مامان افطار مهمون داشت. ما مریض بودیم و نمیشد که بریم. عصر توی گروهمون عکس خاگینهی موزی که پخته بود رو گذاشت. چیزی که من عاشقش بودم.
نوشتم:
فقط امشب دست منو به این خاگینه برسونید لطفا!🤪
شوخی میکردم.
همین!
و از باقی تدارکاتش هم اصلا خبر نداشتم.
اما آخر شب، یک کیسهی بزرگ رسید دم خونه ی ما. از غذاهایی که مامان پخته بود تا سبزی و سالاد و هرچیزی که برای مهمونیاش تدارک دیده بود.
خاگینه، با همهی چیزهای خوشمزهای که من نمیدونستم و نخواسته بودمشون....
اما دستی که میداد ، دست کریم مادر بود.
سحر ؛
در یخچال رو باز کردم که غذای گرم کنم. چشمم به ظرفهای کوچک و بزرگ مامان افتاد. اون وقت به جای هر دعا و مناجاتی به خدا گفتم:
مهربون ما!
ماه مهمونیات داره تموم میشه. و من اون بندهی مریضی بودم که نتونستم از پذیراییهای ویژهی مهمونات استفاده کنم. تازه از خیلی هاشون هم خبر ندارم....
ولی تو خدایی! مهربون تر از مادر.....
من اگه ته دعا کردن و خواستنم از تو چیزهای کوچیک و این دنیاییه....تو ولی خدایی کن و برام از هر اونچه سر سفرهی کرامت این ماهت بود کنار بگذار.
همهی اون نعمتهایی که من نمیدونستم و نخواستم.
که تو کریم و رئوف و رحیم و رحمانی....
4.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوووو هووووو😁🌹
عید سعید فطر بر تمام مسلمونای جهان مبارک *باتاخیر*😊
#عید_فطر
🌿@Meshkat_114