سوالات و وجوهات مردم رو دریافت میکرد.
زیارت جامعه کبیره که یک دورِ کاملِ معارف اهلبیت هست هم نقل از امام هادی هست. معرفت به اهلبیت، سینهزنی و عزاداری نیست! مهمترینش اینه که بدونیم اون امام چه وظیفهی خطیری رو به سرانجام رسونده.
🌤#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
~~~~~~~~~~~~~
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
آه ای دهمین ذکر مجیب الدعواتم
مضطرم و بکذار که حاجت بنویسم
شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد
🌤#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
~~~~~~~~~~~~~
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے
✨ #پارت89
_.... اون دختر حتی حاضر نبود به من فکر کنه...
پنج سال انتظار و عاشقی یک طرف یک سال انتظار و سکوت یه طرف... تو این یک سال سخت ترین روزهای زندگیمو گذروندم.
تازه معنی حرفها و نگاه هاش رو می فهمیدم... دست راستشو گرفتم و به کف دستش نگاه کردم. هنوز جای بخیه ها بود.گفتم:
_پس اون پسر فداکاری که این همه سال دعاش میکردم تو بودی؟!!
چشمهاش ناراحت بود.
گفتم:
_من اون پنج سال بی خبر بودم ولی این یک سال زمان رو لازم داشتم برای اینکه الان عاشقت باشم.
همه ساکت بودن...
برای اینکه فضا رو عوض کنم گفتم:
_پس تا حالا دو بار ضرب شست منو دیدی.به قول آقای موحد حواست باشه منو عصبانی نکنی که کاراته بازی میکنم.
همه خندیدن. ولی من محو تماشای مردی بودم که مردانه پای عشقش به من ایستاده بود. وحید لایق عشقی با دوام بود. فضای شادی شده بود.
اون شب وحید و خانواده اش رفتن ولی من تا صبح به حکمت کارهای خدا فکر میکردم...
زندگی من مثل جورچینی بود که قطعاتش خیلی منظم و حساب شده سرجاش قرار داشت.
فردای روز عقد وحید باید میرفت سرکار. ولی زودتر از همیشه برگشت.با من تماس گرفت. گفت:
_از بابا اجازه گرفتم که من و تو با هم بریم بیرون.آماده شو دارم میام دنبالت.
خیلی خوشحال شدم...
سریع آماده شدم.حتی چادر هم پوشیدم و منتظر نشستم تا بیاد. مامان میخواست برای شام قرمه سبزی درست کنه.به من گفت:
_برای شام برمیگردی؟
گفتم:
_فکر نکنم.احتمالا بیرون یه چیزی میخوریم.
مامان هم مشغول درست کردن خورشت شد.بوی غذا تو خونه پیچیده بود...
گوشیم دستم بود تا وقتی تماس گرفت سریع برم بیرون.زنگ در زده شد.نگاه کردم وحید بود.تعجب کردم که چرا به گوشیم زنگ نزده. گوشی آیفون رو برداشتم و گفتم:
_الان میام.
لبخند زد و گفت:
_معمولا اول یه تعارفی میکنن که بیا تو.
خنده ام گرفت.گفتم:
_میخوای بیای تو؟
-مامان خونه ست؟
-بله
-پس اگه اشکالی نداره باز کن.
درو باز کردم و به مامان گفتم:
_آقا وحید میخواد بیاد تو.
خودم جلوی در ایستاده بودم.مامان هم از آشپزخونه اومد.
وحید بالبخند وارد شد.یه دسته گل خوشگل تو دستش بود.بالبخند نگاهش کردم.نگاهم کرد ولی اول خیلی مهربون و خنده رو رفت سمت مامان.بعد احوالپرسی دسته گل رو گرفت سمت مامان و گفت:
_قابل شما رو نداره.
مامان به من نگاه کرد.وحید با خنده گفت:
_این برای شماست.مال زهرا تو ماشینه.
مامان هم خنده اش گرفته بود و گفت:
_واقعا اینو برا من خریدی؟
وحید گفت:
_بله مامان مهربونم.برای شما خریدم.
مامان گل رو گرفت و تشکر کرد.من از این حرکت وحید و اینطور حرف زدنش با مامان تعجب کردم. آخه ما تازه دیروز عقد کردیم.اینکه اینقدر زود صمیمی شده و این حد از صمیمیت برام عجیب بود ولی از اینکارش خوشم اومد و با لبخند نگاهشون میکردم.
مامان تعارفش کرد بشینه.وحید کنار مامان نشست و با مهربانی نگاهش میکرد و باهاش احوالپرسی میکرد.
سه تا لیوان شربت آلبالوی خونگی آوردم.
وحید وقتی شربت شو خورد به مامان نگاه کرد و گفت:
_به به، خیلی خوشمزه بود.معلومه خیلی کدبانو هستین.
مامان بالبخند گفت:
_نوش جان.
وحید گفت:
_بوی شام تون هم که عالیه.برای زهرا هم غذا درست کردین؟
-نه.زهرا گفت بیرون شام میخورین.
وحید به من نگاه کرد و گفت:
_همچین غذایی رو ول کنیم بریم بیرون غذا بخوریم؟
مامان باخوشحالی گفت:
_اگه میاین بیشتر درست میکنم.
وحید به مامان نگاه کرد و گفت:
_منکه از همین الان گرسنه ام شد.کی آماده میشه؟
من و مامان خندیدیم.مامان گفت:
_پسرم هنوز که درست نکردم.
وحید بلند خندید و گفت:
_من کلا از غذاهای خوشمزه خیلی خوشم میاد. لطفا زیاد درست کنید.
مامان هم بلند خندید.بعد یه کم صحبت دیگه ما بلند شدیم بریم بیرون ولی برای شام برمیگشتیم.
وقتی سوار ماشین شدم وحید یه دسته گل کوچولوی خوشگل از صندلی عقب برداشت و به من داد.خیلی خوشحال شدم ولی مثل سابق از خوشحالی جیغ نمیزدم. فقط عاشقانه به وحید نگاه کردم و تشکر کردم.
وحید حرکت کرد.گفتم:
_کجا میخوای بریم؟
-یه جای خوب.
تو مسیر مدام حرف میزد.از همه چیز میگفت.
خیلی....
ادامه دارد...
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے
✨ #پارت90
از همه چیز میگفت....
خیلی شوخی میکرد.خیلی بامحبت حرف میزد.خیلی مهربون نگاهم میکرد.منم فقط بالبخند نگاهش میکردم.فقط به وحید نگاه میکردم.
ماشین رو نگه داشت و گفت:
_رسیدیم.
بعد به من نگاه کرد.من به اطراف نگاه کردم.مزار امین بود.خیلی جا خوردم.با تعجب نگاهش کردم.گفت:
_پیاده شو.
دلم نمیخواست پیاده بشم.
دلم نمیخواست با وحید برم پیش امین.
وحید درو برام باز کرد و گفت:
_بیا دیگه.
نگاهش کردم تا بفهمم چی تو سرشه ولی رفت در عقب رو باز کرد و چیزی برداشت.
تو فکر بودم که چرا روز اول عقدمون منو آورده اینجا.گفت:
_زهرا...پیاده شو.
پیاده شدم.وحید میرفت.منم پشت سرش.تا به مزار امین رسید.اون طرف مزار رو به روی من نشست...
من با سه تا مزار فاصله ایستاده بودم. داشت فاتحه میخوند ولی به من نگاه میکرد.چشمهاش پر اشک بود. اشاره کرد برم جلو و بشینم.نمیفهمیدم چی تو سرشه.رفتم جلو.ایستاده بودم...
مزار امین رو با گلاب شست.بعد گل نرگسی رو که با خودش آورده بود روی مزار امین چید.همونجوری که من همیشه میچیدم.
وقتی کارش تموم شد به پایین چادرم نگاه کرد و گفت:
_بشین.
صداش بغض داشت.نشستم.
گفت:
_یک سال پیش بود.اومدم اینجا.ازت خواستم به من فکر کنی.یادته؟..گفتی چرا اینجا؟..گفتم از امین خواستم کمکم کنه...امین واقعا خیلی خوب بود.بهت حق میدام نخوای جز امین کس دیگه ای رو دوست داشته باشی..ولی من پنج ساااال منتظرت بودم.انتظاری که هر روز میگفتم امروز میبینمش،شب میشد میگفتم فردا دیگه میبینمش...
اون روز بعد تصادف وقتی تعقیبت کردم،وقتی رفتی خونه تون،وقتی فهمیدم خواهر محمدی، وقتی فهمیدم همسر امین بودی اونقدر گیج بودم که حال خودمو نمیفهمیدم.از خودم بدم میومد،
از اینکه چرا تمام این مدت به این فکر نکردم که ممکنه ازدواج کرده باشی.
از اینکه چرا حتی یکبار هم به حرف مادرم گوش ندادم تا ببینم خواهر محمد کی هست.
حالم خیلی بد بود. دلم میخواست بیام پیش امین و ازش بخوام کمکم کنه ولی خجالت میکشیدم.
اون شب وقتی بعد هیئت دیدمت،حالم بدتر شد.اومدم اینجا.خیلی گریه کردم..
از خدا از حضرت فاطمه(س)،از امام حسین(ع)، از امین میخواستم کمکم کنن.
ازشون میخواستم کمکم کنن که فراموشت کنم... خواب دیدم امین یه دسته گل نرگس به من داد. بهش گفتم این گل مال خودته، به من نده.گفت از اول هم مال تو بوده.تا حالا پیش من امانت بود.
وقتی بیدار شدم حال عجیبی داشتم.
عصر اومدم اینجا.تو اینجا بودی.صبر کردم تا بری.وقتی رفتی اومدم جلو.یه دسته گل نرگس روی مزار بود.همشو برداشتم و با خودم بردم.اون گل ها و کسیکه که اون گل ها رو آورده بود،مال من بود.
وحید به مزار امین و به گل های نرگس نگاه میکرد...
چشمهاش نم اشک داشت.منم صورتم از اشک خیس بود.
ادامه دارد...
کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾
#رفیق_آسمانی | محضر خدا را میبینند
🔹فرض کنید شما کارگری میگیرید که برایتان چاه بکند، آن کارگر میآید کار سهروزه را یکروزه انجام میدهد، چون میداند میخواهد به چهچیزی برسد، این مثل نماز کسی است که در جبهه میخواند. خدا نماز او را تضمین کرده است، او خودش را در محضر خدا میبیند، چون جانش را کف دستش گرفته است. اگر در محضر خدا نبیند، پس در جبهه چه میکند!
🔸یک بسیجی یعنی کسی که سرباز و ارتشی نبوده که وظیفهاش باشد، پس او قطعاً فقط خدا میبیند. شهید حسین علمالهدی میگفت: «آدم باید کارش را برای خدا خالص کند.» اینها محضر خدا را میبینند، فلذا نمازشان مثل کلنگ زدن یک مقنی است که ده برابر بقیه دارد ضربه میزند، برای همین سریع به آب میرسد.
ـ - - - - - - - - -
🇮🇷 شهید سید حسین علمالهدی
🔅 ولادت: ۸ مهر ۱۳۳۷
❣️شهادت: ۱۶ دی ۱۳۵۹
📍محل شهادت: دشت هویزه
🕌 آرامگاه: یادمان شهدای هویزه
ـ - - - - - - - - -
🔺نقش نماز در جهان معاصر
🌤#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
~~~~~~~~~~~~~
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
Shab27Ramazan1400[06].mp3
3.72M
⬆️⬆️⬆️
#بند67
📝#بند_67استغفار امیرالمؤمنین (ع)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
🍃🍂🥀🍁🍃🍂🥀🍁🍃🍂🥀🍁🍃
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلیِّ ب:
بند 7️⃣6️⃣
🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ حَمَلَنِی عَلَى الْخَوْفِ مِنْ غَیْرِکَ أَوْ دَعَانِی إِلَى التَّوَاضُعِ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ أَوِ اسْتَمَالَنِی إِلَیْهِ الطَّمَعُ فِیمَا عِنْدَهُ أَوْ زَیَّنَ لِی طَاعَتَهُ فِی مَعْصِیَتِکَ اسْتِجْرَاراً لِمَا فِی یَدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِحَاجَتِی إِلَیْکَ لَا غِنَا لِی عَنْکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹
ترجمه🔽
🌸بارخدایا! و از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا واداشت که از غیر تو بترسم، یا مرا به تواضع کردن پیش یکی از مخلوقاتت کشانید، یا به طمع آنچه نزد او بود به سوی او مایل شدم، یا چون پیرویاش را در معصیت تو برای من زینت و جلوه داده بود مرتکب شدم، در حالی که میدانم همواره به تو محتاجم و هرگز از تو بینیاز نیستم. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
💠
╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
Shab27Ramazan1400[07].mp3
2.45M
⬆️⬆️⬆️
بند 8️⃣6️⃣
📝#بند_68استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِی أَوْ هَشَّتْ إِلَیْهِ نَفْسِی أَوْ حَسَّنْتُهُ بِفِعَالِی أَوْ حَثَثْتُ إِلَیْهِ بِمَقَالِی وَ هُوَ عِنْدَکَ قَبِیحٌ تُعَذِّبُنِی عَلَیْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹
ترجمه🔽
🌸بارخدایا! و از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با زبان آن را مدح کردم، یا نفسم به سوی آن مشتاق شد، یا با کردار خود آن را نیکو جلوه دادم، یا با گفتارم به آن تشویق کردم، در حالی که آن نزد تو قبیح بود و بر آن عذابم میکنی. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
💠
╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯