eitaa logo
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
2.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
12.5هزار ویدیو
103 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و ادب و خدا قوت طاعات وعبادات وزیارات شما مقبول درگاه حق سپاس از زحمت سنجاق لینک دوستان ادمین لطفا از لینک سنجاق شده استفاده نمایند جهت هماهنگی در لینک گذاری و زیبایی مجموعه مهدیاران خدای متعال به همه ی شما عزیزان سربازان خدوم حضرت مهدی عج جزای خیر عنایت فرماید
✍استاد فاطمی نیا (ره): عده ای از لغويون در مورد لغت "رمضان" مى گويند : در هر کلمه ای که حروف "ر م ض" به کار رفته باشد ، معنای حرارت از آن استفاده می شود . حال باید بررسی شود : رابطه ماه رمضان و معنای حرارت چیست ؟ یکی از احادیث شریفه این معنا را بیان می‌کند و می‌فرماید : "سمي رمضان رمضان ، لأنه يحرق الذنوب ". ماه رمضان ، رمضان نامیده شد چرا که گناهان را می سوزاند و آن را از بین می برد . از تمام لحظات این ماه مبارک باید استفاده کنیم إن شاء الله . 🌤🌤 ~~~~~ @majmaemahdiaran ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ اى كسانى كه ايمان آورده‏‌ايد بر شما نوشته شده همان گونه كه، بر كسانى كه پيش از شما بودند، مقرر شده بود باشد كه باتقوا(پرهیزکار)باشید 📖بقره/آیه۱۸۳ 🌤🌤 ~~~~~ @majmaemahdiaran ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
⬅️رهبرانقلاب(۱۴۰۲/۱/۱): 🔹حمله دشمن در جنگ ترکیبی به باور و اعتقادات مردم است 🌤🌤 ~~~~~ @majmaemahdiaran ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
🛑استفاده ارتش اوکراین از راکت‌های ایرانی فجر عکسی که اخیرا منتشر شده نشون میده اوکراینی ها از مهمات راکتی ساخت ایران S-80F که به اسم FADAK-2 هم شناخته میشن استفاده میکنه عکس منتشر شده این راکت ها رو در حال لود شدن در پاد راکت یک فروند میل ۱۷ ارتش افغانستان که به اوکراین اهدا شده نشان میده نوع کلاهک این راکت ها HE-FRAG هست
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَی
💌🕌💌 هیج فرشته اي در آسمان ها و زمین نیست مگر این‌که می خواهد خداوند متعال بـه او رخصت دهد تا بـه زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین اسـت کـه همواره فوجی از فرشتگان بـه کربلا فرود آیند و فوجی دیگر عروج کنند و از آنجا اوج گیرند بازگشت شـما زائرین را از زیارت نجف اشرف و کربلا تبریک عرض نموده و چشم مان بـه دیدارتان روشن باد کـه خاک دیار کربلا را سرمه‌ چشم خویش کرده اید. 🌺زیارتتون قبول درگاه حق واهلبیت عصمت وطهارت علیهم السلام 🌺 💌🕌🌷🕌💌🕌💌
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَی
باسلام واحترام وقبولی زیارت سرزمین مقدس کربلای معلی و... بمحضر استاد ومدیر با صداقت خوبم کربلایی.......... 🌺شهد شیرین زیارت کربلای معلی و عتبات عالیات گوارای وجودتان.. بازگشت شما را از کربلا شهر عشاق و نجف اشرف و کاظمین و سامرا شهر غریبان را خدمت شما و خانواده محترمتان و همگروهی های ارجمند تبریک و تهنیت عرض می نماییم. ارادتمندیم🙏 🌹از طرف مدیران محترم و سروران گرامی ومخاطبین گروه 🌹🌹💌🌹🌹
رمان آنلاین زن ،زندگی، آزادی قسمت هفدهم پدر با لحنی حاکی از تعجب ،خیره در چهره ی دخترکی که انگار میشناخت و نمیشناختش شد و گفت: ت...تو..تو...سحر دختر دردانه ی حسین آقا معتمد هستی؟؟ کو‌چادرت دختر؟ این چه وضع پوششت هست سحر؟؟ سحر که تازه به خود آمده بود با لحن بریده بریده ای گفت: س..سلام..حالا بشینیم، من میگم براتون... و باز دن این حرف درب جلوی ماشین را باز کرد و نشست. پدرش هم سوار شد و از غضبی که در حرکاتش موج میزد ،در ماشین را محکم بهم زد و همانطور که با زهر چشم به سحر نگاه می کرد گفت: خوب بگو ببینم توی این اوضاع اغتشاشات و ناامنی کجا غیبت زده؟ چرا گوشیت را خاموش کردی هااا؟! چرا سرو وضعت اینطوریه؟؟ سحر که توی ذهنش داشت دنبال حرف و قصه ای بود که پدرش را مجاب کنه ،یک دفعه شروع به داستان سرایی کرد: راستش....راستش من رفتم موسسه زبان، منتها دیدم درش قفل بود و انگار تعطیل بود و به ما نگفته بودن ، بعد یکی از دوستام هم اونجا اومده بود، دیگه دوستم گفت که یه کم خرید داره از من خواست همراش برم خرید... بعد ،منم دیدم که کلاس نداریم و وقتم هم آزاده ، قبول کردم... سحر یک نگاهی از زیر چشم به پدرش انداخت تا ببینه چقدر حرفش موثر بوده و بعد ادامه داد: دیگه رفتیم خرید و وقتی به خود اومدیم که متوجه شدیم نزدیک خیابونی هستیم که یه تعداد جمع شدن برا اغتشاش ، من به دوستم گفتم سریع از اونجا دور بشیم و تا به خودم اومدم یه ماشین جلو پامون ترمز کرد و توی یه حرکت حمله کردن طرف من و چادرم را از سرم کشیدن... سحر مشغول داستان سرایی بود که چهره ی پدرش ،قرمز و قرمزتر میشد.. سحر ادامه داد: ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿