⭕️ برهنگی، اضافه حقوق مردان!
👈 استاد رحیمپور ازغدی: در تمام جهان مردان مخالف حجاب هستند و نام آنرا حقوق زن میگذارند. امّا در واقع برهنگی حقوق زن نیست بلکه اضافه حقوق مردان است.
#حجاب
#فلسفه_حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غیرت عباسی ات کردت مُجاب...
تا نگردد هتک حرمت بدحجاب
خون پاکت ریخت مظلومانه تا...
خانه فحشاء شود روزی خراب!
"عاصی"
👈توضیح تصویر؛
شهید غیرت و ناموس و امر به معروف
شهید حمیدرضا الداغی ❤️😔
نثارش ۳صلوات
🍃🌹🍃🇮🇷
رئیسپلیس آگاهی سراوان ترور میشه، یک مدافع ناموس من و تو توی سبزوار شهید میشه، به دو روحانی در قم حمله میشه، نماینده خبرگان رهبری که شخصا برای کارهای بانکی در شعبه حاضر بوده ترور میشه؛ اما هنوز آنچه در ذهن مخاطب نقش بسته یه سطلِ ماسته!
قدرت و ضعف رسانه یعنی این!
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #سلام_شهید_غیرت
📌 تصاویری از غیرت حیدری مدافع حریم عفت و حیا، جوان خوش غیرت سبزوار ،
#شهید_حمیدرضا_الداغی
10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سال_روز_شهادت
#صدای_ماندگار
🔷سخنرانی سردار شهید
حمید ایرانمنش، معروف
به حمید چریک، چندروز
قبل از شهادت.
✅
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین کفاره گناهان از امیر المومنین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ اثر فوق العاده نماز اول وقت
🎙حجتالاسلام پناهیان.
#نماز_اول_وقت
#حجاب
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت سی و نهم:
سحر از جا بلند شد ، ناگهان الی به صدا درآمد و گفت: ببخشید کریشا خانم اگر دندونمون را پر کرده باشیم اینم شامل اون فلزات میشه؟!
کریشا لبخندی زد و گفت: خوب شد گفتید و با سرعت به سمت میز رفت، کشوی میز را باز کرد و کاغذی را بیرون آورد و همانطور که دنبال یک اسم میگشت گفت: اشکال که داره، اما نه برای همه تان ،صبر کنید...و بعد با نگاهی به دخترها گفت: سحر...سحر کدومتون هستین...
سحر که سر جایش خشکش زده بود گفت: سحر منم، چیزی شده؟!
کریشا به طرف سحر آمد و گفت: ببینم تو دندون پر کرده، یا پلاتین توی بدنت نداری که؟!
سحر سری به نشانهٔ نه تکان داد و گفت: نه شکر خدا سالمم و دندون هام هم طبیعی هستند..
کریشا لبخندش پررنگ تر شد و گفت: این خوبه! حالا چیز فلزی که همراهت نیست؟
در این هنگام الی به وسط حرف کریشا پرید و گفت: اما من دندونم را پرکردم، سارینا هم من من کنان گفت: منم دندون پر کرده دارم
کریشا نگاهی به سخر کرد و گفت: شما اشکال نداره، سحر مهم بود که مشکلی نداره...
سحر ساعت دستش را دراورد و به طرف کریشا داد و گفت: فقط همین..
کریشا ساعت را گرفت و به سحر اشاره کرد که وارد اتاق شود.
درب اتاق گر چه کم عرض بود اما مشخص بود که چند لایه و محافظت شده است.
وارد اتاق شد، اتاقی ساده و کوچک که تنها وسیله داخل اتاق ، جالباسی بود که سمت راست در، به دیوار چسپیده بود.
روی جالباسی چهار کیف که محتوی بسته های لباس بود، آویزان بود و جالب تر از همه این بود که روی هر کیف اسم دخترها نوشته شده بود.
سحر مشغول تعویض لباس شد، داخل بسته پک کامل لباس بود که اتفاقا اندازهٔ اندازه هم بود ،انگار چندین بار به طور دقیق اندازه گرفته شده بود و بعد مختص سحر دوخته شده بود
کت و دامن کرم رنگی که جلوهٔ زیبایی به سحر میداد، سحر خودش را داخل آینهٔ قدی که کنار جالباسی داخل دیوار تعبیه شده بود، نگاهی انداخت، شال کرم رنگ را هم روی سرش انداخت و زیر لب گفت: فکر همه چی را هم کردند و میدانستند انگار ما مسلمانیم و با زدن این حرف یاد صحنهٔ اغتشاشات افتاد و آرام گفت: انهم چه مسلمانی!!!
بعد وارد اتاقکی شد که تنها در داخل اتاق بود ، همانطور که کریشا گفته بود ،یک دقیقه آنجا ماند و با بلند شدن بوق از اتاقک خارج شد و از اتاق بیرون آمد.
به محض بیرون آمدن، کریشا به الی اشاره کرد که داخل اتاق شود.
الی که انگار با دیدن تیپ جدید سحر به وجد آمده بود، چشمی گفت، جلو آمد و قبل از رفتن به اتاق با دو دستش دست های سحر را گرفت و همانطور که بوسه ای از گونهٔ سحر میگرفت گفت: چه خوشگل شدی عزیزم
و بلافاصله سرش را کنار گوش سحر اورد و آرام تر گفت: جان الی نگهش دار یادگار مادرمه و سحر حس کرد، الی چیزی را در دستش جای داده..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی