eitaa logo
مصباح‌الهدی۲🚩🏴
201 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
7.5هزار ویدیو
66 فایل
لینک کانال @MesbaholHuda2 ارتباط با ادمین @yabnazahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️اینجا هنوز یک ساعت قبل از اذان، صف نانوایی‌ها طویل میشود. 🔹️هنوز ماه رمضان که میشود، در ویترین شیرینی‌فروشی‌ها زولبیا بامیه‌های زعفرانی دلبری میکنند. 🔹️در کوچه ما هنوز موقع سحری، چراغ خانه‌ها یکی‌یکی روشن میشود. 🔹️هنوز در مهمانی‌های خانوادگی، درباره «زندگی پس از زندگی» بحث میکنند. و افکار مشغول اعمال و رفتار میشود 🔹️هنوز همه به دختر و پسرهای روزه‌ اولی فامیل و دوستان ماشالله میگویند. 🔹️اینجا هنوز رمضان که میشود جلوی رستوران‌ها نوشته‌ای علَم میشود که « حلیم داغ موجود است» 🔹️هنوز از ارک صدای «مولای یا مولا» حاج‌منصور به گوش میرسد. 🔹️هنوز مرحمت‌ خانوم روی شله‌زردهایی که برایمان می‌آورد با دارچین مینویسد «یاعلی» 🔹️هنوز دختر سه‌چهار ساله‌ای که با مادرش در تاکسی کنارم نشسته، میپرسد که «مامان توت‌فرنگی هم روزه‌م رو باطل میکنه؟» و مادر مهربانانه میگوید « نه مامان‌جون، بخور» 🔹️هنوز نزدیک اذان که میشود، پیرمردهای پارک سرکوچه، صندلی‌های تاشو خودشان را جمع میکنند و به سمت خانه‌هاشان پراکنده میشوند. 🔹️هنوز در رمضان رفیق‌هایم هر روز دعای مخصوص همان‌روز را استوری میکنند. انقدر زیاد که اگر نخوانده رد بشوم عذاب وجدان میگیرم. 🔹️هنوز صدای اذان از مأذنه‌ها بلند است. هنوز ناامیدی گناه کبیره است. من به حرف آنهایی که میخواهند دین را مرده و فراموش شده جلوه دهند، حرف‌ آنها که میخواهند بگویند دیگر تمام شده و مردم روزه نمیگیرند باور ندارم. هنوز بی‌دین‌ها پویش روزه‌خواری علنی راه می‌اندازند تا با رمضان مبارزه کنند. پس رمضان هست. ده‌ها میلیون‌ نفر روزه‌ دارند. صدای «اللهم لک صمنا» از تلوزیون‌ها بلند است. 🔹️مبادا هوچی‌گری و سروصدای بلند روزه‌خوارها ناامیدت کند. مبادا «برو بابا کی دیگه روزه میگیره» گفتن‌های چند نفر، عصبی‌ات کند و جامعه را کافر بپنداری 🔹️خطای‌ شناختی دست و پایت را نبندد. شب‌قدر که جمعیت فوق‌العاده شب‌زنده‌داران را ببینی میفهمی که تو تنها روزه‌دار شهر نبوده‌ای. زیر پوست شهر پر است از روزه‌دار هایی که لب‌هایشان ترک خورده. اینجا همه ما روزه‌ایم. نماز و روزه هاتون قبول التماس دعا
16192199820450528385401.mp3
3.29M
🎙محمد حسین پویانفر من از این و آن حذر میکنم عزیزم فقط با تو سر میکنم ♡اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♡
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت بیست و یکم: سحر وارد اتاق شد و‌ می خواست در را پشت سرش ببندد که متوجه حضور مادرش شد. مامان وارد اتاق شد ، در را بست و پشتش را به در زد و گفت: چی شده سحر؟ راستش را بگو، این چیه انداختی سرت؟ وقتی رفتی از خونه یه چی دیگه سرت بود‌.‌ سحر همانطور که دکمه های مانتویش را باز میکرد، برق اتاق را روشن کرد و گفت: مامان به خدا حوصله سین جین ندارم، یه بار برا بابا تعریف کردم ، برو بشین کنار بابا و عمه اینا، اونموقع کامل متوجه میشی.. مادر نگاه تندی به سحر کرد و‌گفت: نکنه توقع داری اون حرفهای الکی را که سر هم کردی و به خورد بابات دادی، منم باور کنم؟! بابای بیچارت در جریان نیست، اما من که می بینم و میدونم که چادر سر نمی کنی.....و با صدایی کشدار ادامه داد: ریختن سرم چادرررم را کشیدن؟! کدوم چادر را دختره ی چش سفید؟! یا همین الان واقعیت را میگی یا‌... سحر که اعصابش به قدر کافی خورد بود پیراهن بلند پسته ای رنگش را از کمد لباس کشید بیرون و همونطور که پیراهن را میپوشید گفت: مامان تو رو خدا دست بردار، چشم برات میگم ، اما نه الان...بزار عمه اینا برن...و بعد با حالتی ناراحت ادامه داد: اصلا کی عمه را خبر کرد؟ این پسره اتو کشیده را چرا انداخته دنبالش؟! مادر که با این حرف سحر یاد چیزی افتاده بود گفت: دیگه شد...بابات نگرانت بود...بعدم یه چی هست چند روز قبل می خواستم بهت بگم که نشد،یعنی بابات گفت بگم بهت..‌ سحر شال سبزش را روی سرش مرتب کرد و روی تخت نشست و‌گفت: تو رو خدا من امروز استرس زیادی کشیدم، ظرفیت یه فشار دیگه را ندارم مادر کنارش نشست و همانطور که به صورت زیبای سحر چشم دوخته بود گفت: استرس چیه؟! پسر عمه جانت، آقای دکتر، انگار گلوش پیشت گیر کرده و تو رو از بابات خواستگاری کرده... سحر اووفی کرد و‌گفت: توی این وضعیت همینو کم داشتم والااا بعد خودش را بالاتر کشید و گفت: حالا که اینجور شد، من اصلا از اتاق بیرون نمیام، خسته ام...خسته.. مامان از جاش بلند شد و‌گفت: پاشو دیگه ناز نکن...من که میدونم تو‌جواد را دوست داری، زشته...اونا بخاطر تو اومدن... سحر با یه حرکت شالش سرش را در آورد و‌گفت: من که دوستش ندارم، جوابم هم منفی هست،بزار از همین الان بفهمن چی به چیه... هر چی مامان اصرار کرد، سحر راضی نشد، روی تخت دراز کشید و وقتی صدای بسته شدن در اتاق رشنید، نفسش را بیرون داد... سحر خوب میدونست که جواد پسر خوب و تحصیل کرده ای هست و دست روی هر دختری بزاره ،جواب رد نمیشنوه...اگر توی شرایط دیگه ای بود ، حتما جوابش مثبت بود... اما سحر رؤیاهایی داشت....و ازدواج در این رؤیا جایی نداشت.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 در هر شب جمعه ای از ماه رمضان اهل قبور فریاد می زنند ؛گریه می کنند که ... 🎤استاد حسینی قمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعا کمیل کریمی تصویری.mp3
8.14M
🤲 دعای کمیل 🕋 🎙 با نوای حاج محمود کریمی 📖 متن و ترجمه دعای کمیل 👇 ✅🔝 eitaa.com/doa1357/217 ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═
سوره‌یاسین۩معتزآقایی.mp3
1.76M
📖 سوره یاسین « تند خوانی » 🎙 با صدای استاد معتز آقایی 32BitR🚀8MB⏰Time=9:30 ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*﷽ᘓɹ̇ɹ̤ɹɹɹבɺI ʟɹ̣ȷ ρɹɹɹɹ̣﷽* 💠 فضیلت سوره واقعه در شب جمعه علیه السلام ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
تندخوانی‌سوره‌واقعه۩منصوری.mp3
3.01M
📖 تند خوانی سوره ۩ واقعه ۩ 🎙 با صدای استاد کریم منصوری 64BitR🚀2/8MB⏰Time=6:2 ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄